شناسهٔ خبر: 22918206 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه شرق | لینک خبر

مراد فرهادپور در نشست نقد و بررسی کتاب «تکرار» در شهر کتاب:

گفت‌و‌گوی دو سنت فکری

صاحب‌خبر -

گروه اندیشه: هفته گذشته جلسه نقد و بررسی کتاب «تکرار» سورن کیرکگور با سخنرانی مراد فرهادپور و مترجم کتاب، صالح نجفی و با حضور علاقه‌مندان در شهر کتاب برگزار شد. در این نشست ابتدا نجفی بحثی مقدماتی درباره ترجمه کتاب مطرح کرد، سپس فرهادپور نکاتی درباره فضای کلی ترجمه در ایران گفت و همچنین به مفهوم تکرار در تاریخ فلسفه پرداخت. در انتها دوباره نجفی در مورد برخی از مضامین کتاب صحبت کرد. مشروح این نشست را در ادامه بخوانید.

در وهله اول خوشحالم که صالح نجفی قرار بر این گذاشته متفکری مثل کیرکگور را که به‌ویژه در فلسفه بعد از هگل، یعنی آنچه ما از خرابه‌های فلسفه به ارث برده‌ایم، یک چهره مرکزی و مهم است به فارسی روان برگرداند. در نتیجه مجموعه‌ای از کتاب‌ها خواهیم داشت که صرفا جنبه تزیینی یا توی طاقچه گذاشتن ندارند. مفهوم تکرار در شاخه‌های مختلفی از فلسفه از آگامبن و اشمیت تا دریدا و دلوز و جاهای دیگر سر بر‌می‌آورد. انبوهی از مضامین و بحث‌ها وجود دارد که نیازمند پیگیری و دقت است و خوشحالم که صالح نجفی این وظیفه را برعهده گرفته تا بتواند از بلایی که مثلا سر هگل آمده در مورد کیرکگور جلوگیری کند. من در اینجا به ملاحظاتی در پیوند با مفهوم تکرار و رابطه استثناء و امر کلی می‌پردازم ولی از آنجا که خودم در حیات فکری‌ام روی ترجمه و پیوند دو طرفه تفکر و ترجمه تأکید بسیار گذاشتم قبل از هر چیز باید نکاتی را درباره ترجمه خود این کتاب مطرح کنم.
کتاب «تکرار» مجموعه‌ای است از غرایب. نمی‌دانیم مجموعه خاطره‌هاست، نامه‌هاست، حدیث یک ماجرای عاشقانه است، رساله‌ای فلسفی است یا چه. به همین ترتیب جایگاهش در فلسفه مثل جایگاه خود کیرکگور ناروشن است ولی در حین خواندن آن با فضاها و پیوندهایی روبه‌رو می‌شوید که درگیری فلسفی جدی‌تری به وجود می‌آورد. در این ترجمه، گذشته از تفاوت‌های سلیقه‌ای، دقت خاصی وجود دارد و خطاهای فاحش عجیب و غریبی را که این روزها در به‌ویژه ترجمه کتاب‌های کوچک متداول است نمی‌بینیم. همین اواخر ترجمه‌ای دیدم از رساله «اضطراب» لاکان، متنی پیچیده و دشوار. مترجم اشاره لاکان را به Rome project که در واقع رساله و سخنرانی لاکان در رم است و یکی از نوشته‌های مشهور و تعیین‌کننده او به شمار می‌رود به «عقاید و گفتارهای رومیان باستان» برگردانده. یعنی در این حد نمی‌دانسته که لاکان چیزی به نام پروژه رم دارد و این اسم یک رساله است. بی‌تعارف می‌توانم بگویم نجفی توانسته زبانی برای این متن بسازد که در عین روانی و آشنایی همان غرابت و پیچیدگی را در خود دارد، غرابتی که معلوم نیست متن فلسفی است یا ادبی. بنابراین ترجمه سردستی نیست و نوعی درگیری است از یک سنت با یک سنت دیگر. این قضیه را متأسفانه در جاهای دیگر نمی‌بینیم. چه در مورد کتاب‌های حجیم600-500 صفحه‌ای که این روزها به روش بولدوزری ظرف شش ماه یا یک سال ترجمه و به بازار عرضه می‌شوند و چه در کتاب‌های کم‌حجم و جذاب. در این زمینه به‌ویژه آگامبن خیلی وسوسه‌انگیز است. در تولید متون نظری این روزها به معنای بد کلمه ترجمه تکرار می‌شود. خود من اتفاقا در سابقه کارهای فکری‌ام بیش از دیگران خطا کرده‌ام و در حمایت از جوانان گمنام در تقابل با فضای آکادمیک و استادان فرهیخته و فاضل به افراط رفته‌ام.
ترجمه دیگری که از «تکرار» موجود است همه معایبی را که ما امروزه در ترجمه می‌بینیم دارد. چرا یک نفر باید ترجمه اولین کتاب خود را یک کتاب فلسفی مسئله‌داری انتخاب کند که فقط حجم آن کم است؟ خود من نزدیک 15-10 سال کار ترجمه و نوشتن کردم تا اولین کتابم را درآوردم. نجفی هم این مسیر را طی کرده، «مفهوم آیرونی» کیرکگور را ترجمه کرده، مشغول ترجمه «یا این یا آن» است و این پروژه‌ای طولانی است که می‌خواهد در مورد یک چهره مهم وقت بگذارد. براساس سرعتی که ما در ترجمه کتاب‌های کلاسیک این روزها می‌بینیم این کتاب باید یک یا دو ماهه ترجمه می‌شد در حالی‌که بی‌تردید بیش از یک سال وقت صرف آن شده است. مقدمه و موخره دارد و تلاش شده افق این کتاب با افقی که از دل آن ترجمه صورت می‌گیرد به هم برسند. یک سنت با سنت دیگر گفت‌و‌گو کند، یا یک عدم سنت - یعنی همان چیزی که ما اینجا داریم - لااقل در قالب ناتوانی به جنگ توانایی فلسفی کیرکگور برود. ولی به هر حال در هر دو مورد باید زمینه این گفت‌وگو ایجاد شود. باید مشخص شود که چرا این کتاب و چرا الان ترجمه می‌شود. این در حالی است که ما کتاب‌هایی را می‌بینیم که حتی به تاریخ صوری قبل از خود اشاره نمی‌کنند. به منابع موجود از متفکری که در حال ترجمه آنند ارجاع نمی‌دهند و برعکس همه کاشف‌اند. گویی آگامبن برای اولین‌بار در اینجا ترجمه می‌شود. اینکه همه باید کاشف باشیم و اولین کتاب‌مان هم چنین کشفی باشد و حرص به اینکه مجموعه غلطی از ترجمه‌ها را فوری تبدیل کنیم به یک کتاب که اسم‌مان روی آن است تا حد زیادی ناشی از فضای فرهنگی کشور است که اصلا جایی برای سنت‌سازی و تفکر فلسفی باقی نگذاشته است. همه ما خودمان از طریق ستون‌های روزنامه‌ها به فلسفه آمده‌ایم و به یک معنا اصولا علاقه‌مندی فلسفی‌مان از دل نوعی ژورنالیسم و صفحه اندیشه روزنامه‌ها بوده که در هیچ جای دیگری از دنیا اصلا وجود ندارد. چون این کاری است که دانشگاه‌ها و موسسات فرهنگی باید انجام دهند و مستلزم درجه‌ای از جدیت فکری و وجود سنت‌هاست که خود مستلزم وجود آزادی است. وقتی این نیست سنتی هم پا نمی‌گیرد و اگر هم پا بگیرد دچار انواع اعوجاج و اقسام انحراف می‌شود مثل روشنفکری دینی و بعد از مدتی هم یا به‌طور فیزیکی یا به‌طور نمادین معدود می‌شود. مسلم است که از دل این نوع ژورنالیسم فلسفی همین چیزها هم بیرون می‌آید، کتاب‌های فشرده و کوتاه که حتی به گذشته و زمینه و منابع از پیش موجود اشاره نمی‌کنند. این آفتی است که امروز گریبان ترجمه کتاب‌های نظری را گرفته است. بنابراین گاهی به مواردی سوررئال بر می‌خوریم. ترجمه «علم منطق» هگل و «پدیدارشناسی» اصلا فراتر از این مسائل است و آدم نمی‌داند در مقابلش بخندد یا گریه کند. در چنین فضایی اینکه کیرکگور به‌طور جدی به‌عنوان یک سنت ترجمه می‌شود مهم است. این متون پرتاب نمی‌شوند تا در قفسه کتاب‌های ما جا بگیرند بلکه به هم مرتبطند و از طریق خواندن آنهاست که ما از یکی به دیگری گذر می‌کنیم. بدون چنین گذرهایی و بدون ساخته‌شدن این تاریخ و سنت عمل مسخره ترجمه جز حرام‌کردن کاغذ و نابود‌کردن درختان چیزی نیست. از این جهت من به همه کسانی که این روزها علاقه‌مندند به کتاب‌های نظری توصیه می‌کنم که کار را با ترجمه یک کتاب شروع نکنند، به‌ویژه یک کتاب دشوار فلسفی. بکوشند به‌طور طبیعی تا حدی از طریق درگیری با فضای خالی و غیرجوهری اینجا و از لابه‌لای این فضای خالی رشته‌هایی را به دست بگیرند و آن رشته‌ها را به هم ببافند تا یک زمینه و یک سنت شکل بگیرد. این مختصری بود در مورد خود کتاب و مسئله‌اش و زمینه‌ای که ترجمه در آن انجام می‌گیرد.
در مورد محتوای کتاب البته من کیرکگورشناس نیستم ولی تا حدی نقد آدورنو را به کیرکگور در کتاب «کیرکگور: ساخت امر زیباشناختی» درست می‌دانم. در فروپاشی فلسفه بعد از هگل با تلاشی روبروییم که سوبژکتیویته را بی‌واسطه با حقیقت یکی کند. البته سؤال این است که آیا آنچه ما اینجا به‌عنوان استثنا، شور، تکرار و حتی مفاهیمی دیگر مطرح می‌کنیم مساوی است با امر سوبژکتیو و امر سوبژکتیو هم همان امر فردی است؟ یا در واقع اینجا بیشتر با امرتکین
(singularity) سرو کار داریم؟ امر تکین به کلی چیزی است غیر از امر فردی یا آنچه ما بعدها به‌عنوان فردگرایی تملکی جامعه بورژوایی می‌شناسیم. این ابهام در کار کیرکگور ساری و جاری است.
ساختاری که بیش از هر چیزی کمک می‌کند به درک کیرکگور و به شکل آشکار و نهان در همه کتاب‌هایش به چشم می‌خورد همان ساختار سه‌وجهی زیباشناسی، اخلاق و تجربه دینی است. در فصل آخر کتاب «تکرار» هم خود نویسنده اصلی می‌گوید من فقط زیباشناسی و روان‌شناسی و اخلاق را در نظر داشتم. تجربه آن جوان شاعر شکل خاصی از استثناء و تکرار و امر تکین است. در رابطه آن جوان و ایوب نیز شاهد ورود به ساحت دینی هستیم. جوان کار را با شاعری شروع می‌کند و اتفاقا کنستانتین به آن واقف است، نوع برخورد او با عشق کاملا نشان می‌دهد که او شاعر است. یک چیز پیش‌پا‌افتاده‌ای را که در زندگی‌اش اتفاق می‌افتد به یک مسئله عجیب‌وغریب و یک تروما بدل می‌کند و بعد از آن حساسیت اولیه زیباشناختی‌اش که در پیوند با عشقش بروز کرده می‌رود به بُعد اخلاق و نفرت از خود و بحث مربوط به ازدواج می‌رسد که آیا باید با این دختر ازدواج می‌کرد یا نه. وقتی می‌فهمد دختر ازدواج کرده از مرحله ازدواج و اخلاق هم گذر می‌کند و بر تروما از طریق تکرار آن غلبه می‌کند و در نامه آخری که می‌نویسد رستگار می‌شود. این سه مرحله با اینکه در کتاب «تکرار» به آن به‌عنوان «مراحل زندگی انسان» (عنوان یکی از کتاب‌های کیرکگور) اشاره‌ای نمی‌شود ولی تا حدی ساختار مناسبی است حتی برای درک کلیت آنچه ما به‌عنوان روح عینی بعد از هگل با آن روبه‌روییم. عرصه زیباشناسی، اخلاق و عرصه دیالکتیکی تجربه شکستن امر کلی از طریق تصادم استثناء با آن.
دو مفهوم اصلی همان ابتدای کتاب مطرح می‌شود: تذکار و تکرار. تکرار چیزی است که در عصر جدید قرار است جایگزین تذکار شود. در هر دو مورد نگاه فلسفی مستلزم این است که آنها را از مضمون جدا کنیم. در مورد تذکار اولین مضمونی که به آن داده می‌شود نظریه افلاطون است، نوعی زندگی قبل از تولد و اینکه ما در عالم مثل در کنار فرم‌ها یا ایده‌ها بودیم و سپس به عالم خاک آمده‌ایم و آن را از یاد برده‌ایم و به یک معنا معرفت چیزی نیست جز یادآوری. ولی این یادآوری همراه است با تمرکز بر یک محتوای خاص، ایده‌آلیستی و از برخی جهات حتی محافظه‌کارانه. اگر محتوا را کنار بگذاریم و صرفا به خود یادآوری بنگریم می‌توانیم به مفهومی از گذشته برسیم که در این کتاب هم مطرح می‌شود و آن مفهوم «گذشته مطلق» دلوزی است. از این حیث گذشته‌ در یک خط زمانی قبل از زمان حال نیست. «گذشته مطلق» آدم را یاد همان شعر خیام می‌اندازد: «فردا که از این دیر فنا درگذریم، با هفت‌هزار سالگان هم‌سفریم». وجهی از گذشته که هفت دقیقه پیش را با هفت‌هزار سال پیش یکی می‌کند. این وجه از گذشته وجهی از بودن است نه فقط امری که قبلا رخ داده. در خود این کتاب هم به این نکته اشاره می‌شود که نباید به «امتحان» به‌عنوان امری نگاه کنیم که به طور موقت جهان را برای ما زیر سوال می‌برد و ابدیت را به ما می‌دهد. یعنی نباید به امتحان به‌عنوان امری متعلق به زمان بنگریم. این مفهوم که گذشته چیزی است غیر از آنچه پشت سر من است در کار پروست هم به چشم می‌خورد. آن گذشته‌ای که به نظر می‌رسد اصولا با بودن من به‌عنوان سوژه گره خورده.
من این مفهوم را بیش از هر چیز در دیدی که معطوف به آینده است می‌بینم، یعنی انسان به‌عنوان موجودی دارای میل و دارای قوه خیال که برای خود خیال‌ورزی‌هایی می‌کند معطوف به آینده. وقتی به خیال‌هایی که ما از طریق امر خیالی لاکانی می‌سازیم می‌نگریم می‌بینیم که خود این خیال پیشاپیش تحقق‌یافته است، یعنی اگر فرضا آرزوی‌تان این است که جایزه نوبل ببرید و نویسنده معروفی باشید یا خلبان جنگی باشید موقعی که این تصویر را برای خودتان خیال می‌کنید از قبل به این مقام رسیده‌اید. آدم هیچ‌وقت میل‌اش را به‌عنوان میلی که قرار است نوبل بگیرد خیال‌پردازی نمی‌کند.
موقعی که خیال‌پردازی می‌کند همیشه این خیال از پیش تحقق پیدا کرده و خلبان شده یا جایزه نوبل گرفته. بنابراین در رابطه ما با یک آینده بُعدی از گذشته هست که نمی‌توان آن را صرفا به شکل خطی قبل از حال قرار داد. کنار گذاشتن محتوا و یادآوری به‌عنوان امر محض یادآوری و تذکار محض به معنای این است که به جای توجه به ابژه یادآوری تمرکزمان را بر خود یادآوری بگذاریم. در مورد تکرار هم باید دقیقا همین کار را کرد. تکرار را باید یک تکرار ناب در نظر گرفت و این بدین معناست که اصلا نباید بگوییم چیزی تکرار می‌شود. هایدگر در ارتباط با نیچه از «بازگشت ابدی امر یکسان» حرف می‌زند، در حالی‌که اینجا ما نباید روی یکسانی یا روی ابژه تکیه کنیم. هیچ چیزی در این بازی بازگشت ابدی وجود ندارد که به قول مالارمه شاید هدفش چیزی نیست جز الغای بخت. هیچ چیز خاصی تکرار نمی‌شود، نه وجود، نه وحدت، نه سوژه، نه انسان. این خود بازی است که تکرار می‌شود. شما تاس‌ها را می‌ریزید و تاس‌ها به سوی شما بر می‌گردند برای اینکه باز هم ریخته شوند. از این نظر شاید خواست الغای بخت که مالارمه می‌گوید درست نباشد و باید مثل نیچه قبول کرد که ما تاس‌ها را می‌ریزیم ولی تنها نتیجه آن ادامه بازی است. جایی که هر کنش ما دوباره ما را در مقابل امر ناممکن و بخت قرار می‌دهد. اگر قرار است حتی سوبژکتیویته را براساس شور تعریف کنیم تکرار این شور و شوق دقیقا به این معنی است که سوژه آن چیزی است که کنشش همواره خودش را دوباره در معرض خطر قرار می‌دهد. در حقیقت این‌همانی یا هویت سوژه هیچ‌وقت تمامیت پیدا نمی‌کند و بنابراین تلاش‌های سوژه برای هویت‌یابی نهایتا فقط به ایجاد شکاف در خود سوژه منجر می‌شود و سوژه اصلا چیزی نیست جز همین تفاوت حداقلی که در هر بار تکرار ایجاد می‌شود. از منظر دلوز، تکرار آن چیزی است که تفاوت ایجاد می‌کند. چون همواره یک تفاوت زمانی بین لحظه قبل و لحظه حال هست و شیء براساس همین تفاوت زمانی یک چیز دیگر می‌شود. ولی تفاوت حداقلی که هر شیئی با خودش دارد در سوژه تبدیل می‌شود به یک کنش معطوف به ایجاد این تفاوت از طریق تکرار.
چنان‌که در موخره کتاب «تکرار» هم به خوبی توضیح داده شده، چنین نیست که در روانکاوی امر واپس‌رانده یا سرکوب‌شده‌ای هست که دوباره باز می‌گردد و تکرار می‌شود و فرد را مدام درگیر آسیب یا تروما می‌کند. نه، اصولا سوژه چیزی نیست جز تنش و رفت‌و‌آمد بین گذشته و حال. ناخودآگاه یا آنچه واپس رانده‌شده در خود این گذر رخ می‌دهد. چنین نیست که یک چیزی هست که واپس رانده شده یا سرکوب می‌شود. در مسیر همین آمد‌و‌شد و در خود بازگشت امر سرکوب‌شده ما با یک اعوجاج روبه‌روییم. پیام در این فاصله از طریق جابه‌جایی و تمرکز دگرگون می‌شود.
ناخودآگاه به‌عنوان حقیقت سوژه چیزی نیست جز خود این اعوجاج و دگرگونی در انتقال دال‌ها و دلالت‌ها. بنابراین آنچه هست فقط یک آمد‌و‌شد با میانجی و پارادوکسیکالی بین دلالت‌هاست که در آن شکاف و تجزیه و پیچش‌هایی مثل نوار موبیوس داریم. ناخودآگاه چیزی نیست جز همین درهم‌پیچیدگی‌ها و گشتاوری که نیرو را می‌چرخاند.
در این آمد‌و‌شد است که ما با تروما روبه‌رو می‌شویم و از آنجا که خود این حقیقت سرکوب‌شده در درون این حرکت انتقالی دلالت‌ها رخ می‌دهد بنابراین فقط تکرار این حرکت است که می‌تواند سوژه را با حقیقت پیوند بزند و این تکرار دقیقا تکرار هیچ چیز خاصی نیست. تکرار هویت یا وحدت یا انسجام نیست. در این معنا مسلما تکرار سوژه هم نیست. تکرار در شکلی که بخواهد روی ابژه‌اش منعکس شود در واقع عین بلاهت است.
در مسیری که ما به جلسه می‌آمدیم یک برنامه رادیویی بود که به شکل عجیبی از همه می‌خواست زنگ بزنند و پنج بار تکرار کنند: «افسر ارشد ارتش اتریش» و مردم در نهایت بلاهت این کار را می‌کردند و زنگ می‌زدند و این را تکرار می‌کردند و ما هم دیوانه شده بودیم. این سویه جهنمی تکرار است وقتی می‌چسبد به یک ابژه و سوژه را هیپنوتیزم می‌کند و او را از هرگونه سوژه‌بودن دور می‌کند. باید به مفهوم تکرار از منظر فلسفی و فارغ از موضوع تکرار نگریست.