ناصر تقوایی، فیلمساز، مستندساز و نویسندهای است که در تاریخ سینمای ایران جایگاهی یگانه و گاه تراژیک دارد؛ چهرهای که میان عشق به زادگاهش و بیگانگی از ساختارهای قدرت گرفتار آمد، میان خلاقیت و سانسور معلق ماند، و با وجود سهم عظیمش در شکلگیری سینمای مدرن ایران، اغلب در حاشیه شهرت جهانی همنسلانش باقی ماند. زندگی و آثار او تصویری تمامقد از سرگذشت روشنفکری ایرانی در دوران معاصر است؛ روشنفکری که در مرز میان وطن و تبعید، سکوت و فریاد، هنر و ممنوعیت زیسته است.
انتشارات گیلگمش چند سال پیش کتابی به نام «سینمای ناصر تقوایی» منتشر کرد. اثر ارزشمندی از سعید عقیقی با همراهی رضا غیاث که ناگفتههای بسیاری را از جهان زیبا و ماندگار ناصر تقوایی بیان کرده است.
بعد از خواندن این کتاب در همان سال آنچه را از این کتاب و سینمای ناصر تقوایی برداشت کرده بودم نوشته بودم و خبر درگذشت ناصر تقوایی باعث شد دوباره با نگاهی دیگر این مقاله را بازنویسی و به علاقه مندان تقدیم کنم.
ریشهها و زادگاه: جنوب به مثابه سرنوشت
ناصر تقوایی در تابستان سال ۱۳۲۰ خورشیدی، در بحبوحه جنگ جهانی دوم، در میان نخلهای سبز و ستبرِ یکی از روستاهای عربنشین استان خوزستان به دنیا آمد. خودش گفته است که در گرمای جنگ به دنیا آمده، «در میان جنگلی از نخلهای سبز»، و از همان آغاز با جنوب ایران پیوندی ناگسستنی پیدا کرده است. ایران برای او وطن بود، خوزستان ولایت، و آبادان عشق. همین مثلث عاطفی، سرنوشت هنریاش را شکل داد.
کودکی او با سفرهای مداوم در بندرهای جنوب همراه بود. پدرش کارمند گمرک بود و خانواده دائماً از شهری به شهر دیگر میرفتند. تقوایی میگوید که در دوران دبستان، هر سال را در شهری دیگر گذرانده و در هفتسالگی وقتی به آبادان برگشت، خود را «یک سندباد نوجوان» میدید. او در دبیرستان به ادبیات علاقهمند بود، اما رشته ریاضی خواند. با این حال، از همان سالها به نوشتن داستان کوتاه روی آورد و شیفته شیوههای نو در ادبیات و روایت شد.
با وجود همه این گرایشهای فرهنگی، خودش میگوید: «زندگی شخصی من هیچ صحنه جالبی ندارد. تنها شانسم شاید این باشد که با یک تولد ناخواسته نیم قرن تمام مثل یک آدم زیادی در کنار یک ملت زندگی کردهام.» در این جمله تلخ و شاعرانه، فلسفه زیست او نهفته است: انسانی که در میانه جامعه و قدرت، در کنار مردم اما بیرون از مدار رسمی ایستاده است.
آغاز راه در تلویزیون ملی ایران
دهه چهل خورشیدی دوران تولد تلویزیون ملی ایران و همزمان ظهور نسلی تازه از هنرمندان بود که در پی تعریف نوعی سینمای فرهنگی و اندیشمندانه بودند. تقوایی از نخستین کسانی بود که از ادبیات به سوی تصویر رفت. او میگوید: «ما علاقهای به ورود به سینمای بدنه نداشتیم؛ سینمایی که معجونی بود از فیلمهای ترکی و هندی و عربی.»
تقوایی از نخستین کسانی بود که از ادبیات به سوی تصویر رفت
با تأسیس تلویزیون ملی ایران و به دعوت فرخ غفاری، این جوانان بااستعداد – که پیشتر از اعضای کانون فیلم بودند – به تلویزیون پیوستند. غفاری به تعبیر تقوایی «پدرخوانده سینمای فرهنگی» ایران بود؛ کسی که راهی تازه در برابر فیلمفارسی گشود و به نسل تازه اعتماد کرد.
در دو سال نخست فعالیت تلویزیون، تقوایی مجموعهای از فیلمهای گزارشی ساخت؛ آثاری مانند تاکسیمتر، ناخوانهای بیسوادی و آرایشگران آفتاب. این فیلمها با هزینهای اندک و امکانات محدود ساخته شدند و برای نمایش در برنامههای عادی تلویزیون طراحی شده بودند. او این آثار را نه مستند به معنای جدی کلمه، بلکه تمرینهایی عملی برای ورود به سینمای حرفهای میدانست.
به گفته خودش، قطبی، مدیر وقت تلویزیون، به او و همنسلانش اعتماد داشت و میگفت: «کاری که تولید میشود بالاخره یک روزی نمایش داده میشود.» این جمله، برای جوانی مثل تقوایی، امیدی بود تا به کار ادامه دهد، حتی اگر نمایش فیلمها به تعویق میافتاد. به این ترتیب، تلویزیون به نخستین مدرسه عملی او در سینما بدل شد.
تولد موج نو و قربانی نخست آن
دهه چهل شمسی دوران تحول در سینمای ایران بود. نسل تازهای از فیلمسازان با الهام از ادبیات مدرن و دغدغههای اجتماعی، سینمایی متفاوت خلق کردند. سال ۱۳۴۷ نقطه عطفی در این جریان بود؛ داریوش مهرجویی گاو را ساخت، مسعود کیمیایی قیصر را، علی حاتمی حسن کچل را، و ناصر تقوایی نخستین فیلم بلندش را با عنوان آرامش در حضور دیگران.
این فیلم بر اساس داستانی از غلامحسین ساعدی ساخته شد؛ نویسندهای که دوستی و همکاریاش با تقوایی تا سالها ادامه یافت. اما سرنوشت فیلم، سرنوشت غمانگیز سانسور در ایران بود. آرامش در حضور دیگران پس از چند نمایش خصوصی توقیف شد، شش سال در انبار ماند، و در نهایت فقط یازده شب در سینماها به نمایش درآمد. پس از آن، نمایش آن به طور کامل ممنوع شد. تقوایی بعدها گفت: «این فیلم اولین قربانی بزرگ تشدید سانسور در سینمای اجتماعی ایران بود.»
فیلم با نگاهی تلخ و روانکاوانه به زوال مردان قدرتزده و گسست خانواده در جامعه مدرن میپرداخت؛ مفاهیمی که در آن دوران تابو بود. همین نگاه، آن را به اثری پیشرو و در عین حال قربانی بدل کرد.
از ادبیات به سینما: پناهگاه اندیشه و آزادی
تقوایی معتقد است که ریشه موج نو در ادبیات مدرن ایران بود. او یادآور میشود که سانسور در آغاز، متوجه شعر و داستان بود و همین امر نویسندگان را به سوی سینما کشاند. غلامحسین ساعدی پیشگام این حرکت بود، و بسیاری از نویسندگان نسل او، از جمله تقوایی، دریافتند که سینما میتواند قلمرو تازهای برای بیان اندیشه باشد.
تقوایی از تجربههای تلخ توقیف و توقف مکرر آثارش سخن گفته است: «در پنج سال گذشته سه تا فیلم من نصفهکاره تعطیل شده.» او سانسور را نه فقط ممنوعیت نمایش، بلکه نوعی تهدید وجودی برای هنرمند میداند. از دید او، در جامعه سانسورزده، هنرمند مجبور است غیرمستقیم سخن بگوید: «باید با نگفتن حرف بزند، با نشان ندادن نشان بدهد.»
در چنین شرایطی، معنا از سطح گفتار به عمق ساختار منتقل میشود. تقوایی میگوید: «هنر نویسندگی مدرن معنایش در آن چیزی نیست که نوشته، در آن سفیدیِ لابهلای سطرهاست.» او این اصل را به سینما هم تعمیم میدهد: ساختار بصری و نحوه روایت حامل معنایی است که از چشم سانسورچی پنهان میماند.
به باور تقوایی، این خصلت – سخن گفتن در سکوت و معنا دادن در ساختار – از ادبیات مدرن به سینمای ایران منتقل شد و موجب شد فیلمسازان ایرانی، برخلاف همتایان غربیشان، همواره به دنبال بیان عقیده و موضع شخصی در اثر خود باشند. همین امر نیز باعث شد سینمای فرهنگی ایران در جشنوارههای جهانی مورد توجه قرار گیرد؛ چرا که پشت هر تصویر، ذهنی معترض و زبانی استعاری نهفته بود.
میراث مستندسازی و نگاه مردمنگارانه
تقوایی پیش از ورود به سینمای بلند، در عرصه مستندسازی فعالیت چشمگیری داشت. آثار او در این دوره، از جمله باد جن، نخلستانهای جنوب، و اربعین، وجوهی مردمنگارانه و فرهنگی داشتند و بر ثبت آیینها، باورها و زندگی مردم جنوب ایران تمرکز میکردند.
او در این فیلمها به سراغ موضوعاتی رفت که در آن زمان ناشناخته یا حتی ممنوع تلقی میشد؛ از جمله آیین «زار» در جنوب که ریشههایی در فرهنگ آفریقایی و تاریخ بردگی داشت. تقوایی با نگاهی شاعرانه و در عین حال مستند، این مناسک را به تصویر کشید و برای نخستینبار، پیوند میان تاریخ، جغرافیا و روان جمعی مردم جنوب را در قالب تصویر ثبت کرد.
نگاه او در این مستندها، صرفاً مردمنگارانه نبود؛ بلکه نوعی جستوجوی فلسفی برای یافتن «هویت ایرانی» در لایههای مغفول تاریخ و فرهنگ بود. او گفته بود: «بدون جغرافیا هیچ تاریخی وجود ندارد. جنوب برای من جغرافیایی است که تا بینهایت امتداد دارد.»
از «آرامش در حضور دیگران» تا «ناخدا خورشید»: شکوه و انزوا
در دهه شصت خورشیدی، تقوایی با ساخت فیلم ناخدا خورشید (۱۳۶۵) بار دیگر نام خود را در تاریخ سینمای ایران ثبت کرد. این فیلم، اقتباسی از رمان داشتن و نداشتن ارنست همینگوی بود، اما او داستان را به فضای جنوب ایران منتقل کرد؛ به بندرها و دریاهایی که خودش میشناخت و در آنها زیسته بود.
ناخدا خورشید از معدود اقتباسهای موفق جهانی در سینمای ایران است؛ فیلمی که با فضاسازی خیرهکننده و بازی درخشان داریوش ارجمند، مرز میان ادبیات و سینما را درهم شکست. منتقدان داخلی آن را «فیلمی که تاریخ سینمای ایران را به دو دوره پیش و پس از خود تقسیم میکند» نامیدند. با این حال، در سطح بینالمللی، چندان دیده نشد.
روشنفکری، سیاست و وفاداری به وطن
ناصر تقوایی نه تنها فیلمسازی حرفهای، بلکه روشنفکری اجتماعی بود که همواره میان عشق به وطن و انتقاد از ساختارهای سیاسی در نوسان بود. او هیچگاه از ایران نرفت، اما همیشه در نوعی تبعید درونی زیست. با صراحت گفته بود که رژیمهای سیاسی در ایران مکمل یکدیگرند: «یکی جلو نمایش فیلم را میگیرد، یکی جلو تولید را.»
در عین حال، او هیچگاه به سینمای تبلیغی یا وابسته نپیوست. از دید او، سینما ابزار سرگرمی یا پروپاگاندا نبود، بلکه آیینهای برای شناخت انسان و جامعه بود. همین استقلال فکری، او را از حمایت نهادهای رسمی محروم کرد و سبب شد بسیاری از طرحها و فیلمهایش نیمهتمام بماند.
تقوایی و جایگاهش در تاریخ سینمای ایران
با وجود همه موانع، ناصر تقوایی یکی از پایهگذاران سینمای مؤلف در ایران به شمار میرود. کارنامه او شامل سیزده داستان کوتاه، سیزده فیلم گزارشی و مستند، سه فیلم کوتاه داستانی، شش فیلم بلند سینمایی و یک مجموعه شانزدهساعته تلویزیونی است. اما ارزش کار او نه در کمیت، بلکه در کیفیتی است که در هر اثر دیده میشود: دقت در جزئیات، احترام به جغرافیا، درک جامعه، و وفاداری به زبان سینمایی شخصی.
او همواره در جستوجوی پیوند میان ادبیات و سینما بود و خود را «نویسندهای که با تصویر فکر میکند» میدانست. در آثارش، از آرامش در حضور دیگران تا ناخدا خورشید، انسان ایرانی در مواجهه با قدرت، تاریخ و جبر جغرافیا به تصویر کشیده میشود.
سخن آخر
شادروان ناصر تقوایی نه تنها یکی از ستونهای موج نوی سینمای ایران است، بلکه یکی از نادرترین نمونههای سینماگر اندیشمند و متعهد در جهان سوم به شمار میآید؛ فیلمسازی که هم از ادبیات آمده بود و هم به شعر و فلسفه وفادار ماند، هم وطنش را دوست داشت و هم از آن انتقاد کرد، و در نهایت، در مرز میان دیدهشدن و نادیدهماندن زیست.
میراث او یادآور این حقیقت است که سینما، در کشوری چون ایران، فقط هنر تصویر نیست، بلکه زبان اعتراض، حافظه تاریخی، و پناهگاهی برای بیان غیرمستقیم حقیقت است. آثار تقوایی گواهیاند بر این که هنر میتواند در دل سانسور زاده شود و با همه خاموشیها، همچنان صدایی برای آزادی باشد.
* پژوهشگر فرهنگ و هنر