شناسهٔ خبر: 71402791 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: خبرآنلاین | لینک خبر

روایت محمدرضا تاجیک از روزنه‌طلبانِ حکومتی / آیا تامل و تفکر باید به دیگران سپرده شود؟

بنیادی‌ترین مشکل این گروه، شاید آن باشد که نه مستعد تقریر و تدوین نظام جدیدی از مفاهیم برای تکوین و بسط این آگاهی نوآیین هستند، نه چندان برای اهل تامل و تفکر و تدبیر بیرون از خود اهلیت و شانیتی قائل هستند (و البته بالعکس) تا انجام این مهم را بدانان بسپارند. افزون بر این، سخت اسیر روزمرگی و شبه‌مسئله‌های خُرد و انبوه‌اند، و تدبیرهای راهبردی نه می‌دانند و نه می‌توانند.

صاحب‌خبر -

 گروه اندیشه: دکتر محمدرضا تاجیک اندیشمندی وزین است، این که از شکست شاه عباس نخستین سوال های اصلی در ایران سربرآورد، و طرح این سوال ها که آیا ناکامی های پساانقلاب بستری برای شکل گیری آگاهی نوآیینی فراهم نکرده؟ یا آیا این آگاهی می‌تواند به آیین جدیدی در سیاست و حکومت منجر شود؟ با تاریخی شدن تجربه های زیسته قدرت و مردم، سنخیت دارد مهمترین مسئله ای است که در متن خبری از آن نیست. بر فرض گزاره های مندرج در یک و دو و سه همگی به درستی صورتبندی شده باشند، این که در بخش چهارم مطرح شده، «بنیادی‌ترین مشکل این گروه، (روزنه طلبان حکومتی) شاید آن باشد که نه مستعد تقریر و تدوین نظام جدیدی از مفاهیم برای تکوین و بسط این آگاهی نوآیین هستند، نه چندان برای اهل تامل و تفکر و تدبیر بیرون از خود اهلیت و شانیتی قائل هستند (و البته بالعکس) تا انجام این مهم را بدانان بسپارند. افزون بر این، سخت اسیر روزمرگی و شبه‌مسئله‌های خُرد و انبوه‌اند، و تدبیرهای راهبردی نه می‌دانند و نه می‌توانند.» آیا ناشی از قاعده فرا روی از توانمندی عمومی در طرح مساله و گفت وگوی متقابل برای رفتن به مغاک اندیشه ورزی و ضوح بخشیدن به تجربه زیسته مردمان و رسیدن به هم مسالگی نیست؟ آیا فراروی از این قاعده محدود سازی دایره فهم یعنی همان چیزی که از ابتدای انقلاب شکل گرفت، و بازتولید آن به نوعی دیگر نیست؟ همچنین مگر اهل تامل و تفکر با اجازه کسی و یا واگذاردن امر تامل و تفکر به آنان به این حوزه می پردازند؟ اگر فلسفه از زندگی می خیزد، سیاست ناشی از آن نیز بر اساس قواعد تراکم یافته سامان می یابد و اگر زندگی، سرشار از فرهنگ فلاحتی باشد، مگر نظریه پرداز تحولات آن می تواند، به صورتبندی مباحث براساس زندگی شهروندی شهر محور بپردازد؟ مقاله محمدرضا تاجیک که در سایت مشق نو منتشر شده در زیر از نظرتان می گذرد:  

 

یک

سیدجواد طباطبایی در کتاب «نظریۀ حکومت قانون در ایران» می‌نویسد: با شکست ایران در جنگ‌های ایران و روس و کوشش‌های عباس میرزا برای اصلاحات در دارالسلطنۀ تبریز، ایران در «آستانه» دوران جدید تاریخ خود قرار گرفت که از پی‌آمدهای مهم آن پدیدارشدن شکاف‌هایی در نظام سنت قدمایی و سستی‌گرفتن ارکان سلطنت مستقل بود. با شکست ایران در جنگ‌های ایران و روس، نخست، در محافلی از نخبگان رجال ایران، نطفۀ آگاهی نوآیین ایرانیان تکوین پیدا کرد و آن‌گاه نیز، کسانی از اهل نظر از سنخ نو در افق بحث‌های نظری پدیدار شدند که به تعبیر جدید، روشنفکران خوانده می‌شوند. تکوین نطفۀ این آگاهی نوآیین، و بسط آن، نیازمند تدوین نظام جدیدی از مفاهیم بود که البته به دنبال تصلب سنت در ایران ممکن نبود، اما به هر حال، با شکافی که در اقتدار سلطنت مستقل ایجاد شده بود، زمینه‌های نوع متفاوتی از اندیشیدن فراهم می‌آمد. در خلاء میان سستی‌گرفتن شالودۀ اقتدار قدرت سلطنت مستقل و پدیدارشدن گروه‌های اجتماعی- سیاسی جدید، به‌تدریج، وضعی ایجاد می‌شد که می‌توان آن را «فضای عمومی» در حال تکوین ایران دوران جدید خواند… با بسط این «فضای عمومی» نظام سنت قدمایی، به‌ویژه در قلمرو نظریه‌پردازی سیاسی، بیش از پیش، اعتبار خود را از دست می‌داد… . تا پیروزی جنبش مشروطه‌خواهی، و دهه‌ای پس از آن، سنت سیاست‌نویسی کهن ادامه پیدا کرد، اما حتی در عصر ناصری دیری بود که سیاست‌نامه‌نویسی در هاویۀ تکرار سخنان متقدمان افتاده بود و در نیم‌سدۀ سلطنت ناصرالدین‌شاه نیز، دفتر آن بسته شد.

دو

در پرتو این تمهید تاریخی، می‌خواهم با طرح چند پرسش، تلاش نمایم تمهیدی نظری برای فهم آگاهی نوآیینی که در جامعۀ امروز ما در حال بروز و ظهور است، فراهم آورم. آیا در تاریخ اکنون، ناکامی‌های نظری و عملی دوران پساانقلاب، بستری برای شکل‌گیری نوعی آگاهی نوآیین میان نخبگان اجرایی فراهم نیاورده است؟ آیا این‌بار ممکن است سد سکندر سنت شکسته شود و از درون آن نظام جدیدی از مفاهیم خلق شود که متضمن تکوین و بسط این آگاهی نوآیین شود؟ آیا روزنۀ این آگاهی نوآیین می‌تواند چنان گشوده شود که به آیین جدیدی در عرصۀ سیاست و حکومت در ایران امروز و فردای ما ره ببرد؟ در تاریخ دیرینۀ بدون‌شکستِ ایران‌زمین، زمانی فرارسید که عباس‌میرزایی پس از شکست ایران از روس‌، و تحمیل قراردادهای گلستان و ترکمن‌چای، شجاعت درک و پذیرش شکست و پرسیدن از علل و عوامل آن را یافت. ژوبر، نمایندۀ فرانسه، در اردوگاه جنگی عباس‌میرزا با او ملاقات کرد و نقل می‌کند که عباس‌میرزا از سرِ درد سؤال‌هایی از او می‌پرسد. عباس‌میرزا، از نمایندۀ فرانسه می‌پرسد: «نمی‌دانم این قدرتی که شما (اروپایی‌ها) را بر ما مسلط کرده و موجب ضعف ما و ترقی شما چیست؟ شما در قشون جنگیدن و فتح‌کردن و به‌کاربردن قوای عقلیه متبحرید، و حال آنکه ما در جهل و شغب غوطه‌ور، و به‌ندرت آتیه را در نظر می‌گیریم. مگر جمعیت و حاصل‌خیزی و ثروت مشرق زمین از اروپا کمتر است؟ یا آفتاب که قبل از رسیدن به شما به ‌ما می‌تابد تأثیرات مفیدش در سر ما کمتر از شماست؟ یا خدایی که مراحم‌اش بر جمیع ذرات عالم یکسان است خواسته شما را بر ما برتری دهد؟ گمان نمی‌کنم. اجنبی حرف بزن! بگو من چه باید بکنم که ایرانیان را هشیار نمایم.» بعد از گذشت یک‌سده و اندی، اگرچه کسی (صاحب قدرتی) در ایران‌زمین، در تکرار چنین پرسش‌هایی خطر و شجاعت نکرده، اما در میان آنان، بسیارند کسانی که امروز با زخمۀ بدآهنگ و زخم‌آفرین ناکامی‌های نظری و عملی، یک رگ‌شان هوشیار شده، و با رویکردی انتقادی در جست‌وجوی نظام مفهومی و نظری هستند که بتواند از رمز و راز این ناکامی‌ها پرده بردارد، و در عین حال، در سراپردۀ خویش رهی به روز و روزگاری متفاوت بنمایاند.

سه

در میان این بسیاران، بسیارند کسانی که دیدگشت (موضع پارالکسی) خویش را تغییر داده‌اند، بیش از آن‌که از روزگار کج‌بار و آسمان سفله‌نواز، شکایت کنند، از آن‌چه از آنان است که بر آنان است، می‌نالند، و بیشتر درون را می‌نگرند و حال را و نه برون و قال را. در پرتو این دیدگشت، برخی به نقد واساختی مبانی نظری و مفهومی سنت پساانقلابی (سنت انقلابی یا سنت حکومت دینی) پرداخته و بر این رهیافت شده‌اند که تکوین و بسط این آگاهی نوآیین جز در فاصلۀ انتقادی از این سنت که دیریست عمل و نظر ایرانیان را غیرممکن کرده، متصور نیست. اینان، اگرچه در تحلیل نهایی، کماکان در جغرافیای مشترک درون و برون، و سنت و تجدد، و دین و عقل، و انقلاب و اصلاح ایستاده‌اند، اما دیگر پرسش نقادانه از سنت انقلابی/حکومت دینی را مترادف عبور رادیکال از آن نمی‌دانند (اگرچه همواره در هراس از آشکارکردن/شدن این دیدگشت خویش هستند). عده‌ای دیگر، این سنت را (اگرچه در خفا و تاریکی شبانه) «ور نم نهاده‌اند» (کشتن و در خاک نهادن و بر روی خاکش گل و ریاحین کاشتن) و آن‌را مرده‌ریگ پنداشته‌اند. اینان، از انقلاب (باز اگرچه نه آشکارا) به‌عنوان انحراف تاریخ، و از حکومت دینی در عصر سکولاریسم، به‌عنوان فریب تاریخ، یاد می‌کنند، و بر این نظرند که این آگاهی نوآیین، در واقع، آگاهی نسبت به همین انحراف و فریب است. پس، اگر به نظام مفهومی و نظری متفاوتی برای تکوین و بسط آن نیازی هست، باید آن در جایی دور، بسیار دور، از این سنت جست‌وجو کرد… . باید حکومت‌داری، اقتصاد، سیاست و… را آغشته به علم سکولار و جهان‌شمول کرد و از رویای حکومت و سیاست و اقتصاد دینی فاصله گرفت.  

 چهار

از گروه دوم عبور می‌کنیم و منتظر «اندیشۀ موسس» آنان برای این دوران می‌مانیم. اما گروه دوم نیز، برای تکوین و بسط این آگاهی نوآیین، چندان نمی‌توانند از طریق و طریقت برخی نخبگان اجرایی و منورالفکران دوران مشروطه و علمای اصولی‌ای همچون نائینی (که به‌رغم تفاوت‌های نظری و عملی‌شان، می‌توان بر آنان سوژه‌های مرزی یا روزنه‌گشا نام نهاد)، فاصله بگیرند و دفعتاً خرقۀ مفهومی و نظری این سنت را پشت‌رو بر تن کنند. این گروه، به‌رغم این‌که نیک می‌دانند جامعۀ امروز ما، با بحران در بنیادها یا بحرانِ بنیادها مواجه است، و برون‌رفت از این بحران نمی‌تواند مودی به پرسش نقادانه و پاسخی نوآیین از این بنیادها نباشد، و تنها از رهگذر این تامل نقادانه در برخی از بدیهیات و الهیات این سنت پساانقلابی و تردید دربارۀ آنان است که می‌توان مشقی متفاوت برای آینده نوشت، اما این نیز می‌دانند که راه ناهموار است و زیرش دام‌ها. بنیادی‌ترین مشکل این گروه، شاید آن باشد که نه مستعد تقریر و تدوین نظام جدیدی از مفاهیم برای تکوین و بسط این آگاهی نوآیین هستند، نه چندان برای اهل تامل و تفکر و تدبیر بیرون از خود اهلیت و شانیتی قائل هستند (و البته بالعکس) تا انجام این مهم را بدانان بسپارند. افزون بر این، سخت اسیر روزمرگی و شبه‌مسئله‌های خُرد و انبوه‌اند، و تدبیرهای راهبردی نه می‌دانند و نه می‌توانند. آنان، کماکان در مسیری خرامان خرامان می‌روند که به قول اخوان ثالث، آن را سوی خفتنگاه مهر و ماه راهی نیست، بیابان‌های بی‌فریاد و کهساران‌خار و خشک و بی‌رحم‌ست، یکی دریای هول هایل‌ست و خشم توفان‌ها و تفته‌دوزخ‌ها. لذا بعید می‌دانم نخبگان ابزاری و اجرایی امروز ما بتوانند این آگاهی نوآیین را به اندیشه‌ای موسس تبدیل کنند. از این‌رو، اگرچه ناگریز تغییراتی در راه است، اما این تغییرات را نه به ارادۀ معطوف به آگاهی قدرت، بلکه به ارادۀ مقاومت می‌بینم… مگر بر خلاف‌آمد روزگار، در میان اصحاب قدرت، مرد مردان مرد یا گرد گردان گردی، پیدا شود که به‌خود جنبد و گرد هراس از شانه‌ها افشاند، چشم بردراند و طرف سبیل جنباند، رو به‌سوی خلوت خاموش غرش کند. 

216216