شناسهٔ خبر: 67545372 - سرویس گوناگون
نسخه قابل چاپ منبع: برترین‌ها | لینک خبر

جنایت وحشتناک در گرداب نگاه طعنه آمیز!

جوانی که در گرداب نگاه های طعنه آمیز فرو رفته بود در حالی مادرش را در جنایتی وحشتناک به قتل رساند که مدعی بود از سوی خانواده پدر بزرگش تحریک شده است.

صاحب‌خبر -

روزنامه خراسان: جوانی که در گرداب نگاه های طعنه آمیز فرو رفته بود در حالی مادرش را در جنایتی وحشتناک به قتل رساند که مدعی بود از سوی خانواده پدر بزرگش تحریک شده است.

این ها بخشی از دفاعیات متهم به قتل ۱۸ساله ای است که آخر هفته گذشته در شعبه ششم دادگاه کیفری یک خراسان رضوی به ریاست قاضی هادی دنیا دیده و مستشاری علی اکبریان پای میز محاکمه ایستاد.

جنایت وحشتناک در گرداب نگاه طعنه آمیز!

متهم این پرونده جنایی که مدعی بود«دیگر نمی توانستم با حرف هایی که پشت سر مادرم می زدند کنار بیایم»با اشاره قاضی هادی دنیادیده (رئیس دادگاه) به تشریح جزئیات جنایت هولناک خود پرداخت وگفت:شب قبل از قتل،وارد یک مجلس عروسی در روستا شدم. پدرم درآن مجلس حضور نداشت و من به تنهایی قدم در جشنی گذاشتم که همه غرور و احساسم شکست. آن جا نگاه های مردم به من طور دیگری بود .احساس سرخوردگی می کردم گویی همه مهمانان عروسی با چشمانی خیره به من می نگریستند.نگاه های طعنه آمیز و سرزنش گونه آنان افکارم را به هم ریخت. ناگهان به یاد حرف ها و جملات تحریک آمیز پدر بزرگم افتادم که درباره مادرم بازگو می کردند. این حرف های تهمت گونه را قبلا هم شنیده بودم به همین دلیل دیگر نتوانستم این نگاه های وحشتناک را تحمل کنم.

از مجلس عروسی بیرون آمدم و در افکارم غوطه ور شدم. به همه رفتارها و گفتار اطرافیانم فکر می کردم به طوری که خشم عجیبی سراسر وجودم را فراگرفت. اگر چه به خانه آمدم و به رختخواب رفتم ولی افکار و خیالات متفرق  هم نمی توانست مرا از این افکار شوم بازدارد. قلبم در تاریکی های احساسات مدفون شده بود بیشتر از آن که روح و روانم تحمل آن را داشته باشد،برآن فشار می آمد.

گویی طومار این زندگی به هم نمی پیچید و ساعت ها ایستاده بودند. به گذشته می نگریستم و حرف های پدر بزرگم نیز مقابل دیدگانم رژه می رفتند. در این شرایط گوشی تلفنم را برداشتم و به پیامک هایی می نگریستم که از سوی برخی از اطرافیانم ارسال شده بود. اعصابم به هم ریخت و برای رهایی از این افکار خطرناک برای دقایقی از خانه بیرون زدم. دیگر صبح شده بود که دوباره به خانه بازگشتم.برادر کوچکم داخل حیاط بازی می کرد که قدم در اتاق گذاشتم. مادرم مشغول آشپزی بود به آرامی به طبقه بالا رفتم که اتاق من آن جا بود. به یاد حرف های اطرافیانم افتادم که اگر قتل خانوادگی باشد،هیچی نمی شود!آن ها به من دلداری داده بودند حمایتم می کنند و اتفاقی برایم نمی افتد و ...

در این هنگام قاضی دنیادیده،سخن متهم به قتل را قطع کرد و پرسید: این افراد چه کسانی بودند که چنین جملاتی را به تو گفتند؟ متهم ادامه داد:همین 3 نفری که در دادگاه حضور دارند. پدربزرگ و دو تن از عموهایم بودند! من با حرف ها دلگرم شدم؛ آن ها با مادرم ارتباطی نداشتند و حتی پدرم را هم به خاطر حمایت از مادرم به خانه خودشان راه نمی دادند! من هیچ تصوری از قتل و دعوا نداشتم! ولی وقتی تحت تاثیر حرف های تحریک آمیز آنان قرارگرفتم در فضای مجازی جست وجو کردم که چگونه می شود طناب دار درست کنم! البته در فیلم و سریال ها نحوه اعدام و شکل طناب دار را دیده بودم اما تا آن روز شناختی از این ماجرا ها نداشتم.

خلاصه طنابی را که در گوشه اتاقم قرارداشت به دست گرفتم و به آرامی به طبقه پایین آمدم و یکسره سراغ مادرم رفتم. البته قبل از آن با مادرم درباره حرف هایی که پشت سرش می زدند ،صحبت کردم ولی او نه تنها این ها را رد کرد بلکه به من هم ناسزا گفت که بیشتر عصبانی شدم. وقتی با طناب پایین آمدم او همچنان مشغول کار بود که ناگهان طناب را از پشت سر به دور گردنش انداختم وآن را کشیدم.سپس او را در همان حال از پله ها بالا بردم و بقیه طناب را هم از پشت سر به دستانش گره زدم.با آن که او مادرم بود و مرا دوست داشت. او مرا بزرگ کرده بود ولی من آن قدر عصبانی شدم که حال خودم را نمی فهمیدم. البته طناب دستانش را کمی شل بستم تا بتواند خودش را نجات دهد چون قصد قتل او را نداشتم و نمی خواستم بلایی سرش بیاید. فقط به قصد گرفتن «زهر چشم»چنین کاری کردم!

بعد از این ماجرا از خانه بیرون زدم و به منزل پدربزرگ پدری ام رفتم . آن روز پدربزرگم زیر کرسی دراز کشیده بود و 2 تن از عموهایم نیز آن جا بودند. وقتی ماجرای قتل مادرم را برای مادربزرگم بازگو کردم، او مرا از خانه بیرون کرد و گفت:برو بیرون! ما حوصله شر نداریم! با تعجب به آن ها می نگریستم چرا که تصور می کردم آن ها از من حمایت می کنند! دیگر حیرت زده مانده بودم و نمی دانستم چه کنم!فقط به آن ها گفتم پس برادر کوچکم این جا باشد و از او مراقبت کنید! ولی مادربزرگم گفت:برادرت را هم با خودت ببر! وقتی امیدم را از دست دادم سوار پراید پدرم شدم و از خلیل آباد کاشمر به طرف بجستان به راه افتادم.گوشی تلفنم را هم خاموش کرده بودم می خواستم به سیستان و بلوچستان فرارکنم که در مسیر راه نیروهای انتظامی محاصره ام کردند و دستگیر شدم.

در ادامه جلسه رسیدگی به این پرونده جنایی،قضات باتجربه شعبه ششم دادگاه کیفری یک خراسان رضوی که با حوصله به همه اظهارات و اعترافات متهم 18ساله گوش می دادند،به واکاوی این پرونده جنایی پرداختند و برای افشای زوایای پنهان این حادثه تکان دهنده ،سوالات تخصصی را به تار وپود ترازوی عدالت حلقه زدند.

علت اصلی ناسازگاری شما با مادرت چه بود؟

خودم با موضوعات غیراخلاقی که مطرح می شد مشکل داشتم اما از طرفی نیز تحریک های اطرافیانم مرا برای ارتکاب جنایت مصمم تر کرد.

وقتی منزل را ترک کردی کسی با شما تماس گرفت؟

بله عمو یوسف تماس گرفت البته یادم نیست که من به او زنگ زدم یا او ؛ ولی مکالمه ای کوتاه داشتیم من به او گفتم حال چه کنم؟ او هم گفت به من ارتباطی ندارد!فعلا فراری باش تا ببینیم چه می شود! من هم گفتم پس مراقب برادرم باشید و مکالمه قطع شد!

چرا به حرف پدر بزرگت گوش می کردی؟

چون از کودکی در خانه آن ها بودم و از پدربزرگم حرف شنوی داشتم! در خانه فقط حرف پدربزرگم خریدار دارد! هر چه او بگوید همان است!

چرا وقتی فرارکردی با عمویت تماس گرفتی؟

چون سرگردان بودم! می خواستم از او راهنمایی بگیرم! امیدم فقط آن ها بودند!

چگونه تحت تاثیر تحریک خانواده پدربزرگت قرارگرفتی؟

حدود2 ماه بود که همه سرزنشم می کردند  و می گفتند مانند پدرت بی غیرت هستی! حرف های آن ها بر روح و روانم تاثیر می گذاشت که باید بلایی به سر مادرم بیاورم!

در همین حال یوسف (یکی از عموهای متهم)با رد ادعاهای «علی-ی»گفت:خانواده ما از 2 ماه قبل با برادرم هیچ ارتباطی نداریم و از همان زمان هم علی(متهم)را ندیده ایم. ولی او حدود 2 ماه قبل در حالی نزد من آمد که به خاطر همین اختلافات خانوادگی سرش را به دیوار می کوبید و بسیار ناراحت بود. من او را دلداری دادم و گفتم تو فقط به درس و مدرسه فکر کن!هرچه هم هزینه باشد من پرداخت می کنم! چون علی یک بار هم سابقه خودکشی دارد که من او را نجات دادم.حدود 3سال قبل نیز مادرش را به قصد کشت کتک زده بود. با این حال ما هیچ گاه او را تحریک نکردیم که چنین کار وحشتناکی انجام بدهد! چرا که ارتباطی با آن ها نداشتیم...

در ادامه جلسه محاکمه ،پدربزرگ متهم در جایگاه متهمان ایستاد و رئیس دادگاه با تفهیم اتهام معاونت در قتل عمد،از وی خواست از خودش دفاع کند.پیرمرد نیز با معرفی کامل خود گفت:من پسرم را از حدود2 ماه قبل زمانی عاق کردم که او با همسرش آشتی کرد. آن ها با هم قهر بودند و اختلاف داشتند ولی روزی که فهمیدم آشتی کرده اند و دوباره به زندگی مشترک خودشان ادامه می دهند ،دیگر خودم و خانواده ام ارتباطمان را به طور کامل با پسرم وعروسم قطع کردیم به طوری که تاکنون هیچ گاه نه او را دیده ام و نه با اعضای خانواده اش صحبتی کرده ام...

آن روز هم وقتی«علی»(متهم به قتل)به خانه ما آمد من زیر کرسی خواب بودم و ماجرای قتل را بعد فهمیدم. من پسرم را عاق کردم چون همسرش را طلاق نداد!

جریان نزاع و شکستن شیشه ها چه بود؟من به همراه خانواده ام به در منزل پسرم رفتیم تا کارت بانکی را بگیریم ولی او در را باز نکرد. من هم فقط با کلید روی شیشه آیفون زدم که شکست ولی نوه ام را برای قتل مادرش تحریک نکرده ام.

در ادامه رسیدگی به این پرونده جنایی،قضات با تجربه دادگاه،با طرح سوالات فنی و تخصصی،همه ابعاد و زوایای این جنایت هولناک را موشکافی کردند و در نهایت نیز وکلای مدافع به دفاع از متهمان پرداختند.

با آن که جلسه محاکمه به ساعات بعدازظهر کشید اما قضات در حالی همچنان به اظهارات متهمان و اولیای دم گوش می دادند که برای روشن شدن بخشی از اعترافات و ادعاهای آنان ،قاضی «دنیا دیده» به صورت تلفنی با پدر متهم به قتل تماس گرفت و سوالاتی را درباره اعلام گذشت از فرزندش و همچنین برخی موضوعات مبهم پرونده مطرح کرد و در پایان نیز رئیس دادگاه و مستشاران وارد شور شدند تا به زودی رای خود را درباره این پرونده جنایی صادر کنند.

پ

نظر شما