شناسهٔ خبر: 67280451 - سرویس گوناگون
نسخه قابل چاپ منبع: انتخاب | لینک خبر

سرگذشت دردناک زنی که به کریستال معتاد شد

زمانی که دندان درد داشتم، به پیشنهاد همسایه ام کریستال را به عنوان دارو استفاده کردم تا به قول او تسکین دردم باشد اما چند روز بعد فهمیدم که دیگر استخوان ها و دست وپایم نیز به شدت درد می کند و من معتاد شده ام این بود که بدبختی هایم شروع شد و بعد از گدایی با فرزند خردسالم ،صاحبخانه هم ما را بیرون کرد و در رسانه های داخلی و خارجی دیده شدیم تا این که…

صاحب‌خبر -
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

این ها بخشی از اظهارات زن 32ساله ای است که برای شکایت از همسرش وارد مرکز انتظامی شده بود. او درباره سرگذشت دردناک خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: آخرین دختر خانواده‎ام هستم و تنها یک برادر دارم. پدرم که غده های خوش خیم سرطانی دارد، موادمخدر سنتی مصرف می کرد و من هم از همان دوران کودکی که در نیشابور زندگی می کردم فقط با شیره و تریاک آشنا بودم. بعد از مهاجرت به مشهد ، به مدرسه رفتم و تا کلاس پنجم ابتدایی تحصیل کردم ولی در خانواده ما کسی به تحصیل دختران اهمیت نمی داد؛ به همین خاطر من هم درس و مدرسه را رها کردم و خانه نشین شدم .سال 94 بود که زن همسایه مرا برای پسرش خواستگاری کرد. «قدیر»یک بار ازدواج کرده بود اما همسرش در دوران نامزدی به خاطر اعتیاد «قدیر» از او جدا شده بود؛ ولی ما از علت جدایی آن ها اطلاعی نداشتیم. در عین حال من به پیشنهاد مادرم که با زن همسایه معاشرت داشت با«قدیر»ازدواج کردم و2 سال بعد هم زندگی مشترکمان در حالی آغاز شد که «قدیر» بساط مصرف مواد مخدر را پهن کرد. طولی نکشید که به شیشه و کریستال و هروئین آلوده شد و این گونه من و 2فرزند خردسالم نیز در مسیر تباهی قرارگرفتیم.

حالا دیگر شوهرم سرکار هم نمی رفت. از سوی دیگر من هم به پیشنهاد زنی که با او ارتباط داشتم به مصرف کریستال روی آوردم چرا که او استفاده از کریستال را برای تسکین درد دندان به من پیشنهاد کرد و من بعد از یک هفته فهمیدم که به مواد مخدر صنعتی آلوده شده ام. بعد ازا ین ماجرا و برای آن که کسی در جریان اعتیادم قرارنگیرد، به همراه همسرم به نیشابور مهاجرت کردیم. آن جا همسرم یکی از فرزندانم را با خود به جمع آوری ضایعات می برد و من هم با فرزند کوچک ترم به گدایی مقابل بانک‌ها می پرداختم تا از دلسوزی مردم در فصل سرما برای تهیه مواد مخدر بهره بگیرم. با وجود این نتوانستیم اجاره منزلمان را بپردازیم و صاحبخانه از طریق قانونی لوازم ما را بیرون ریخت. در این شرایط رسانه ها به سراغ ما آمدند و خیلی زود ماجرای اعتیاد و نداشتن سرپناه ما در رسانه های داخلی و خارجی پیچید.

با انتشار این اخبار،کارشناسان بهزیستی مرا به مرکز ترک اعتیاد معرفی کردند و فرزندانم نیز تحت پوشش قرارگرفتند ولی بعد از ترک اعتیاد وقتی از بهزیستی بیرون آمدم، دوباره به سراغ مواد مخدر رفتم و این بار دستگیر شدم که دوباره به مرکز ترک اعتیاد اجباری منتقل شدم و بازهم قراربود فرزندانم در بهزیستی نگهداری شوند که این بار خانواده «قدیر» نگذاشتند و فرزندانم را به منزل خودشان بردند. در این مدت خانواده من اصرار داشتند که از همسرم طلاق بگیرم ولی من به خاطر فرزندانم نمی توانستم عاطفه و مهر مادری را زیر پا بگذارم؛ این بود که با خانواده خودم قطع ارتباط کردم ولی در این میان همسرم نیز اعتیادش را کنار گذاشت و من خودم در یک مرکز شست وشوی پرده و ملحفه کار می کردم تا هزینه های زندگی را تامین کنم اما شوهرم نه تنها مخارج زندگی را نمی داد بلکه مرا کتک هم می زد.

خلاصه آخرین باری که به مرکز ترک اعتیاد رفتم مادرم از دنیا رفت و من نتوانستم با او در بیمارستان خداحافظی کنم. بالاخره روزگار تلخ من ادامه داشت تا این که سال گذشته سارقان به منزل پدرم دستبرد زدند که بعد مشخص شد همسرم سارق منزل پدرم است ولی او فرارکرده بود و مخفیانه زندگی می کرد. به همین خاطر پدرم نیز هیچ گاه با من تماس نگرفت و من هم به خانه مادر شوهرم رفتم ولی آن ها هم به جدایی ما رضایت دادند. این بود که به کلانتری آمدم تا از شوهرم طلاق بگیرم اما ای کاش …

در حالی که این زن جوان مدعی بود اکنون به مواد مخدر اعتیاد ندارد،تلاش گروه مشاوران و کارشناسان دایره مددکاری اجتماعی با صدور دستوری از سوی سرگرد آبکه(رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد)برای نجات این زن و فرزندان 6و7 ساله وی از تباهی آغاز شد.

لینک کوتاه کپی لینک

نظر شما