سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: چالش اغلب ما در زندگی این است که مثل گردباد به دست و پای خودمان میپیچیم، یعنی انرژی، توان، استعداد و ظرفیتی در خود سراغ داریم، اما نمیدانیم با این انرژی و ظرفیت چه کنیم، بنابراین میبینید، چون جهت درستی به این نیروها و ظرفیتهای درونی داده نمیشود در نهایت درون ما اغلب گاهی شکل گردباد را به خود میگیرد. وقتی من میگویم دلم عین سیر و سرکه میجوشد یعنی چه؟ یعنی شکل گردباد شدهام. وقتی میگویم این افکار نگرانکننده دست از سر من برنمیدارد یعنی مثل گردباد شدهام، در خودم و به خودم میپیچم. وقتی میگویم دستم به هیچ کاری نمیرود و بیحوصله شدهام؛ یعنی در درونم به خودم پیچیدهام، از درون قفل شدهام. وقتی بغض میکنم یعنی که در درون شبیه یک گره هستم و گرهی که به شکل بغض در گلویم ظاهر شده در واقع نماینده آن گره اصلی و بزرگتر در قلب و درون من است، نمایندهای از آن گردبادی که در درون من، مرا به من پیچانده است.
فرض کنید کودک کم سن و سالی دارید که آخر شب تقاضایی از شما دارد. کودک شروع میکند به داد و بیداد و جیغهای بنفش، شما هم که انگار بدتان نمیآید در مسابقه «چه کسی جیغهای بنفشتر میکشد؟» شرکت کنید در برابر آن کودک کم سن و سال شروع میکنید به جیغ و دادهایی که رنگ بنفش را رد میکند، در واقع اینجا مشکل دو برابر میشود. در آغاز ما با جیغهای بنفش یک کودک کم سن و سال روبهرو بودیم. در آغاز به این فکر میکردیم که چگونه میتوان کودک را آرام کرد. حالا مشکل چیز دیگری است فعلاً کودک را رها کنیم و به منبع جیغهایی بپردازیم که رنگ بنفش تیره را هم رد کرده است، حتی ممکن است کار آنقدر بالا بگیرد که کودک بیچاره از اینکه داد و بیداد نصف و نیمهای کرده پشیمان شود و حتی محتملتر از آن: فعلاً موضوع درخواست خود را مسکوت بگذارد و بیاید شما را ساکت کند، اما اینجا یک اشکال اساسی وجود دارد و آن اینکه شما با تولید یک گردباد بزرگتر خواستهاید گردباد کوچکتر را یواشکی و بیسر و صدا ببلعید. درست است که ظاهراً یک گردباد کوچک تمام و بلعیده شده، اما در واقع مصیبت دو برابر شده است: به جای یک گردباد کوچک یک گردباد بزرگ پدید آمده و دیگر اینکه گردباد کوچک از بین نرفته است، بلکه در درون گردباد بزرگ مستقر شده و در آنجا همچنان میپیچد. به عبارت دیگر خواست کودک از بین نرفته و در یک موقعیت مناسب ظاهر خواهد شد.
فرض کنید کودک کم سن و سالی دارید که آخر شب تقاضایی از شما دارد. کودک شروع میکند به داد و بیداد و جیغهای بنفش، شما هم که انگار بدتان نمیآید در مسابقه «چه کسی جیغهای بنفشتر میکشد؟» شرکت کنید در برابر آن کودک کم سن و سال شروع میکنید به جیغ و دادهایی که رنگ بنفش را رد میکند، در واقع اینجا مشکل دو برابر میشود. در آغاز ما با جیغهای بنفش یک کودک کم سن و سال روبهرو بودیم. در آغاز به این فکر میکردیم که چگونه میتوان کودک را آرام کرد. حالا مشکل چیز دیگری است فعلاً کودک را رها کنیم و به منبع جیغهایی بپردازیم که رنگ بنفش تیره را هم رد کرده است، حتی ممکن است کار آنقدر بالا بگیرد که کودک بیچاره از اینکه داد و بیداد نصف و نیمهای کرده پشیمان شود و حتی محتملتر از آن: فعلاً موضوع درخواست خود را مسکوت بگذارد و بیاید شما را ساکت کند، اما اینجا یک اشکال اساسی وجود دارد و آن اینکه شما با تولید یک گردباد بزرگتر خواستهاید گردباد کوچکتر را یواشکی و بیسر و صدا ببلعید. درست است که ظاهراً یک گردباد کوچک تمام و بلعیده شده، اما در واقع مصیبت دو برابر شده است: به جای یک گردباد کوچک یک گردباد بزرگ پدید آمده و دیگر اینکه گردباد کوچک از بین نرفته است، بلکه در درون گردباد بزرگ مستقر شده و در آنجا همچنان میپیچد. به عبارت دیگر خواست کودک از بین نرفته و در یک موقعیت مناسب ظاهر خواهد شد.
این مثال را طرح کردم که بگویم چرا گردبادهای درون ما چنین سماجت عجیبی در زندگی ما دارند و ما را مدام آزار میدهند. طرح این مثال به خاطر این است که بگویم چرا ما از درون باز نمیشویم و از آن شکل گردبادی که ممکن است به شکل خشم آشکار یا پنهان، بیحوصلگی، افکار و عادتهای آزاردهنده و نظایر آن آشکار شود رهایی نمییابیم. کاری که ما در مواجهه و مقابله با گردبادهای درونمان انجام میدهیم این است که پاسخ گردباد ظاهر شده را با تولید گردباد دیگری بدهیم، مثل پدری که با تولید گردباد بزرگتر با شکل دهی به جیغ بنفشتر میخواهد گردباد کوچکتر کودک کم سن و سال خود را بخواباند، معلوم است که این کار در ظاهر ممکن است برای ساعاتی یا لحظههایی جواب بدهد، اما آن مطالبه و خواست، آن گردباد با نیروی بیشتری برخواهد گشت. پرسش این است که چرا گردبادها در ما تداوم مییابند؟ گردبادها در ما تداوم مییابند، چون ما برای بیرون بردن آنها از درونمان دست به تولید گردبادهای بیشتر و بیشتر میزنیم. این کار از دید ناظر بیرونی کاملاً غیرمنطقی است، اما ما این کار را انجام میدهیم: من نگران هستم، اما رفتارهای بعدی مرا نگاه کنید، همه در خدمت تولید نگرانی بیشتر است. نگران هستی؟ پس تولید نگرانی بیشتر کن. این ترجیع بند رفتارهای بعدی من است. نگران هستی؟ تماس بگیر و آدمهای بیشتری را نگران کن. نگران هستی؟ بیشتر گلایه کن، بیشتر ناله کن.
اگر کسی اندکی رفتارهای خودش را زیرنظر بگیرد، متوجه میشود که ناآگاهانه در چنین چرخههایی پرسه میزند، یعنی وقتی نگران است با تولید نگرانی بیشتر - گردبادآفرینی - میخواهد به ستیز با نگرانی خود برود، درحالیکه وضعیت بدتر میشود. تو نگران هستی به این و آن زنگ میزنی آنها جواب نمیدهند و حالا یک نگرانی به نگرانی قبلی افزوده میشود: چرا اینها جواب نمیدهند؟ کجا هستند؟ نکند عمداً جواب نمیدهند و طردم کردهاند؟ یا آنها جواب میدهند، اما احساس میکنی از طرف دیگران درک نمیشوی و باز نگران میشوی که تنهاییات دارد بیشتر میشود.
به مثال آغازین برگردیم: کودکی کم سن و سال با داد و بیداد تولید جیغ بنفش میکند. پدر یا مادر با او مواجه میشود، او را در آغوش میگیرد و سعی میکند کودک را آرام کند. کودک مثل یک گردباد کوچک میخورد به تن پدر و مادر، دستهای آنها را پرتاب میکند به اینسو و آنسو، اما طولی نمیکشد که سرانجام گردباد آرام میگیرد. حتی اگر بدبینانهترین فرضیه را هم در نظر بگیریم که بسیار نادر است، اینکه کودک در برابر رفتار پدر و مادر که گوش دادن فعالانه و همدلانه به خواست او و نوازش کردن است مقاومت کند ما در نهایت یک گردباد خواهیم داشت، نه دو گردباد، یک جیغ بنفش خواهیم داشت.
اگر احساس میکنید در درونتان گردبادی وجود دارد به جای مقابله با آن، گردباد را مثل کودکی کمسن و سال به آغوش بگیرید. آرام بگیرید و به آن گوش بدهید. اگر گردباد به شکل افکار آزاردهنده در درون شما ظاهر شده به جای اینکه با فکر آزاردهنده دیگری بخواهید به این تسلسل ادامه بدهید، آرام بگیرید. آن فکر را بهعنوان یک دیگری ببینید و به او گوش دهید. این فضا دادن در درون برای شنیده شدن حسها و افکار بسیار مهم و کلیدی است. آن گردباد به شکل بیحوصلگی یا نگرانی یا خشم ظاهر شده است و با خشمگینتر شدن یا نگرانتر شدن یا بیحوصلهتر شدن از بین نمیرود، اما متأسفانه این کاری است که ما اغلب انجام میدهیم؛ یعنی وقتی خشمگین میشویم از اینکه خشمگین شدهایم نیز خشمگین میشویم و همین موضوع ما را خشمگینتر میکند. وقتی نگران میشویم از اینکه نگران شدهایم نیز نگران میشویم و همین موضوع ما را نگرانتر میکند. وقتی بیحوصله میشویم از اینکه بیحوصله شدهایم نیز بیحوصله میشویم و همین موضوع ما را بیحوصلهتر میکند، درحالیکه اگر فقط نگران باشیم و به جای درافتادن با آن اجازه دهیم آن نگرانی آنجا باشد، مثل گردبادی که در دشتی بزرگ میوزد و طولی نمیکشد که گردباد آرام میگیرد، چون همیشه دشت بزرگتر از گردباد است. به زندگی خودتان نگاه کنید، گردبادهای زیادی آمدهاند و رفتهاند، اما شما همچنان هستید، چون دشت بزرگتر از گردباد است و اگر میخواهید گردبادها کمتر سراغتان بیایند آگاه باشید که شما دشت هستید نه گردباد، به ویژه این آگاهی وقتی سر و کله گردبادها ظاهر میشوند بسیار حیاتی است، چون شما وقتی فکر میکنید گردباد هستید به گردباد ظاهر شده میپیوندید و به آن، جان بیشتری میدهید.
نظر شما