مامان باباها آدمهای عجیبی اند. مامان و بابای من وقتی دعوا میکنند من میشم مامور رساندن پیامهای آنها به یکدیگر. قبلا که واتساپ قطع نبود موقع قهر به هم پیام میدادند. بعدا مامانم اگر کاری داشت با اسام اس به بابام پیام میداد اما حالا چون گوشی مامانم خراب شده هر پیامی داره به من میگه تا من به بابام برسونم. من شدهام میانجیگر بین بابا و مامانم.
چندی پیش مامانم گفت: به بابات بگو گوشی من خرابه، بره پاساژ علاء الدین یه گوشی نو برام بخره. بابام هم پاسخ داد: «من نمیتونم برم پاساژ علاء الدین مگر علاء الدین و چراغ جادو مهیا باشه تا پول خرید گوشی مهیا بشه.» من از این حرفها سردرنمیارم!
چندی پیش مامانم گفت: به بابات بگو پول بده یه خورده گوشت بخرم نیمی از سال گذشت تو هنوز گوشت نخریدی؟ بابام در جواب گفت: به مامانت بگو من رو گنج ننشستم که گوشت بخرم؟
(در این لحظه معلم دست روی پای خود میکوبد و میگوید: ای که بابات حرف دل
منو زد)!
بابام چندی پیش به مادرم گفت: «چیزی نمانده به گدایی بیفتم.» من دوست ندارم بابام گدا بشه. از این حرفها غصه میخورم. بابای من چرا باید گدا بشه؟ یعنی ممکنه بابام بره تو خیابون دستش را جلوی مردم دراز کنه؟
(معلم: نه عزیزم بابات به طنز گفته)!
من نمیدونم چرا هر وقت قیمت ارز بالا میره بابام هم دستاشو میبره بالا بعد یک مرتبه پایین میاره و میکوبه به سرش! خیلی رفتارهاش عجیبه!
یک شب تو یکی از یادداشتهای شبانه بابام خوندم نوشته بود:
چه بیتایم برای لقمهای نان - ز بینانی چشانم هست گریان
من متعجبم تو سفره ما همیشه نان هست چرا بابام بیتاب لقمهای نانه و گریانه؟
یک شب مامانم به بابام گفت: آقای محسن رضایی گفته: «دیوار تحریمها شکسته، سرعت پیشرفتمان بالاست» راست میگه؟ بابام گفت: نمیدونم. من که سرعت پیشرفتم بالاست. دیوار تحریم هم نمیدونم شکسته یا نه ولی دلم مدتهاست شکسته!
من نمیدونم منظور بابام چی بود؟
نکته خبرچین: از والدین محترم حتی همکارمان تقاضا داریم هر حرفی را جلوی بچه نزنند. ضمنا آقای محسن رضایی هم توجه کند وقتی از پیشرفت حرف میزند طوری بگوید موضوع انشای طنز بچهها نشود!
امیر حسین ذاکری
طنزنویس