سیدمحمدمهدی توسلی
دبیر گروه تاریخ
به عبارتی در ترورهای دهه 60 شمسی، ابعاد نظامی، اطلاعاتی و ساختاری نظام اسلامی توسط سازمان تروریستی منافقین موردهدف قرار میگرفت و آنها با هر عملیات ترور در واقع به ارکان امنیتی، نظامی و ساختاری نظام ضربه سنگین وارد میکردند.
یکی از مهمترین ابعادی که باید در رابطه با ترورهای دهه 60 مورد تحلیل و بررسی قرار گیرد، مساله «نفوذ» است که تروریستها از درگاه ضعیف جذب نیروی انسانی وارد ارکان مختلف نظام میشدند و میتوانستند عملیات ترور را از درون ساختار نظام مدیریت کنند.
انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی
بهعنوان مثال در انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی که 72 نفر از ارکان اصلی نظام به شهادت رسیدند یا انفجار دفتر نخستوزیری که رکن دوم نظام به شمار میرفت و نخستوزیر و رئیسجمهور کشور به شهادت رسیدند، شخصیتهایی از درون ساختار نظام ترورها را مدیریت و راهبری میکردند تا به هدف نهایی خود برسند.
در انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی، محمدرضا کلاهی مسئولیت ترور را برعهده دارد. کسی که از اعضای ردهپائین سازمان منافقین به شمار میرود، سعی دارد با روشهای مختلفی – که موضوع این مطلب نیست و درمطالب آینده به آن خواهیم پرداخت - به حزب جمهوری اسلامی نزدیک شود و درنهایت پس از مدتی هم موفق میشود جای خود را در حزب جمهوری اسلامی باز کند. در واقع این عضو سازمان تروریستی منافقین به دلیل وجود ضعفهای ساختاری در نظام به راحتی توانست در بالاترین سطوح نفوذ کند و تاثیرگذار هم باشد. آیتالله ریشهری درباره جایگاه کلاهی در حزب جمهوری اسلامی میگوید: «کلاهی در تشکیلات دفتر مرکزی حزب در جایگاهی قرار میگیرد که از کلیه جریانات مهم حزبی و مملکتی (دولت، مجلس، نهادها و... ) مطلع بوده و همچنین مسئول دعوتها برای کنفرانسها، میزگردها یا جلسات بوده، ضمن اینکه حفاظت سالن نیز به عهده او بوده است.»
این شخص درحالی در این جایگاه قرار میگیرد که در همان دوران حضور در حزب با یکی از اعضای اصلی کادر سازمان منافقین با نام «هادی روشنروانی» با نام مستعار «مقدم» ارتباط دارد و خط ترور را با هدایتهای او جلو میبرد. براساس هدایتهای سازمان منافقین، کلاهی خط ترور را از درون حزب کلید زد. او چند روز قبل از انفجار دفتر حزب، کیف سامسونت خود را عوض میکند و کیف بزرگتری برای خود در نظر میگیرد. از آنجا که در روزهای منتهی به هفتم تیر و واقعه انفجار دفتر حزب، تردد کلاهی به دفتر حزب زیاده بوده است کمتر مورد بازرسی قرار میگیرد و همین مساله زمینههای ترور را فراهم میکند. وقتی کلاهی میبیند شرایط برای انجام عملیات ترور آماده است و مورد بازرسی قرار نمیگیرد، فاز جدید عملیات را کلید میزد تا ترور را نهایی کند.
احمد قدیریان که در آن زمان معاون اجرایی دادستان انقلاب اسلامی بود، میگوید: «روز 7 تیر، کلاهی که مسئول انفجار دفتر حزب بود با دفتر آقای قدوسی، آقای لاجوردی و دفتر خود من و کسان دیگر که اسامی آنها جزء لیست بوده تماس گرفت و تاکید کرد که آقای دکتر بهشتی امشب مطالب بسیار مهمی برای سخنرانی دارد، حتما شرکت کنید. اما آقای قدوسی و لاجوردی و من به خاطر کار زیاد نتوانستیم در آن جلسه شرکت کنیم.»
بالاخره برنامهریزی محمدرضا کلاهی برای عملیات ترور در حزب جمهوری اسلامی به روز موعود که همان 7 تیر1360 بود، رسید و این عضو سازمان تروریستی منافقین توانست 72 تن از اعضای حزب جمهوری اسلامی را ترور کند و آنها را به شهادت برساند.
خسارت انفجار حزب جمهوری اسلامی
خسارت انفجار حزب جمهوری اسلامی به حد و اندازهای بود که روزنامه «کریستین ساینس مانیتور» با اشاره به
به شهادت رسیدن آیتالله بهشتی در حزب جمهوری اسلامی مینویسد: «او شخص واقعبینی به نظر میرسید که میتوانست با مانورهای سیاسی ثباتی در وضع درهم و برهم و هرج و مرج فعلی به وجود بیاورد.» یا روزنامه «اکونومیست» نیز مینویسد: «چهار وزیر کابینه و 27 نفر عضو مجلس در انفجار بمب کشته شدند ولی فقدان آنها برای حکومت روحانیون کمتر از فقدان بهشتی که رئیس دیوان عالی کشور و مهمتر از آن، رهبر حزب جمهوری اسلامی بود، است.» از سوی دیگر، اگر بخواهیم باز عمق فاجعه انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی را بهتر درک کنیم باید به اظهارات آیتالله مهدویکنی رجوع کنیم که در این باره میگوید: «واقعا این جنایت سبب شد که در کشور کمبود و خلأ احساس شود. فقدان این همه برادران و دوستان ارزنده و نخبه بهخصوص شهید بهشتی که شخصیتی بود مقتدر، ضربه سنگینی بود.»
انفجار دفتر نخستوزیری
یکی دیگر از ترورهای دهه شصت که باز هم توسط سازمان تروریستی منافقین برنامهریزی و اجرا شد، انفجار دفتر نخستوزیری بود.
انفجار دفتر نخستوزیری نیز به دلیل ضعف ساختار نظام در جذب و بهکارگیری نیروی انسانی رخ داد؛ به عبارتی میتوان گفت اگر فرصتی برای «نفوذ» کشمیری در دفتر نخستوزیری فراهم نمیشد و نهادهای امنیتی و نظامی وقت میتوانستند سیر نفوذ و خط ترور کشمیری را کشف کنند، خسارت بزرگ انفجار دفتر نخستوزیری رخ نمیداد. آیتالله مهدویکنی، وزیر کشور وقت درباره ضعف ساختارهای نظام برای جلوگیری از نفوذ اعضای گروهکهای تروریستی میگوید: «متاسفانه در اوایل انقلاب بر اثر نبود تجربه کافی، گروهکهای ضدانقلاب در نهادها و در نیروهای امنیتی و انقلابی نفوذ کرده بودند. ازجمله آنان «کشمیری» در نخستوزیری و «کلاهی» در حزب جمهوری بودند. اصلا دقت و احتیاط نمیشد. هرکسی که به انقلابی بودن تظاهر میکرد به او اعتماد میکردند... کلاهی و کشمیری هم از این راه وارد شدند.»
همین ضعفهای ساختاری در دفتر نخستوزیری بهعنوان یکی از ارکان اصلی نظام زمینهساز انفجار دفتر نخستوزیری و به شهادت رساندن نخستوزیر و رئیسجمهور کشور شدند.
ترور مردم
در ترورهای دهه 60 شمسی یکی دیگر از مسائلی که باید مورد توجه قرار گیرد، سلسلهترورهای سازمان تروریستی منافقین است که دامن مردم عادی، از کودک و زن گرفته تا پیر و جوان را میگرفت و سازمان برای این کار حتی جلادهایی را آموزش داده بود تا بتوانند عملیاتهای ترور سازمان را بین مردم دنبال کنند.
مرتضی ناصحپور که از سال 61 وارد واحدهای ویژه نظامی منافقین شد و تا فرماندهی تیمهای تروریستی منافقین بالا رفت در بازجویی ضمن بیان اینکه هدف از ترور مردم، خارج کردن آنان از صحنه و ایجاد جو رعب و وحشت، انتقامجویی از مردم، حفظ تشکیلات و دادن روحیه به اعضا بود، میگوید: «اولین و مهمترین رهنمود این بود که افراد واحد عملیاتی باید هیچگونه رحم و مهربانی نداشته باشند. یعنی به این صورت که بیرحمی کامل در هر مورد و هر نمونهای داشته باشیم و ناراحتی و دلسوختگی از جنایات نباید داشته باشیم. سازمان نیروهایش را طوری بار میآورد که هیچگونه احساسی نسبت به مردم درک نمیکردند و فقط در کادر همان خطوط سازمان پیش میرفتند.»
همچنین بهرام برناس یکی دیگر از اعضای سازمان منافقین که عضو اکیپهای ضربت این سازمان و فرمانده تیم نظامی منافقین بود نیز در اعترافات خود درباره کشتار مردم عادی به ترور یک دانشجو و معلم به نام قاسمعلی هدایت اشاره کرده و میگوید: «دستور اکیدی که برای ما صادر شده بود، «صورت گرفتن ترور به هر شکل ممکن» بود.»
مقایسه ترورهای دهه 60 و ترورهای اخیر
موارد فوق فقط بازخوانی بخش کوچکی از پرونده جنایتهای جلاد دهه شصت است که به آن اشاره شده و لازم است تاکید کنیم که عملیاتهای تروریستی سازمان تروریستی فقط به این موارد محدود نمیشود ولی به هر حال در این نوشتار مجال بیشتری برای ذکر کامل جنایتهای آنها در دهه شصت شمسی و بررسی ابعاد آن نیست.
اما این موارد ذکر شد تا مشخص شود عملیاتهای تروریستی در دهه شصت شمسی چه ابعاد گستردهای دارد و در واقع علاوهبر تکثر عملیاتهای تروریستی در کشور، هر عملیات به نوعی ضربه به ابعاد امنیتی، نظامی و ساختاری نظام به شمار میرفت.
در این شرایط اگر ترورهای روزهای اخیر را با ترورهای دهه شصت شمسی مقایسه کنیم به وضوح میتوان دریافت که این ترورها را فقط میتوان در قواره «ترقهبازی» دانست. زیرا ترور روزهای اخیر برخلاف ترورهای دهه شصت محصول عملیات «نفوذ» در ساختار امنیتی کشور نیست. از سوی دیگر عملیات نظامی پیچیدهای در آن طراحی نشده بود و از بعد دیگر نیز ترورهای روزهای اخیر نتوانسته است از شکاف لایههای امنیتی کشور بیرون بیاید؛ زیرا فرمانده این عملیات، با نام ابوعایشه در بدو ورود به کشور توسط سیستم امنیتی کشور به هلاکت رسانده میشود و این گروهک تروریستی وهابی تکفیری نمیتواند عملیات اصلی خود را در کشور راهبری کند و به ثمر برساند. همچنین این موضوع را باید از باب دیگری بررسی کرد؛ در ترورهای دهه 60 شمسی بسیاری از عملیاتهای ترور به مرحله اجرا میرسید و سازمانهای تروریستی میتوانستند نقشههای خود را اجرا کنند اما در دهه 90 شمسی اینگونه نیست و بسیاری از عملیاتهای تروریستی توسط سربازان گمنام امام زمان (عج) کشف و خنثی میشود. بنا بر اظهارات حجتالاسلام علوی، وزیر اطلاعات طی دو سال گذشته بیش از 100 عملیات تروریستی در کشور توسط نیروهای امنیتی و نظامی خنثی شدهاند.