-
۱۴۰۲-۰۳-۳۱ ۱۳:۰۸
[رکنا]
خواهر و برادر قزوینی به جسد برادرشان غذا می دادند ! + عکس هایی که دلتان را می لرزاند !
به جنازه برادرشان غذا می دادند و نمی دانستند مرده است ! اینجا خانه ای در قزوین است و هیچ حمایتی از خانواده کم توان ذهنی صورت نمی گیرد.
-
۱۴۰۲-۰۳-۳۰ ۱۱:۲۹
[سلامت نیوز]
عکس/زندگی خواهر و برادر معلول در خانه دود گرفته/ بیخبری چندین ساله بهزیستی
خواهر و برادر کمتوان ذهنی تا چند روز پس از مرگ برادرشان از او در خانه نگهداری و تلاش میکردند به جنازه او آب و غذا بدهند تا اینکه پس از چند روز یکی از همسایه که گاهی برایشان غذا میآورد از راه میرسد و متوجه موضوع میشود.
-
۱۴۰۲-۰۳-۳۰ ۱۲:۱۴
[اقتصاد آنلاین قدیمی]
روایت عجیب و دردناک از زندگی خواهر و برادر معلول / رضا و طاووس سه روز به برادر فوت شدهشان غذا میدادند
خواهر و برادر کمتوان ذهنی تا چند روز پس از مرگ برادرشان از او در خانه نگهداری و تلاش میکردند به جنازه او آب و غذا بدهند تا اینکه پس از چند روز یکی از همسایه که گاهی برایشان غذا میآورد از راه میرسد و متوجه موضوع میشود.
-
۱۴۰۲-۰۳-۳۰ ۰۸:۳۷
[برترینها]
رضا و طاووس سه روز به برادر فوت شدهشان «لقمه» میدادند
خواهر و برادر کمتوان ذهنی تا چند روز پس از مرگ برادرشان از او در خانه نگهداری و تلاش میکردند به جنازه او آب و غذا بدهند تا اینکه پس از چند روز یکی از همسایه که گاهی برایشان غذا میآورد از راه میرسد و متوجه موضوع میشود.
-
۱۴۰۲-۰۳-۳۰ ۰۸:۰۰
[خبرآنلاین]
گزارش خبرآنلاین از زندگی سخت یک خواهر و برادر
اینجا «فقر» هم اشک میریزد / رضا و طاووس سه روز به برادر فوت شدهشان «لقمه» میدادند
خواهر و برادر کمتوان ذهنی تا چند روز پس از مرگ برادرشان از او در خانه نگهداری و تلاش میکردند به جنازه او آب و غذا بدهند تا اینکه پس از چند روز یکی از همسایه که گاهی برایشان غذا میآورد از راه میرسد و متوجه موضوع میشود.
-
۱۴۰۲-۰۴-۰۱ ۱۹:۳۸
[بهار]
فکر میکردیم قهر کرده به او لقمه میدادیم
روایت دردناک خواهروبرادرکمتوانذهنی از مرگ برادر
-
۱۴۰۲-۰۳-۳۰ ۰۰:۰۰
[روزنامه اطلاعات قدیمی]
گزارشی از یک زندگی تلخ زیر هیاهوی تبلیغاتی دولتمردان
خواهر و برادر کم توان ذهنی سالها است که از سوی نهادهای دولتی و حمایتگر هیچ حمایتی دریافت نمیکنند و زندگی سختی را میگذرانند.
-
۱۴۰۲-۰۳-۳۰ ۰۹:۱۵
[رکنا]
قصه تلخ خواهر و برادر رنج کشیده در خانه دودگرفته
رکنا: معلولان حتی اگر تحت پوشش کمیتهامداد هم باشند باز وظیفه شناسایی و اطلاع از وضعیت آنها با سازمان بهزیستی است. بیخبری چندین ساله بهزیستی از وضعیت این خانواده معلول نشان میدهد این اداره کل به جغرافیای فعالیت خود احاطه و اشراف ندارد.
-
۱۴۰۲-۰۳-۳۰ ۱۸:۵۷
[پارسینه]
بی خبری بهزیستی از زندگی اسفناک خواهر و برادر معلول+ عکس
معلولان حتی اگر تحت پوشش کمیتهامداد هم باشند باز وظیفه شناسایی و اطلاع از وضعیت آنها با سازمان بهزیستی است. بیخبری چندین ساله بهزیستی از وضعیت این خانواده معلول نشان میدهد این اداره کل به جغرافیای فعالیت خود احاطه و اشراف ندارد.
-
۱۴۰۲-۰۳-۳۰ ۱۲:۲۴
[سرپوش]
رفاه و آسیب های اجتماعی
اینجا «فقر» هم اشک میریزد/ رضا و طاووس سه روز به برادر فوت شدهشان «لقمه» میدادند
طاووس درباره مرگ برادرش میگوید: سه روز بود وسط هال افتاده بود. با چشم باز. فقط سقف را نگاه میکرد. رویش پتو کشیدم تا سردش نشود. صبحها هم توی دهانش دو تا لقمه کوچک میگذاشتم، نمیخورد. کمی چای در گلویش میریختم آن را هم قورت نمیداد و چای از دهانش برمیگشت. خیلی دلنازک بود. فکر کردم قهر کرده.
-
۱۴۰۲-۰۳-۳۰ ۰۹:۳۰
[شفا آنلاین]
رضا و طاووس سه روز به برادر فوت شدهشان «لقمه» میدادند
پدر و مادرشان را سالها پیش از دست دادهاند. سال و علت فوتشان را نمیدانند اما میگویند یکی از برادرها در سالهای دور از دنیا رفته و برادر دیگرشان که چند روز پیش فوت شده، کارگری میکرده و مخارج خانه با او بوده است.
-
۱۴۰۲-۰۳-۳۰ ۰۸:۲۲
[خرداد]
اشک فقر هم با این سرگذشت درآمد؛ «لقمه دادن» به جنازه برادر ۳ روز پس از مرگ! +تصویر
سقف خانه از چند جا نم داده، در انتهای هال کنار ورودی سرویس بهداشتی باز دو بشکه قرار دارد. با چند قابلمه و وسایل دورریز دیگر. میگویند: آن برادرمان که چند روز پیش مرد کارگر ساختمان بود. این بشکهها وسایل کار اوست.
-
۱۴۰۲-۰۳-۳۰ ۱۳:۵۹
[برترینها]
زندگی خواهر و برادر معلول در خانه دود گرفته
معلولان حتی اگر تحت پوشش کمیتهامداد هم باشند باز وظیفه شناسایی و اطلاع از وضعیت آنها با سازمان بهزیستی است. بیخبری چندین ساله بهزیستی از وضعیت این خانواده معلول نشان میدهد این اداره کل به جغرافیای فعالیت خود احاطه و اشراف ندارد.
-
۱۴۰۲-۰۳-۳۰ ۱۰:۵۰
[فرارو]
اینجا «فقر» هم اشک میریزد/ رضا و طاووس سه روز به برادر فوت شدهشان «لقمه» میدادند
طاووس درباره مرگ برادرش میگوید: سه روز بود وسط هال افتاده بود. با چشم باز. فقط سقف را نگاه میکرد. رویش پتو کشیدم تا سردش نشود. صبحها هم توی دهانش دو تا لقمه کوچک میگذاشتم، نمیخورد. کمی چای در گلویش میریختم آن را هم قورت نمیداد و چای از دهانش برمیگشت. خیلی دلنازک بود. فکر کردم قهر کرده.