جوان آنلاین: مستند «چاو» با سوژهای حساس و تأثیرگذار در جشنواره حقیقت حضور دارد. مهدیهسادات محور، کارگردان این فیلم مستند، برای ساخت «چاو» به کردستان سفر کرده و ماجرای بارداری عجیب زنی نابینا را به تصویر کشیده است. محور در مستندسازی به سوژههایی از جنس تولد، بارداری و سقط جنین علاقه دارد و این بار سعی کرده است از زاویه متفاوتی این موضوع را نشان دهد. دقایقی با او درباره مستند «چاو» به گفتگو پرداختیم که در ادامه میخوانید.
درباره فیلمهای مستند همیشه نخستین سؤال به پیدا کردن سوژه برمیگردد. در سوژه مستند «چاو» با زنی نابینا و باردار طرف هستیم که شرایط خیلی خاصی دارد. چطور به این سوژه رسیدید با الهام و سیامک در کردستان آشنا شدید؟
یکی از مهمترین بخشهای مستندسازی پیدا کردن سوژه است. به نظرم سوژه خوب خودش ۶۰ درصد فیلم است. حالا گاهی سوژه خوبی پیدا میکنید ولی برای ساختش اذیت میشوید. سوژه الهام خیلی خوب بود ولی به راحتی نمیشد قصهاش را پیش برد، چون شخصیت اصلی مستند نابینا بود و نمیشد در موقعیتهای مختلف تنها قرار بگیرد و همیشه باید کسی کنارش قرار میگرفت و همین موقعیت و تصویر ما را به هم میزد، چون آدم سفارشیسازی نیستم و آزاد کار میکنم، در طول سال خودم سوژههایم را تخیل میکنم. مثلاً میگویم کاش زنی نابینا را که باردار است پیدا کنم و ببینم چگونه دوران بارداریاش را طی میکند. بعد چنین سوژهای را به همه میسپارم تا برایم پیدا کنند. مثلاً موضوع را به دکتر، ماما، افراد معلول و قشرهای دیگر میگویم. قبل از سوژه الهام، یک پزشک اطفال سوژهای را به من معرفی کرد و گفت بچه نابینایی برایم آوردهاند که پدر و مادرش هم نابینا هستند و بیا از اینها فیلم بگیر. خیلی سوژه خوبی هم بود! سه نابینا که در یک خانواده در یک روستای محروم زندگی میکردند. اول دغدغهام این بود که از آنها فیلم بسازم ولی بعد دیدم بچه به دنیا آمده و آن قصهای که میخواستم دیگر روایت شده است. ششهفت ماه با این خانواده در ارتباط بودم ولی قصهای که میخواستم درنمیآمد. بعد آنها الهام را به من معرفی کردند و از این طریق با سوژه مستند «چاو» آشنا شدم.
پس از معرفی و آشنایی با الهام چطور او را برای ساختن فیلم مستند از زندگیاش راضی کردید؟
وقتی با الهام تماس گرفتم، حالش بد بود و برای ساختن مستندی از زندگیاش تردید داشت. آن زمان ماه دوم یا سوم بارداریاش بود و به من گفت باید یکی از جنینهایم را سقط کنم، حتی با دوستان انجمنهای حامی جنین که در ارتباط بودم، موضوع را در میان گذاشتم و آنها هم گفتند باید او را از این تصمیم منصرف کنیم. خودش تردیدهای زیادی داشت و نمیدانست با وجود نابینایی چگونه میخواهد دو بچه را که یکی از آنها احتمالاً معلول خواهد بود، مدیریت کند.
چرا باید یکی از جنینها را سقط میکرد؟
در آزمایش ژنتیک تشخیص داده بودند یکی از جنینها ضعف جسمانی و نابینایی خواهد داشت، اما نکته این است که هیچ کدام از این تشخیصها در دوران بارداری قطعی نیست و ممکن بود بچه الهام به دنیا بیاید و سالم باشد. همین اذیتش میکرد، چون هیچ دکتری به قطعیت نمیگفت این بچه مشکل خواهد داشت. بالاخره این تصمیم را گرفت و خیلی ماههای اول حالش بود و پروسه خیلی دردناکی برایش رقم خورده بود. پروسه سقط کردن هم خیلی دردناک است. یک آمپول به شکم مادر وارد میکنند و آن آمپول مستقیم به قلب جنین میخورد. الهام میگفت تا یک روز حس میکردم جنین هنوز زنده است و قلبش به کندی میزند. نکته جالب در مورد الهام این بود که او یک جنین مرده و یک جنین زنده را تا پایان بارداری حمل میکرد.
پس از کش و قوس این مسئله باید تصمیم به ساختن مستندی از زندگیاش هم میگرفت؟
میدانستم الهام درگیر چه حالی است و میتوانستم حال او را از اینجا به بعد حدس بزنم. فقط اصرار میکردم قبول کند تا من وارد زندگیاش شوم. برایم کمی سخت بود، چون من خیلی با زندگی یک زن نابینا ناآشنا بودم. الهام خیلی تجربه جالب و عجیبی برایم بود و نکته مهم مستند «چاو» این بود که خیلی قصههای عجیبتر و خاصتری هم در زندگیاش بود و ما آنها را گرفتیم و یک بار هم تدوین کردیم ولی حس کردم با نشان دادن آن اتفاقات در حق زندگیشان بیانصافی میکنم، حتی شب بارداریاش مشکلی با همسرش ایجاد شد و من همه را فیلم گرفتم ولی هرچقدر با خودم کلنجار رفتم، دیدم از انسانیت یک فیلمساز به دور است که به خاطر جذابشدن فیلمش وارد حیطه خیلی خصوصی زندگی سوژههایش شود. درست است الهام به من اجازه وارد شدن به زندگیاش را داده بود ولی مطمئن بودم پس از اکران فیلم، در رابطه اش با شوهرش مشکل ایجاد میشد و خودش هیچ وقت از آن روایت راضی نمیشد. فیلم را دوباره تدوین کردم و تمام آن روایت را کنار گذاشتم و دوربین را سمت ماجرای سقط کردن گذاشتم و گفتم اگر یک نفر حس پشیمانی الهام را از این کار بگیرد، برایم کافی است.
شما در ماه چندم بارداری برای ساخت مستند وارد زندگیشان شدید؟
من ماه ششم وارد شدم و سه بار برای ضبط به کردستان رفتم و در طول چند ماه چند روزی را با آنها بودم.
مستند «چاو» علاوه بر سقط جنین از چند زاویه دیگر مخاطب را درگیر میکند، یعنی زندگی خصوصی و اجتماعی و مسائل شغلی و بارداری همه باهم توأمان شده بود تا با زاویههای مختلفی از زندگی الهام آشنا شویم و این یکی از نقاط قوت و جذابیت مستند به شمار میرود!
بخشی از روایت زندگی برای الهام از زبان نزدیکترین فرد به اوست که همان شوهرش است. الهام مسائل زندگی را از تعریفهای سیامک میدید و میشناخت. همچنین الهام خیلی آدم باهوش و حساسی بود. خیلی به شخصیت آدمها توجه میکرد و همان چند روز اول ورودمان با جزئیات ویژگی عوامل فیلم را میدانست. این خیلی برایم جالب بود که الهام روایت شفاهی از آدمها دارد تا یک روایت تصویری! رابطه الهام با شوهرش هم خیلی عجیب بود و یک رابطه روتین و معمولی نبود، البته من از خیلی اتفاقات زندگی مشترکش گریز زدم و سعی کردم در سالمترین موضع ممکن آن را تعریف کنم. سعی کردم وضعیت اقتصادیشان را با تصویری از خانه و زندگیشان به تصویر بکشم و نشان دهم یک زن نابینا آنقدر توانایی دارد که سرکار برود.
در نهایت بچه الهام سالم به دنیا میآید؟
بچهشان کاملاً سالم به دنیا میآید. من میتوانستم پلان آخر را خودم بگیرم، اما یک روز از الهام خواستم از «الوین» برایم فیلم بگیرد و بفرستد. وقتی که فیلم را فرستاد، من دیدم فیلم گرفتن یک مادر نابینا چقدر عجیب است. او نمیداند بچهاش کجاست و درست فیلم نگرفته و در عین حال اصرار دارد بچه او را ببیند. چون کل موضوعم دنیای مادر نابینا و بچه نبود سعی کردم در همان یک دقیقه تمامش کنم و به نظرم همان یک دقیقه کلی حرف دارد.
پنهانشدن دوربین در فیلم مستند اهمیت زیادی دارد و این از شاخصههای خوب این مستند است که ما حضور دوربین را حس نمیکنیم. چطور به این نقطه در کار مستندسازیتان میرسید؟
این را در فیلمسازیام خیلی از من میپرسند. در «چاو» الهام نمیدیدید که دوربین ما کی روشن میشود و جاهایی که به سیامک میگفتیم بیرون برود، الهام تردید داشت که این اتفاق افتاده یا نه، چون جلوی سیامک یکسری حرفها را نمیزد و میخواست مطمئن باشد که سیامک پیشش نباشد. در کل، نکته اصلی این است که خیلی قبلتر از اینکه فیلم را شروع کنم با سوژهام رفیق میشوم. در سه شبی که به زایمان الهام مانده من و او باهم در خانه میخوابیدیم و هیچ کس دیگری پیشمان نبود. الهام تمام مسائل و نگرانیاش را با من مطرح و با من مثل یک دوست برخورد میکرد. تا این حریم بین فیلمساز و سوژه نشکند، فیلم مستند درنمیآید. بارها شده که سوژه با من راه نیامده و نتوانستهام این حریم را بشکنم و به همین خاطر دوربین را روشن نکردهام.