گروه جهاد و مقاومت مشرق – کتاب«داستان انسان» در جستجوی سخن و سلوک و اندیشه مرحوم سید محمود دعایی است که به قلم سید عطاءالله مهاجرانی نوشته شده است. این کتاب را انتشارات اطلاعات منتشر کرده است.
بخشی از این کتاب را که به موضوع برخی تهمتها به سید محمود دعایی در رابطه با آغاز جنگ تحمیلی اختصاص دارد را برایتان انتخاب کردهایم.
پس از درگذشت امام، هرگاه سخنی از امام به میان میآمد، از چشمانش برق اشک میتابید و حسرتی در چهرهاش پدیدار میشد. سکوت میکرد و به دور دستی، گویی آشنا، خیره میشد. برای او، امام حضوری زنده و همیشگی داشت.
برخی کوشیدند نام امام خمینی را با یک سناریوی مجعول به روایت سید محمود دعائی مشوّه و مسئلهدار جلوه دهند و از امام خمینی انتقام بگیرند و او را فردی لجوج و بیتدبیر معرفی کنند که اگر لجاجت و بیاطلاعیاش از جهان و سیاست نبود، کشور ما دچار جنگ با عراق نمیشد.
این سناریو سید محمود دعایی را بیتاب و برافروخته کرده بود. دعایی با حسرت و اندوه واکنش نشان داد. خوشبختانه من هم در جریان دغدغه و واکنشهای او نسبت به تخریب نام و یاد امام خمینی قرار گرفتم و با سید محمود دعائی مکرر صحبت کردم. گفتم در این باره کتابی خواهم نوشت. من مدیون امام هستم و برای همیشه عمرم همان سناریو را دنبال میکنم.
حتی پس از رحلت مرحوم سید محمود دعائی، این سناریو توسط «ش.ح» یکی از طلاب علوم دینی، و «ص.ز» یکی از اساتید دانشگاه، تکرار شد.
آنها توجهی به سخنان سید محمود دعائی نکردند. ظاهراً حوصله پژوهش جدی هم نداشتند و همان سناریو را تکرار کردند. البته آن طلبه محترم وقتی با شکایت مؤسسه حفظ و نشر آثار امام خمینی مواجه شد و دادگاه از او دلیل مدعایش را خواست و چیزی در بساطش نبود، کاری عاقلانه کرد و عذرخواهی نمود.
سید محمود دعایی در نشستی که در فروردین ماه ۱۴۰۰ به مناسبت بزرگداشت مرحوم آقای حاج محمدرضا اعتمادیان (۱۳۱۷-۱۳۹۷)، معاون نخست وزیر (شهید محمدعلی رجایی) و رئیس اسبق سازمان اوقاف و از چهرههای خوشنام و انقلابی یزد برگزار شده بود، فرصت را مغتنم شمرد و با دقت و صراحت به این موضوع پرداخت.
این هم از غرائب روزگار ماست؛ ماجرایی را درباره جنگ از سوی سید محمود دعایی به عنوان گزارش و روایت آغاز شکلگیری جنگ مطرح میکنند، اما به سخن سید محمود دعایی درباره همان گزارش و سناریو توجه نمیکنند.
من خوشبختانه با عنایت خداوند متعال و نفس گرم سید محمود دعایی و جذابیت شخصیت امام خمینی توفیق یافتم و جزئیات و کم و کیف این ماجرا را در کتاب «منتقد تحریف مدرن امام خمینی» (جنگ عراق و ایران) به تفصیل و با بررسی و تدقیق در روایتهای مختلف نوشتم. در مقدمه کتاب به روایت سید محمود دعایی اشاره کردهام.
از آنجا که کتاب «داستان انسان» به شکل اختصاصی درباره سید محمود دعایی است، فشرده رد و نقد آن سناریو را نقل میکنم.
در سناریوی یاد شده، چهار شخصیت حضور دارند: امام خمینی، مهندس مهدی بازرگان، آیتالله شهید سید محمد بهشتی و سید محمود دعایی. هنگام طرح سناریو، سه نفر درگذشتهاند و تنها سید محمود دعایی در قید حیات است. گمان میکردند او در برابر این سناریو که ظاهراً به سود سید محمود دعایی وامود شده بود، سکوت میکند. او را نمیشناختند. او اصلاً برای خود چیزی نمیخواست؛ از جمله وجهه اجتماعی تبلیغاتی، تا چه رسد به وجههای که بر بنیاد دروغ و دسیسه سامان داده شده باشد و بخواهند او را ضد جنگ و صلحطلب وانمود کنند که امام خمینی به سخن و توصیهاش توجه نکرد و جنگ شد.
سید محمود دعایی در سخنرانی فروردین ۱۴۰۰ در یزد، در مصاحبه با برنامه عصر حیرت، در سخنرانی در حسینیه جماران و در گفتوگویی که به مناسبت انتشار کتاب «نقد تحریف مدرن امام خمینی» در فرهنگسرای امام خمینی داشت، درباره این موضوع با دقت و صراحت سخن گفت. به روایت سید محمود دعایی توجه کنید:
«من میخواهم از یک توطئه علیه امام در اینجا پرده بردارم و از حق امام دفاع کنم. همه شما در فضای مجازی با یک پیام خباثتآمیز و مسئلهداری که علیه امام ساخته شده، مواجه شدهاید که من در دوران مسئولیتم در سفارت ایران در عراق، پیامی را از طرف صدام آوردهام که یا صدام بیاید ایران و یا از طرف ایران کسانی به عراق بیایند مذاکره کنند و مسائل دو جانبه را حل کنند.
من به اتفاق آقای مهندس بازرگان و آیتالله شهید بهشتی میرویم خدمت امام و پیام را میگوییم. امام با یک انعطافناپذیری تمام و با خشکی تمام گفتهاند: «گوش به حرفش ندهید، اعتماد نکنید». من به گریه میافتم و مسائلی از این قبیل. اعلام میکنم که من دیگر نمیتوانم به عراق بروم. امام تکلیف میکند که تو موظفی به عراق بروی و ما سه نفر برمیگردیم.
این موضوع در سایتها و فضای مجازی با شدت ترویج میشود. من میخواهم این مطلب را باز کنم تا ببینید که چقدر خباثتآمیز کسانی این توطئه را مطرح کردهاند و اصل ماجرا تا چه حد متفاوت است. آنچه که به امام نسبت میدهند، در واقع انتقامی است که دارند از امام میگیرند.»
شخصیتی که در برابر گرایشهای لیبرالیستی و آمریکا مقاومت کرده است. منشأ این سناریو و شایعه فردی است به نام زاهدی که در آمریکا ساکن است.
داستان ملاقات ما سه نفر با امام را مطرح میکند: شهید بهشتی، مهندس بازرگان و من. من به امام میگویم: «اگر به پیام صدام توجه نکنید، آنها جنگ میکنند و چه خواهد شد؟» امام مطابق این سناریو با انعطافناپذیری و مواجهه غیرمنطقی و تصلب و خشکی برخورد میکند.
واقعیت این است که از زمانی که صدام به ناگزیر به شرایط ایران تن داد و قرارداد الجزایر را پذیرفت، در صدد انتقام و کینهجویی از ایران بود. او قرارداد الجزایر را نقطه تاریک و تلخ زندگی خود و حزب بعث میدانست. در شرایط انقلابی در کشور ما، در آبان ماه سال ۱۳۵۷، صدام دستور داد قرارگاه نظامی برای اشراف بر ایران به فرماندهی برادرش برزان تکریتی تدارک شود. هر دو کنسولگری عراق در کرمانشاه و خرمشهر فعال شدند و در بین ناراضیان و مزدوران، اسلحه و پول توزیع میکردند.
در سخنان سید محمود دعایی در یزد، نکته مهمی مطرح میشود. صدام از آبان ماه سال ۱۳۵۷، یعنی زمانی که شاه هنوز در ایران است، اگرچه بسیار دیرهنگام، صدای انقلاب ایران را شنیده است. شاه در روز ۱۵ آبان ماه متن هوشمندانه و ویرانکنندهای را که سیدحسین نصر با همفکری رضا قطبی و همراهی فرح پهلوی تدارک دیده بودند، با حالتی زار و نزار و ویران از تلویزیون خواند.
به روایت امیر اصلان افشار، برنامه توسط فرح پهلوی و دفتر او به گونهای رندانه سامان داده شده بود که شاه فرصت چون و چرا پیدا نکند. متن خیلی دیر به دست شاه رسیده بود؛ نیم ساعت قبل از زمان ضبط برنامه تلویزیونی، متن را به شاه داده بودند و گفته بودند بخواند تا از اخبار ساعت ۲ رادیو پخش شود. شاه با عصبانیت به امیر اصلان افشار گفته بود: «من این متن را نمیخوانم.» اما راضیاش کردند که راهی نمانده است.
با تردید و اضطراب خواند: «شما ملت ایران علیه ظلم و فساد به پا خاستید. انقلاب ملت ایران نمیتواند مورد تأیید من به عنوان پادشاه ایران و به عنوان یک فرد ایرانی نباشد... من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم.»
نشانه اول:
صدام با خباثت سیاسی و زیرکی و کینهای که نسبت به ایران داشت، فهمیده بود که شاه رفتنی است. تشکیل قرارگاه نظامی درباره ایران در بصره در آبان ۱۳۵۷، مهمترین نشانه است که صدام مدتها پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ در صدد تدارک جنگ با ایران بوده است.
نشانههای دیگری هم وجود دارد که جملگی دلایل و علل آغاز جنگ علیه ایران و انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی توسط عراق است. بدیهی است که صدام برای حمله به ایران، موافقت ورشو و ناتو و منطقه را داشت. تنها سوریه و لیبی و عمان و الجزایر با صدام همراه نشدند و هر کدام به سبک خود از عراق فاصله گرفتند و از ایران حمایت کردند.
نشانه دوم:
روایتی است که حسن علوی (۱۹۳۶) از شخصیتهای سیاسی و مطبوعاتی عراق و از نزدیکان صدام روایت کرده است. حسن علوی رابطه صدام با شاپور بختیار و ژنرال اویسی نیز داشته است. او میگوید:
«در همان هفته نخست که انقلاب اسلامی در ایران پیروز شده بود، لرد جرج براون (۱۹۱۴-۱۹۸۵) وزیر خارجه سابق انگلستان از حزب کارگر در کابینه هارولد ویلسون که نقشه واسطه یا لابی صدام را در رابطه با دولتهای انگلستان و نیز اروپایی بر عهده داشت، در هفته آخر بهمن ماه ۱۳۵۷ با صدام ملاقات کرد. روز بعد با صدام به منطقه جنوب مثلث مرزی عراق - کویت - ایران رفتیم. صدام از فرمانده نظامی منطقه خواست که نقشه منطقه مرزی را بیاورد.
فرمانده عذرخواهی کرد که هنوز نقشههای جدید به دستمان نرسیده است و نقشههای موجود از زمان ملک غازی بن فیصل، پادشاه سابق عراق است. نقشه را روی میز باز کرد. صدام میپرسد: «از کدام منطقه میتوانیم به ایران حمله کنیم؟» فرمانده نقطهای را روی نقشه نشان میدهد.
صدام برای تدارک حمله به ایران مانعی در سر راه داشت. احمد حسن البکر (۱۹۸۲-۱۹۱۴) رئیسجمهور عراق که نظامی درسخواندهای بود و موقعیت نظامی ایران و عراق را خوب میشناخت...
چند نشانه دیگر را در کتاب داستان انسان پیگیری کنید...