در شمارههای پیشین این مطلب به جوانب مختلف کودتای نوژه از جمله شکلگیری، نحوهی افشا، ساختار کودتا و ماجرای گسستن آن پرداخته و به این نکته اشاره شد که پس از افشای اطلاعات مربوط به طرح نقاب، بلافاصله ستادی مرکب از واحدهای سپاه پاسداران، گروه مهندسی، انجمن اسلامی نیروی هوایی ارتش، تعدادی از پرسنل نیروی زمینی ارتش و عدهای از کماندوهای تیپ 23 نوهد به نام «ستاد خنثی سازی کودتا» تشکیل شد. اینک در ادامهی این ماجرا به خاطرات جالب توجه یکی از امرای ارتش میپردازیم.
محمد مهدی کتیبه از امرای انقلابی ارتش بود که در ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی به ریاست ادارهی دوم ارتش منصوب شد. او خود را این گونه معرفی میکند:
«من محمد مهدی کتیبه سرهنگ بازنشستهی ارتش هستم. در 1339 به دانشکدهی افسری راه یافته و تا سال 42 مشغول به تحصیل بودم در رستهی توپخانهی اصفهان تا سال 45 و از سال 45 به بعد به شیراز منتقل و در ارتش سوم مشغول به فعالیت شدم و تا سال 50، در تیپ هوابرد خدمت میکردم. در سال 50 برای دورهی عالی به اصفهان مراجعت کردم، تقریباً به دلیل برتری نظامی و درسی، من را در خود اصفهان نگه داشتند و فعالیتم را تا سال 54 در خود اصفهان ادامه دادم، در سال 54 به علت فعالیتهای مذهبی تحت نظر قرار گرفته و به همین دلیل مرا از اصفهان به کازرون منتقل کردند.
2 سال در کازرون بودم و باز در آنجا مشغول فعالیتهای شدید دینی شدم. برای طی دورهی فرماندهی ستاد در سال 56 به دانشکدهی پروازی ستاد در تهران منتقل شدم و در آنجا ادامهی تحصیل دادم و دورهی پروازی ستاد و یا همان دافوس را طی کرده با اوجگیری انقلاب مردم به علت سوابق فعالیتهای مذهبی که در پروندهی من درج شده بود، من را به سنندج منتقل کرده و از مهر 57 به سنندج رفتم، در آنجا مشغول فعالیت بودم که انقلاب به پیروزی رسید و خوشبختانه چون در آنجا من با انقلابیون ارتباط داشتم، در ردهی سرگردی و به عنوان فرماندهی لشکر 98 سنندج انتخاب شدم و لشکر را سروسامان دادیم.
حدود 39 سال داشتم که فرماندهی لشکر سنندج شدم و لشکر را جمع و جور کرده و تحویل فرماندهی بعدی که سرهنگ صفری بود، دادم و بعد به تهران آمدم و در کمیتهی انقلاب اسلامی که زیر نظر آیتالله خامنهای تشکیل شده بود، مشغول به فعالیت شدم، بعد از مدتی حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب تصمیم به تجدید سازمان در دانشکدهی افسری گرفتند از همین رو مرحوم شهید نامجو به بنده مأموریت داد تا به عنوان فرماندهی تیپ دانشجویان فعالیت داشته باشم.
در آن ایام سرهنگ نامجو فرماندهی دانشکدهی افسری بودند، من نیز به مدت یک سال در دانشکدهی افسری مشغول به فعالیت بودم تا اینکه با نظر آیتالله خامنهای به عنوان رئیس ادارهی دوم ستاد ارتش انتخاب شدم و به ادارهی دوم آمدم. آن وقت هم ادارهی دوم خیلی وسیع بود و تقریباً حفاظت اطلاعات، اطلاعات و تشریفات ارتش همه زیر نظر ادارهی دوم بود و من مسئولیت ادارهی دوم را به عهده گرفتم.»
کتیبه دربارهی تفاوت ادارهی دوم با رکن دوم میگوید:
«در آن زمان تشکیلات در ردهی لشکر رکن دو و در سطح کل ارتش ادارهی دوم نامیده میشد. ستاد کل ارتش از چند اداره کل تشکیل شده بود که ادارهی اول پرسنلی، ادارهی دوم اطلاعات و ادارهی سوم آموزش و عملیات بود. ادارهی دوم خود به بخشهای اطلاعات داخلی و خارجی، حفاظت اطلاعات ضدجاسوسی، ضد براندازی و خرابکاری تقسیم میشد، در آن ایام وزارت اطلاعات هنوز تشکیل نشده بود و اکثر فعالیتهای اطلاعاتی و ضدجاسوسی را ما انجام میدادیم و با نخست وزیری و اکثر وزارتخانهها ارتباط تنگاتنگی داشتیم.»
وی دربارهی ارتباطاتش با خسرو تهرانی رئیس واحد اطلاعات نخستوزیری میگوید:
«با توجه به مسئولیت ایشان در اطلاعات نخستوزیری ما ارتباط خوبی با ایشان داشته و هر هفته یک تا دو بار با ایشان جلسه مشترک داشتیم. من در دورانی که شهید باهنر وزیر آموزش و پرورش بود به او کمکهای بسیاری را در زمینهی مباحث اطلاعاتی کرده بودم از همین رو در آخرین ملاقاتم با شهید باهنر در بیت حضرت امام به مناسبت تنفیذ شهید رجایی به ریاست جمهوری ایشان فرمودند «کتیبه من با تو خیلی کار دارم» به هر حال من در طول 6 سالی که عهدهدار مسئولیت ادارهی دوم ارتش بودم هر هفته در جلسهی شورای امنیت شرکت میکردم که انفجار نخستوزیری در 8 شهریور نیز در یکی از همین جلسات رخ داد.»
کتیبه دربارهی فعالیتهایش در ادارهی دوم ارتش میگوید:
«ارتش و ادارهی دوم، یک وظیفهای داشت یعنی کسب اطلاعات از دشمن و جلوگیری از نفوذ اطلاعاتی دشمن و این دو از وظایف عمدهی ادارهی دوم بود. کسب اطلاع یعنی اینکه ما باید کلیهی اطلاعاتی را که راجع به هدفهای اطلاعاتی دشمن است را جمعآوری کنیم و در اختیار عملیات بگذاریم و روی اینها و برای فعالیتهای استراتژیکی، برنامهریزی کنیم؛ همچنین ما در ادارهی دوم باید از تمام تهدیداتی که کشور ایران را مورد هدف قرار داده اعم از آمریکا و شوروی سابق و کشورهای همسایه و از تمام اینها اطلاعاتی را در زمان صلح جمعآوری و دستهبندی کنیم و آنها را مبنای برنامهها و طرحها و دکترین نظامی خود قرار بدهیم، بنابراین وظیفهی ادارهی دوم جمعآوری اطلاعات بود و این فعالیتها را با استفاده از پایگاههایی که در داخل و خارج از کشور داشتیم، انجام میدادیم.
این اطلاعات را جمعآوری و در اختیار مسئولین قرار میدادیم و در ارتباط با فعالیتهای جاسوسی و خرابکاری و براندازی دشمن، فعالیتهای شدیدی داشتیم. مثلاً در آن زمان یک فعالیت منسجمی روی حزب توده داشتیم و این حزب را ریشهیابی کردیم و ارتباطاتی که با خارج داشتند و شوروی سابق همه را مستند جمعآوری کردیم و در اختیار مسئولین قرار میدادیم، در جلساتی که در دولت و جاهای مختلف تشکیل میشد، شرکت و اطلاعات خود را در این جلسات مطرح میکردیم.
در ارتباط با ضد خرابکاری و ضدجاسوسی و براندازی نیز فعالیتهایی را انجام میدادیم و اینها را ضمن ریشهیابی، خنثی و جلویش را میگرفتیم. همچنین در ادارهی دوم کتابی را در حدود 300 صفحه تنظیم کردیم در آن کتاب کلیهی فعالیتهای گذشته، حال و آیندهی منافقین را در آن جمعآوری کردیم، کتاب مذکور به کلیهی فعالیتهایی که هماکنون بعد از سی سال روشن شده اشاره کرده بود، در آن کتاب برنامهها و ارتباطات احزاب و گروههای سیاسی ضد انقلاب آنالیز و مشخص شده بود، رهبرانشان و فعالیتهایشان و مکاتباتشان و کلیهی سرنخهایشان را مشخص و در اختیار مسئولین انقلاب قرار دادیم.»
رئیس ادارهی دوم ارتش دربارهی فعالیت افرادی همچون محمد رضوی در ارتش میگوید:
«نه، اینها یک گروهی بودند که از دولت بازرگان در ارتش مأمور شده بودند و آنجا فعالیتی داشتند و مستقل کار میکردند و زیر نظر آقای ری شهری بودند و گزارشی به ما نمیدادند. اینها از یک رده بالاتر در ارتش مأمور شده بودند و کارهایشان را انجام میدادند.»
محمد مهدی کتیبه دربارهی فعالیتهای رکن دوم ارتش در کودتای نوژه میگوید:
«در اوایل ورودم به ادارهی دوم تقریباً کودتای نوژه شکل گرفت. البته قبل از آن، یک سری اطلاعاتی را به ما داده بودند. من هم دو نفر را مأمور خنثیسازی کودتای نوژه کرده بودم، آقای سروان شهرامفر و آقای احمد دادبین که بعدها فرماندهی نیروی زمینی شد. ولی من اطلاعات کمی داشتم، لذا همین اطلاعات را در اختیار مسئولین قرار دادیم و به طور کلی در اواخر کودتای نوژه من به ادارهی دوم ارتش آمدم و اطلاعات چندانی نداشتم.»
وی شناخت ابتداییاش دربارهی مسعود کشمیری عامل انفجار نخستوزیری را نیز این گونه توضیح میدهد:
«دفتر آقای بازرگان چهار نفر را برای در اختیار گرفتن اسناد سری و به کلی سری به ارتش معرفی کرده بود. آقای محمد رضوی که انسان خوب و متدینی هم هست و الان هم خیلی آدم موجهی هست. من اطلاع جدیدی از ایشان ندارم ولی برخی از دوستان گفتهاند که ایشان را دیدند به هر حال وی مسئول اسناد و مدارک ستاد مشترک بود.
آقای کشمیری مسئول اطلاعات نیروی هوایی و آقای حبیبالله داداشی، مسئول فعالیتهای اطلاعاتی نیروی زمینی بود و همچنین آقای اژهای نیز مسئول اسناد و مدارک نیروی دریایی بودند. کشمیری مرتب به دفتر من میآمد و با من ارتباط داشت بعد از چندی ایشان به عنوان دبیر جلسات شورای امنیت انتخاب و از همین رو با ایشان ارتباط داشتیم و مکاتباتی را در قالب شورای امنیت با من انجام میداد، خوب من نیز در جلسات هفتگی ایشان را میدیدم و بعضی وقتها هم او به دفتر من میآمد.
این آدم، آن قدر آدم خوش ظاهر و متعبدی بود که هر کس ایشان را میدید از او خوشش میآمد؛ اولاً خوش چهره بود و هم اینکه ریش خیلی قشنگی داشت و رفتارش انسانی جلوه میکرد و خیلی برخورد خوبی داشت، مثلاً در شورای امنیت که معمولاً آقای رجایی و آقای باهنر که آن بالا بودند، این هم بغل دستشان مینشست، ولی یک کلمه حرف نمیزد و همه را مینوشت و گوش میکرد و همهی صحبتهای اینها را ضبط میکرد، ولی در جلسات یک کلمه حرف نمیزد و برای من این نکته عجیب بود.
در روز انفجار نخست وزیری هم ما با هم وارد این جلسه شدیم، یعنی از بیرون جلسه که میخواستیم وارد جلسه شویم ایشان هم با ما بود، با همان ضبط صوت کذایی به جلسه رفت. در رابطه با آقای کشمیری ایشان دو بار به من مراجعه کرد و دنبال فعالیتهای مخفی و وسائل شنود و مسائل جمع آوری اطلاعات مخفی بود، من چون ایشان را بیارتباط با این مسائل میدانستم، چیزی در اختیارش نگذاشتم.
هرگز به کشمیری شک نکردیم. برنامه اینها بسیار مخفی بود. آقای کشمیری و یا آقای کلاهی که حزب جمهوری را منفجر کرد و یا کسی که آقای قدوسی را به شهادت رساند، برنامههایشان مخفی بود و هیچ سرنخ و ارتباطی که اینها را به منافقین وابسته نشان دهد در دست نبود. اینها خیلی زیرزمینی و مخفی عمل میکردند. البته فعالیت ادارهی دوم هم در گذشته و هم در زمان شاه، بیشتر متمرکز روی گروههایی بود که کمونیستی و طرفدار شوروی سابق بودند و بیشتر احساس خطر از آن سو میکردند و کمتر روی گروههای داخلی، امثال منافقین برنامهریزی میشد و حتماً در خود ساواک، اطلاعات دربارهی سازمان محدود بود.
از همین رو بعد از انقلاب احساس کردم که در این رابطه ضعیف هستیم، لذا کلاسهایی را گذاشتم و اعضا و احزاب بعد از انقلاب را به پرسنل و مأموران آموزش میدادیم تا اینها در جریان فعالیتها و اطلاعات روز و احزاب و گروههای مخالف انقلاب قرار بگیرند ولی تقریباً ما هیچ سرنخی از کشمیری نداشتیم و روی ایشان حساسیتی هم نداشتیم. کشمیری از طریق نخستوزیری وارد رکن 2 شده بود و در رکن دو سرباز نبودند و رکن دو ارتش هم نبود و تنها از طریق نخست وزیری وارد شده بود و مسئول نگهداری اسناد سری و به کلی سری نیروی هوایی بود.»
پروندهی 17 شهریور
یکی از مهمترین نقاط ابهام عملکرد افراد مستقر در رکن 2 ارتش پروندهی 17 شهریور است، از این لحاظ که یکی از نقاط ابهام در ماجرای 17 شهریور، میزان دخالت کشورهای خارجی در این فاجعه است. شاید بتوان مبنای این دخالت را در خاطرات ژنرال قره باغی یافت، آنجا که مینویسد:
«... به طوری که میدانیم علاوه بر اینکه دولت ایران عضو پیمان مرکزی (سنتو) بود [قرارداد نظامی بین ایران، پاکستان، ترکیه و انگلستان با شرکت آمریکا] یک قراداد دو جانبهی جداگانه نیز با دولت آمریکا داشت که به موجب آن دولت آمریکا متعهد شده بود در مقابل هر نوع خطر و تهدید کمونیسم در منطقه به کشور ایران کمک و از استقلال و تمامیت ایران دفاع نماید، اعم از اینکه این خطر خارجی باشد یا داخلی.
برابر مدارک اطلاعاتی و برآوردهای ادارهی دوم ستاد بزرگ ارتشتاران که برحسب معمول با هماهنگی مستشاران مربوطهی [آمریکایی] بررسی و تهیه شده بود و همچنین بیانات رسمی اعلیحضرت، نخست وزیر و سایر مقامات مسئول، آشوبگران و اغتشاش کنندگان اصلی را کمونیست و مارکسیستهای اسلامی تشخیص داده بودند و همگان معتقد بودند که اغتشاش کنندگان در کشور در ظاهر به صورت مسلمان و به نام اسلام عمل میکنند، ولی در باطن کمونیست هستند و منظورشان اضمحلال کشور است... در نتیجه طبق برآوردهای اطلاعاتی ستاد، تهدیدی که علیه کشور و دولت صورت میگرفت، تهدید مشترک علیه ایران و آمریکا و تهدید کمونیسم تلقی میگردید.
بنابراین در بحث و بررسیهایی که در مذاکرات اولیه با ژنرال هایزر و ژنرال گس [رئیس ادارهی مستشاری آمریکاییان در ایران] به عمل میآمد، ابتدا عقیده و نظر آنها این بود که باید با قدرت در مقابل این خطر کمونیسم مقاومت و از آن جلوگیری کرد و ضمن اعلام پشتیبانی دولت آمریکا از دولت بختیار اظهار میکردند راه حل برقراری آرامش در کشور این است که ارتش از دولت قانونی پشتیبانی نماید.» این دیدگاه در میان اسناد سفارت آمریکا و ادارهی مستشاری آمریکاییان در ایران (که در ساختمان ستاد بزرگ ارتشتاران مستقر بود) تکرار شده است که آنها کمونیستها را عامل اصلی انقلاب اعلام میکردند و از این رهگذر برای آمریکا مجوز دخالت در مقابله با اعتراضات مردمی را قائل میشدند.
این دخالت تا شب پیروزی انقلاب ادامه پیدا میکند و مستشاران آمریکایی مشغول هدایت ارتش علیه مردم بودهاند، اما پس از اعلان تسلیم ارتش، آنها توسط دکتر ابراهیم یزدی به سفارت آمریکا انتقال پیدا میکنند. این اقدام وی سبب ایجاد اولین جرقه در اذهان جویندگان حقیقت شد که چه رابطهای میان آمریکا و برخی از نیروهای به ظاهر انقلابی برقرار است. یکی از پروندههای کمتر بررسی شده دربارهی آخرین اقدامات سیستم اطلاعاتی نظام شاه برای حفظ قدرت، طرحی موسوم به «طرح جوش» بوده است. این طرح شامل دو بخش خبررسانی و عملیات بوده است. به صورت مختصر میتوان گفت که کشتار 17 شهریور توسط بخش عملیات این طرح به اجرا در آمده است. یک محقق سیاسی معتقد است:
«مستشارهای آمریکا در ساختمان ضداطلاعات نیروی هوایی طبقههای دو و سه بودند. ضداطلاعات نیروی هوایی مستقیماً با آمریکاییها کار میکرد و محمدرضا پهلوی این اختیار را بدانان داده بود که حتی روی پرسنل ساواک نیز به تعقیب و مراقبت همه جانبه بپردازند. پس از انقلاب از مقرشان در این ساختمان هزاران میکروفیش پیرامون بسیاری امور جاسوسی با ربط و بی ربط نظامی و مدنی کشف شده بود.
جوش مخفف نام طرح به کلی سرّی جستوجو و شکار بود که با الگوی آمریکایی (تکمیل شده موسوم به (Search & Destroy) به کار رفته در ویتنام) طراحی و اجرا گردید. گروه نخبه و کاملاً مورد اعتماد نیروهای امنیتی آمریکا به شکل هرمی و با حفاظت بسیار بالا (از هویت و مأموریتهای افراد) در این طرح سازمان داده شدند.گفته میشود افرادی از پرسنل ساواک، شهربانی و ارتش بهویژه رکن دوم عضو جوش بودهاند.
مأموریت شبکهی جوش در ایران؛ جستوجو، شناسایی و نفوذ با قابلیت انهدام در بین فعالان احزاب و گروههای ضدشاهنشاهی و خاندان طاغوت بهویژه در جریانات ضد مشروطهی ملی- مذهبی بوده است به نحوی که بتوانند در یک زمان به شکار سران انقلاب از طریق اجرای یک حمام خون بپردازند. این طرح با شرکت افراد تیم تعقیب و مراقبت ادارهی دوم ارتش و افراد ضداطلاعات نیروی هوایی انجام و عمل شده است که تحت مدیریت مستقیم عوامل آمریکا مشغول بودهاند.» با ورود کشمیری و دوستانش - که برخی از آنها خود در طرح جوش مشارکت داشتهاند- به مرکز ضداطلاعات نیروی هوایی، اوراق و اسناد مربوط به طرح جوش توسط ناصر زلفی و مسعود کشمیری از دسترس خارج میشوند.
اما با همکاری ستوانیار شهید عبدالباقی فلاحیان، مخفیانه اسناد از دسترس آنها خارج و به دادگاه انقلاب ارتش تحویل میگردد. پس از آشکار شدن موضوع، یکی از همکاران کشمیری در کمیتهی رکن 2 به نام «استوار داوود افتخارپور» به شدت به کشمیری معترض میگردد. او که عضو طرح جوش بوده و ضمن عضویت در ساواک، محافظ پسر محمدرضا پهلوی در هنگام تمرینهای پروازی بوده است، از افشای چهرهی خود برآشفته شده و با تظاهر به قهر قطع همکاری مینماید، اما مسعود کشمیری به او قول میدهد به هر ترتیب نخواهد گذاشت پرونده به جریان بیفتد.
دادگاه بلافاصله 262 نفر نیروهای ضداطلاعات نیروی هوایی شرکت کننده در طرح جوش را اخراج، حقوق آنها را قطع و محاکمهی آنها را آغاز مینماید. اما با فعالیت اعضای کمیتهی رکن 2 به ویژه کشمیری، موفق به بازپس گیری پرونده با ادعای عدم صلاحیت دادگاه در رسیدگی به موضوع ضداطلاعات و ارجاع آن به کمیسیون تسویه و بررسی میشوند که کشمیری در کنار افرادی همچون زلفی، سرگرد فرخزاد، سرگرد طلوعی و ... در آن حضور داشتند. اولین اقدام کمیسیون نقض حکم قطع حقوق بوده است. سپس به تحقیق به کمتر از 10 نفر از این جمع پرداخته و اعلام میکند که طرح از اعتبار ساقط است و پیگیری نتیجهای ندارد و ادامهی تحقیق را منتفی مینماید و کلیهی 262 نفر به وضع عادی در میآیند.
نحوهی تحقیق چنین بوده است که در یک پرسش و پاسخ ساده، یک نفر اظهار داشته بود در روز 17 شهریور ما در حوالی میدان شهدا، روبهروی ادارهی برق بودهایم اما مسلح نبودیم. دو نفر اعلام کرده بودند که در خیابانهای اطراف میدان شهدا بودهاند، عباس تاجیک اعلام کرده بود که آن روز مرخصی بوده است و جهانی و افتخارپور اعلام کرده بودند که شرکت نداشتهاند. حال آنکه نفی جرم توسط مجرم در مرحلهی اول و بدون ارائهی اسناد و مدارک، از طبیعیترین وقایع جاری در سیستم قضایی است و عجیبتر آنکه تاجیک، جهانی و افتخارپور خود از ایادی کشمیری در کمیتهی ادارهی دوم بودهاند.
همین کمیسیون، پس از دستور صریح فرماندهی وقت نیروی هوایی، شهید جواد فکوری، مبنی بر اخراج تمامی پرسنل ضداطلاعات آن نیرو، با فعالیت مسعود کشمیری، افتخارپور، جهانی، بیژن تاجیک، البرز، ناصر زلفی و ... تعداد 27 نفر از بدترین عناصر ضداطلاعات که کاملاً مورد اطمینان رژیم شاه بودهاند و اکثراً اعضای طرح جوش بودهاند را ابقا مینمایند و آنها را به مراکز حساسی همچون مرکز اطلاعات و ارشاد نیروی هوایی، تیم تعقیب و مراقبت، ستاد خنثیسازی کودتا، نخستوزیری، شورای امنیت و حفاظت نیروی هوایی مأمور مینمایند.
هنگام بررسی حادثهی انفجار نخستوزیری تعدادی از اوراق طرح جوش، از طریق نیروی هوایی به دادیار پرونده میرسد و در بهمن 1360 اوراق تکمیلی از طریق دادستانی کل، با اعزام نمایندهای به ادارهی دوم خواسته میشود. اما پس از پیگیریهای مکرر و طی مسیر رسمی و نامهنگاری ارشدترین مسئولان قضایی، کمیتهی ادارهی دوم از تحویل اسناد به بهانههای گوناگون استنکاف مینماید و در نهایت بخش ناقص دیگری را تحویل میدهند. سرانجام شهید آیتالله ربانی املشی سرهنگ کتیبه را احضار کرده و از او جواب میخواهد.
سرهنگ کتیبه توضیح میدهد که کمیتهی ادارهی دوم از این اداره دستور نمیپذیرد و با یادآوری مراحل تشکیل این کمیته و نفوذیهایی همچون کشمیری و قدیری در میان آنها، خبر از استنکاف این کمیته از تحویل مدارک میدهد.
وی همچنین در نامهای رسمی در تاریخ 26 اردیبهشت 61 نیز پاسخ داد که کمیتهی سماجا2 که تابعیتی از ادارهی دوم ندارد، از واگذاری مدارک خودداری کرده است. در تاریخ 27 اردیبهشت 61 نامهای به رکن دوم کمیتهی ستاد مشترک ارتش نوشته شده و دستور داده میشود ظرف 24 ساعت تمامی ملحقات و مکاتبات طرح جوش، در اختیار دادستانی قرار گیرد. مهندس رضوی در تماس تلفنی اعلام میدارد که اوراق سه چهار هزار برگه و پخش در پروندههای مختلف است و ممکن نیست. در نهایت ناگزیر به تمکین میشود اما اعلام میکند نمایندهی دادستانی باید در محل بررسی نمایند.
از او خواسته میشود تا کپی پرونده را به دادستانی دهند، او ادعا میکند که این حجم کپی خلاف شرع است. آیتالله املشی مسئولیت شرعی آن را برعهده میگیرند و آنها میگویند کاغذ نداریم. کاغذ فرستاده میشود و میگویند دستگاه کپی خراب است. مکاتبه میشود تا ریاست رکن 2 در اختیارشان قرار دهد، اما باز امروز و فردا مینمایند تا سرانجام انفجاری در دادگستری، زیر اتاق دادستان کل کشور و دفتر دادستانی رخ میدهد. به نظر میرسد این انفجار قصد حذف فیزیکی پیگیری کنندههای این پرونده را داشته است که به لطف الهی با ناکام ماندن این ترور پیگیریهای مکرر ادامه مییابد.
سرانجام بخش ناقص دیگری از پرونده تحویل میگردد که مربوط به بخش اطلاع رسانی بوده و از بخش عملیات سندی در اختیار گذاشته نمیشود.این موضوع با حوادثی که در خصوص آیتالله ربانی املشی و آیتالله قدوسی پدید آمد و منجر به شهادت آن دو بزرگوار گردید و برخی حواشی دیگر امکان پیشرفت نیافت و تنها ردپایی از آن در میان دیگر پروندهی مفتوح ماندهی شهریور ماه -پروندهی انفجار نخست وزیری- باقی مانده است.
1. مارک گایوارفسکی در مقالهای طولانی، کودتای نوژه را در راستای ضربه زدن به نظام جمهوری اسلامی و ارتش ارزیابی میکند و در تحلیلی جالب عملیات کودتا و ضدکودتا را پروژهای اسراییلی برای تضعیف ارتش ایران عنوان میکند.
2. سردار طایفه نوروز در دوران دفاع مقدس به اسارت نیروهای بعثی درآمد اما خاطرات از کودتای نوژه در محل اسارت نیز ادامه داشت. او در این باره میگوید:
«جالب است وقتی که ما (بعداً و در جریان 8سال دفاع مقدس و به دست عوامل ارتش بعثی صدام) اسیر شدیم، یک روز دیدیم که چند تا ماشین بنز آمد و افسران ارشد ایرانی پیاده شدند و رفتند به قرارگاه فرماندهی اردوگاه الرمادی. سوت داخل باش زدند. ما رفتیم داخل و سپس شروع کردند به خواندن نام افرادی از لشکر 92 اهواز که جزو اسرا بودند و یکی یکی میبردند به درون مقر فرماندهی اردوگاه. از آسایشگاه ما هم یک نفر را صدا کردند که خودش را قبلاً رانندهی آمبولانس معرفی کرده بود. او رفته بود آنجا، همکارانش میدانستند این فرماندهی تانک بوده، اما خودش را رانندهی آمبولانس معرفی کرده بود.
بعد آمد داخل آسایشگاه و گفت رفتم آنجا؛ بهرامی بود و علی مرادی (فرمانده و جانشین لشکر 92) که گفت مادر فلان فلان شده (فحش میداد) تو رانندهی آمبولانسی؟ تو که فرماندهی تانکی. گفت: من اصلاً تو را نمیشناسم. من رانندهی آمبولانسم نه فرماندهی تانک. یک درجهدار نمیدانم اهل کجا، آن افسران آمده بودند برای تشکیل ارتش رهایی بخش ایران یارگیری میکردند که نظامیانی که از مملکت فرار کردهاند، به علاوهی آن تعدادی که در اردوگاه اسیر شده بودند، جذب میکردند که به کمک ارتش عراق به خاک ایران حمله کنند و بر پایهی آن توانمندیهای اطلاعاتی که داشتند، میتوانستند بسیار موفق شوند؛ درست مثل مرصاد منافقین؛ یعنی این طرح همان سال اول جنگ توسط ارتش رهایی بخش، به فرماندهی آریانا یا اویسی ریخته شد.
یکی از این دو تا بود. فرماندهاش بودند؛ الان در ذهنم نیست. وقتی کهاینها آمدند، بر خودم واجب دانستم این خبر را به ایران بدهم. من نه کشف رمز داشتم نه دسترسی به جایی. نامهای نوشتم برای همسرم و در نامه گفتم که به محمد نوری بگویید آن ماشینی که آن شب من زدم شیشهاش را شکستم، حالا آمدند تاوان میخواهند! حالا داستان چه بود؟ شب کودتا در تعقیب و گریزهایی که من انجام میدادم، یک ماشین فرار کرد. من با سه نفر دیگر دنبالش کردیم.
من نشستم سوار ماشین پشت فرمان و با سرعت دنبال این ماشین رفتیم. حالا ماشین آن نو صفر کیلومتر، ماشین ما هم از این ماشینهای لکنتی که از ادارهها گرفته بودیم. خلاصه ما با ترفندی سر یک پیچی با نور اضافه کردن و اینها، ماشین ترسید که ما رسیدیم از ماشین پیاده شد. ما هم پیاده شدیم من نشانه گرفتم با کلت 45 میلیمتری، راننده را که حالا الله بختکی درست نشونه زدیم. شیشه عقبش شکست، رفت خورد به کتف راننده. آنها فرصت داشتند و فرار کردند. تا صبح در بیابان دویده بودند و خسته و کوفته، صبح آمده بودند سر جاده و ما خودمان سوارشان کردیم.
این اشاره به این داستان بود. اما اینکه گفتم به محمد نوری بگویید: «محمد نوری چه کسی بود؟»محمد نوری آن موقع مدیر داخلی یا مسئول اطلاعات سپاه همدان بود و الان از خدمتگزاران صادق و توانمند در سطوح بالای نیروی انتظامی است. گفتم بگو این طوری شده و آنها آمدند اینجا غرامت میخواهند. بعد شروع کردم در نامه به نوشتن کلمات مبهم و نامفهومی. وقتی این نامه میآید میفهمند که این نامه چیزهایی توش هست، دقیق روشن نیست و کلمات غلطی در این نامه نوشته شده.
این نامه را میبرند میدهند به محمد نوری چون اون موقع مسئول اطلاعات سپاه همدان بود. ایشان میآورد کرمانشاه پیش همین سردار لطفیان که مسئول اطلاعات غرب بود و این نامه میرود به شورای امنیت کشور و من با خواندن ده بیست تا آیتالکرسی نوشتم که سرهنگ، علی مرادی، بهرامی، ارتش رهایی بخش و... و... همچین خیالی دارند. با غلط نوشتن بعضی از کلمات میخواستم برسانم که داستان اینجوریه و خیلی جالب اینها آن چنان رمزی نبود.
با نگاه کردن سطحی فهمیدند که روی این حروف نظر هست؛ در برگشت از اسارت، حروف را که کنار هم گذاشتند، داستان را برایشان گفتم و فهمیدند. بعداً، وقتی که ما در بازرسی ستاد کل بودیم، امیر لطفیان شد فرماندهی ما در معاونت بازرسی. من را که دید، به آغوش گرفت. گفت: دلم میخواست تو را ببینم. گفتم: چطور؟ گفت: این نامهی تو که از اسارت آمد به شواری امنیت کشور، ما بردیمش، گفتیم به این میگن پاسدار که از توی اسارتم هم دارد کار میکند و این خبری که تو به ما دادی، به راحتی ما توانستیم آن حرکت را خنثی کنیم و در نطفه خفهاش کنیم؛ این بود داستانی که آنجا اتفاق افتاده بود.»(*)
- پینوشتها در تحریریهی برهان موجود میباشد.
محمدحسن روزیطلب: پژوهشگر تاریخ معاصر
انتهای متن/
∎
نظر شما