سالروز شهادت آیتالله دکتر مفتح رَحِمَهُ الله، بنام روز وحدت حوزه و دانشگاه نامگذاری شدهاست. سخن در این باب است که اولاً وحدت حوزه و دانشگاه را چطور باید معنا کرد و ثانیاً در صورتی که چنین چیزی امکانپذیر باشد، چطور قابل تحقق است؟
یکی از نظرات معروف پیرامون وحدت، وحدت در هدف است. اما اگر تنها به این معنی اکتفا کنیم، وحدت حوزه و دانشگاه خصوصیت ویژهای ندارد تا روزی را برای وحدت آن دو معرفی کنیم و برایش ساعتها سخن بگوییم. تمام اقشار و اصناف جامعه باید در هدف با هم وحدت داشته باشند. به عبارتی وحدت در هدف، یک پیشفرض در هر ملتی است. تمام آحاد ملت باید در اهداف کلان مانند سربلندی و عزت کشور با هم متحد باشند و رمز موفقیت هر ملتی هم در همین وحدتِ در هدف است. این وحدت، سبب میشود که بخشهای مختلف گرد هم آیند و با هم همکاری و همدلی کنند و از کنار بسیاری از اختلافات گذر کنند. خلاصه آنکه اگر دانشگاه و حوزه در اهداف کلانی چون استقلال، پیشرفت علمی و اقتصادی و اعتلای فرهنگی با هم وحدت نداشته باشند، جامعه از هم میپاشد و این معنا، یک معنای حداقلی است که به هیچ وجه نباید بدان قانع بود.
اما نظر دومی که در مورد وحدت وجود دارد، وحدت در نسخههای خروجیای است که حوزه و دانشگاه برای رسیدن به اهداف کلان ارائه میکنند. به عنوان مثال اگر آنچه از سوی دانشگاه پیرامون توضیح نظام آفرینش به جامعه ارائه میشود یا آنچه به عنوان راهی برای بهبود اوضاع اقتصادی کشور ارائه میشود یا آنچه برای رسیدن به آرامش فردی به جامعه ارائه میشود با خروجی حوزه متعارض باشد، آنگاه حتی اگر وحدت در اهداف هم موجود باشد، باز جامعه دچار تشتت و نهایتاً آسیب خواهد شد. نظر نگارندۀ این سطور این است که ما باید به دنبال تحقق همین معنی از وحدت باشیم.
حوزه و دانشگاه محل بروز دین و علم است و وحدت حوزه و دانشگاه به قول مقام معظم رهبری «یعنی حرکت پابهپای علم و دین». موضوع رابطۀ علم و دین، بحثی است مسبوق به سابقۀ طولانی و دربارۀ آن مطالب زیادی گفته شده و بعداً نیز گفته خواهد شد. اما اگر قائل باشیم که علم و دین نافی هم نیستند و میتوانند با هم تعامل کنند و حتی در مواردی بر یکدیگر نظارت داشته باشند و نقش تکمیلکننده برای هم داشته باشند، ناگزیر جامعۀ علمی، باید منابع دینی را به رسمیت بشناسد و از این منابع به عنوان وسیلهای برای کشف حقیقت و ارائهکنندۀ راهحلهایی برای مشکلات جامعه استفاده کند.
قبل از آنکه در مورد به رسمیت شناختن منابع دینی، توضیحاتی ارائه شود، باید توجه کرد که اساساً دانشگاه اسلامی با دانشگاه غیر اسلامی چه فرقی دارد و یا بهتر بگوییم: چه فرقی باید داشته باشد؟
امروز دانشگاههای کشور ما با دانشگاههای خارجی تفاوتهایی دارند: حجاب الزامی است، در دانشگاه مسجد وجود دارد؛ محیطهای ورزشی مختلط نیست، چند واحد در دورۀ کارشناسی به عنوان دروس عمومی برای دانشجویان تدریس میشود که در آن مبانی دینی مطرح میشود و ...؛ اما به جز این تفاوتهای شکلی و ظاهری، آیا در ماهیت دانشگاههای کشورمان با دانشگاههای خارجی تفاوتی هست؟ آیا تفاوت دانشمند مسلمان و غیر مسلمان، تنها اعتقادات و رفتار فردی است یا این دو در «دانشمند بودنشان» هم با هم تفاوت دارند؟
در مبانی اسلامی، اعتقاد به درستی مطالب قرآن و اعتقاد به عصمت پیامبر صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم و اهل بیت ایشان از مسلمات است. دین اسلام، برنامهای برای سعادت انسان در دنیا و آخرت است و وظیفۀ اصلی صاحبان دین، آموزش علوم مختلف نبودهاست؛ اما در راستای سعادت دنیوی و اخروی انسان، این بزرگواران توصیهها و دستوراتی در باب سیاست، اقتصاد، روانشناسی، طب، تربیت، آموزش و ... دارند. همچنین در قرآن و در کلام اهل بیت، جملاتی در مورد طبیعت وجود دارد و به برخی سنتهای الهی اشاره شدهاست. بخشی از متون دینی هم تاریخ گذشتگان است. بک مسلمان واقعی باید به تمام اینها باور داشته باشد و اینها را صحیح بداند.
پس در برخی حوزههای علمی، دین هم ورود پیدا کردهاست و لازمۀ وحدت حوزه و دانشگاه این است که آموزههای علمی با دین، اگر یکدیگر را تأیید هم نکنند، لااقل نفی نکنند و متعارض نباشند. سوال این است که دانشگاهیان با این آموزهها چطور برخورد میکنند؟ دانشگاهیان چقدر به قرآن و عترت به عنوان منابع کسب علم نگاه میکنند؟ برای قرآن و عترت چه میزان مرجعیت قائل هستند؟ آیا فهم گزارههای علمی قرآن و عترت را وظیفۀ خود میدانند؟ اگر یافتههای تجریی دانشگاهیان با آنجه قرآن گفته بود، در تعارض آشکار بود، خودشان را ملزم میدانند که در تحقیقاتشان تجدید نظر کنند یا بهراحتی دین را کنار مینهند و همان مطالب را ترویج میکنند؟ برای کشفیات جدید و تحقیق و توسعه چقدر از قرآن و عترت ایده میگیرند؟ حتی در زمینۀ تاریخ، آیا نگاهها فقط معطوف به منابع رسمی تاریخ است یا به آنچه در کلام قرآن و عترت هم آمدهاست، توجهی میشود؟
دانشگاه و حوزه زمانی میتوانند با هم وحدت داشته باشند که دانشگاه مطابق با مبانی اسلامی، قرآن و عترت را به عنوان یک مرجع متقن برای کسب آگاهی از حقیقت جهان خلقت و به عنوان ارائهکنندۀ نسخههای راهگشا در حل معضلات بشری بپذیرد. صد البته که بهرهگیری علمی از قرآن و عترت روشهای خاص خودش را دارد که باید در جای خودش به طور مبسوط پیرامون آن بحث کرد؛ اما کلیت مسئله، پذیرش علمی و عملی حقانیت قرآن و عترت در عرصۀ دانشگاه است.
حرف آخر اینکه اگر نگاه ما به علم، نگاه سکولار باشد و به دین، تنها به عنوان وسیلهای برای سلوک شخصی و ترمزی برای گسترش رذایل اخلاقی بنگریم و دین را مانند اتومیبلمان بیرون از دفتر یا کلاس یا آزمایشگاه پارک کنیم و سپس وارد محیط علمی شویم، تحقق وحدت حوزه و دانشگاه در معنی دوم، نه تنها غیر ممکن، بلکه مضحک است و حتی شاید تحقق معنی اول وحدت هم بهمرور دچار مشکل شود؛ زیرا نگاه سکولار به علم، نهایتاً به سکولاریسم سیاسی و نفی نظام دینی منجر میشود.