شناسهٔ خبر: 75509379 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: قدس آنلاین | لینک خبر

منا اختیاری، مترجم «ماجرای جالب دافنه»: حیف بود این داستان ترجمه نشود

ماجرای جالب دافنه قصه تک‌تک ما در لحظاتی است که احساس کردیم زیادی معمولی و کسل‌کننده‌ایم، زیادی جسور و پرسروصداییم، زیادی متفاوتیم، به هر دلیلی زیادی هستیم و به زیباترین شکل نشان می‌دهد که چنین چیزی نیست.

صاحب‌خبر -

به گزارش قدس آنلاین، به تازگی رمان «ماجرای جالب دافنه» نوشته امیلی هنری با ترجمه منا اختیاری توسط نشر آموت به بازار کتاب آمده است. «ماجرای جالب دافنه» داستانی پر از لحظات خنده‌دار، دیالوگ‌های تندوتیز و لحظاتی لطیف و عاشقانه است. این کتاب تصویری شیرین از قدرت همدلی، پذیرش تفاوت‌ها و امکان یافتن عشق درست در جایی که انتظارش را نداری ارائه می‌دهد. رمان داستان دو آدم معمولی با دغدغه‌های معمولی است اما مخاطب را به خوبی با خودش همراه می‌کند. داستان درباره هم‌خانگی یک کتابدار با یک کافه چی، شکست عشقی مشترک و حسی که آرام آرام میان آن‌ها شکل می‌گیرد، است. حمایت، مراقبت و درکی میان این دو وجود دارد تا روزها و شرایط سخت را پشت سر بگذارند. منا اختیاری کتاب‌هایی مانند: «صدای آرچر»، «تراوِیس»، «جاذبه میان ما» و «هوای او» را ترجمه کرده است. درباره «ماجرای جالب دافنه» و نویسنده‌اش با این مترجم به گفتگو نشستیم که می‌خوانید.

  • چه شد که دست به ترجمه «ماجرای جالب دافنه» زدید؟

من سال‌هاست امیلی هنری را می‌شناسم. یکی از معدود نویسندگانی است که مشخصا نامش را جستجو می‌کنم تا ببینم کتاب جدیدش چه زمانی منتشر می‌شود و برای خواندن چهار کتاب اخیرش حتی خلاصه داستان را هم نخواندم که ببینم جذبم می‌کند یا نه. نام او برایم کافی است که بدانم کتابش را می‌خوانم و از آن لذت می‌برم و تا حالا هم ناامیدم نکرده، اما چیزی که باعث شد تصمیم بگیرم این کتاب را ترجمه کنم حسی بود که در من برانگیخت. برای شخص من خوب بودن یک کتاب دلیل کافی و موجهی برای ترجمه‌اش نیست. حتی لذت بردن از خواندنش هم کافی نیست، چون خوشبختانه هرچه می‌گذرد کتاب‌های خوب بیشتر و بیشتر می‌شوند و ارتباط برقرار کردن با یک کتاب هم کاملا سلیقه‌ای است. ممکن است من از خواندن کتابی کیف کنم که شما حتی نتوانید صد صفحه‌اش را طاقت بیاورید. من برای انتخاب‌ تک تک کتاب‌هایم یک ویژگی مهم را در نظر می‌گیرم. اینکه چیزی به من بیاموزد یا تلنگری به من بزند و این آورده چنان شوری در من به پا کند که دلم بخواهد دیگران هم از آن بهره ببرند. آن لحظه‌ای که با خودم می‌گویم حیف است این داستان روایت نشود، حیف است شنیده نشود،‌ لحظه‌ای است که می‌دانم قرار است ترجمه‌اش کنم. درباره ماجرای جالب دافنه هم دقیقا همینطور بود.

  • کارنامه شما نشان می‌دهد علاقه به ترجمه داستان‌های عاشقانه دارید. چرا؟

نمی‌توانم بگویم که مشخصا به دنبال عاشقانه‌ها هستم. به نظرم اگر تعمد و انتخابی هم در کار بوده، آگاهانه نبوده است. موضوع این است که من دوست دارم داستان‌هایی را ترجمه کنم که حرفی برای گفتن داشته باشند. طبیعی است که دنبال حرفی می‌روم که بر جان خودم بنشیند و شاید آن حرفی که جادویم می‌کند و بر جانم می‌نشیند بیشتر در پوشش داستان‌های عاشقانه مطرح می‌شوند، اما عاشقانه بودن داستان هیچ‌وقت معیاری برای ترجمه نبوده است.

  • در ترجمه این اثر چه چالش‌هایی داشتید؟

ترجمه هر اثر خوبی چالش برانگیز است، چون موظفید در عین وفاداری به متن، به شکلی قصه را به زبان دیگری برگردانید که نه تنها خشک و مکانیکی نباشد که بتواند آن کیفیت و زیبایی‌های اثر را هم منتقل کند. به جرات می‌توانم بگویم امیلی هنری یکی از بهترین‌هایی است که من می‌شناسم، چه در انتخاب سوژه، چه در نحوه پرورش داستان و چه در سبک روایتش و این کار من را سخت می‌کند. توجه به همه این‌ها و تلاش برای حفظ ارزشمندی اثر در یک زبان دیگر اصلا کار ساده‌ای نبود. دچار وسواس شده بودم که در حق کتاب کوتاهی نکنم، که در این دگردیسی چیزی از ارزشش کاسته نشود و خوشبختانه با بازخودهایی که تا این لحظه گرفته‌ام احساس می‌کنم این وسواس و سخت‌گیری ارزشش را داشته است.

  • «ماجرای جالب دافنه» از آن عاشقانه‌هایی است که به حیطه روانشناسی نزدیک شده است. آنجا که شخصیت‌ها را به خوبی مورد واکاوی قرار می‌دهد، به دوران کودکی هر شخصیت نقب زده و علل رفتار بزرگسالی را در کودکی آن‌ها جستجو کرده است. توضیح دهید که نویسنده از چه مسیری به این جستجوگری رسیده است؟

مسیر هنری برای رسیدن به این جستجوگری از تجربه عشق واقعی شروع می‌شود. خودش صریح می‌گوید که غم، تردید، تروما و فقدان، جزئی از ذات عشق‌اند و دقیقا وقتی عاشق می‌شوید، چالش‌های مربوط به دلبستگی و ترس از رهاشدگی و کافی نبودن یا زیادی بودن فعال می‌شوند. به خاطر همین هم کارش را با روانشناسی کاراکتر به واسطه رفتار و تاریخچه شخصیت‌ها پیش می‌برد نه کلیشه‌های ژانری و لحن به‌ظاهر بامزه قصه همیشه روی رئالیسم عاطفی سوار است. در «ماجرای جالب دافنه» این مسیر با پرداختن به زخم‌های کودکی و اثرشان در اکنون اجرا می‌شود. دافنه پدری داشته که از کودکی رهایش کرده و به‌خاطر جابه‌جایی‌های مداوم یاد گرفته ریشه ندواند. مایلز از خانه‌ای به‌شدت سمی بیرون آمده و همیشه نسبت به خواهرش کوچکش احساس گناه دارد. این‌ها الگوهایی هستند که در زمان حال به مرزکشی دفاعی دافنه و گریز از پیوند و توقع مایلز تبدیل شده‌اند و در هم‌خانه شدن اجباری و تظاهر به رابطه داشتنشان مدام تحریک می‌شوند تا شخصیت‌ها به منشأشان که همان کودکی است برگردند. توضیح خود هنری این است که اگر بخواهد «خفه‌کردن احساسات» را انتخاب نکند، ناچار باید اجازه دهد گذشته و سازوکارهای دفاعی کاراکترها وارد صحنه شوند و روایت را پیش ببرند. و دقیقا همین است که ماجرای جالب دافنه را از یک رمان عاشقانه معمولی به اثری با هویت و عمیق تبدیل می‌کند.

  • عاشقانه‌های امروز به دنبال شخصیت‌پردازی‌های دقیق افراد است که همین باعث می‌شود به رمان‌های این ژانر، عمق خاصی ببخشد و همین تفاوت آثار ژانر عاشقانه امروز و دیروز است . نظر شما چیست؟

من باز هم این مسئله را به ژانر خاصی محدود نمی‌دانم. به نظرم هرچه می‌گذرد قلم نویسندگان قوی‌تر و قصه‌ها خوش‌ساخت‌تر می‌شوند و عاشقانه‌ها هم از این موضوع مستثنی نیستند. این صرفا نظر شخصی من است،‌ اما احساس می‌کنم خودآگاهی که بیشتر در یکی دو دهه گذشته با شیوع شبکه‌های اجتماعی و انتقال سریع اطلاعات اتفاق افتاده تا حدی در این تحول نقش داشته است. نویسنده‌ای که شناخت بیشتری از خود و ماهیت انسان دارد، در هر ژانری که بنویسد، قطعا آن عمق و بینش را در کتاب‌هایش هم وارد می‌کند. من این تحول را در رمان‌های ژانر تریلر هم خیلی احساس می‌کنم. این بینش و درون‌بینی در رمان‌های عاشقانه بیشتر به چشم می‌آید، چون فضا احساسی‌تر و به روح انسان نزدیک‌تر است.

  • بله به طور کلی بسیاری از رمان هایی که امروزه منتشر می‌شوند مانند کلاس‌های تراپی هستند چون به توصیف تجربیات می‎پردازند و از خیال صرف فاصله گرفته‌اند؟

این دقیقا همان چیزی است که باعث می‌شود داستانی را انتخاب بکنم. اینکه این قدرت و قابلیت را داشته باشد که بتواند زاویه دید تازه‌ای به خواننده بدهد و بر تعامل او با جامعه اطرافش تاثیرگذار باشد. این حس که رمان‌های امروز مثل کلاس‌های تراپی هستند دقیقا به دلیل همان خودکاوی و شناخت از خودی است که گفتم. خودشناسی ماحصل تراپی است و طبیعی است که اثر انگشتش روی هر بعد از زندگی فرد باقی بماند. نوشتن هم صرفا یکی از همان ابعاد است. هرچه شما به درک عمیق‌تری از زندگی رسیده باشید، داستان‌های عمیق‌تری هم روایت می‌کنید.

  • از میان داستان‌هایی که تا به حال ترجمه کرده‌اید به کدام یک علاقه بیشتری داشته‌اید و چرا؟

فکر می‌کنم تمام مخاطبین من جواب این سوال را بدانند. از روز اول کتاب «صدای آرچر» برایم چیز دیگری بود و هیچ کتاب دیگری حتی نزدیکش هم نمی‌شد، تا این که «ماجرای جالب دافنه» را خواندم. حالا، اگر بخواهم با توجه به یک کاراکتر به این سوال پاسخ بدهم، همچنان شخصیت آرچر برایم چیز دیگری است. انگار با آن حجم از مظلومیت و زیبایی گوشه‌ای از قلبم را کنده است. احساس می‌کنم می‌توانم برای محافظت از او با دنیا در بیفتم، اما اگر بخواهم برمبنای قصه به این سوال پاسخ بدهم، بدون شک جوابم ماجرای جالب دافنه است، چون قصه‌ ملموس‌تری دارد. شاید تعداد کمتری از ما تجربه ترومای سنگین کتاب صدای آرچر را داشته باشیم، در واقع امیدوارم این‌گونه باشد، اما بیشترمان تروماهای کاراکترهای کتاب ماجرای جالب دافنه را تجربه کرده‌ایم. در ماجرای جالب دافنه آسیب‌ها همه‌گیرتر و آدم‌ها واقعی‌ترند. اطراف من پر از آدم‌هایی است که در طول این کتاب بارها و بارها یادشان افتادم، چون مثلا یک ویژگی یکی از شخصیت‌ها تجسم آن فرد بود. من هم بخشی از دافنه را در وجودم دارم و هم مایلز را. با آدم‌های معمولی‌تر و مشکلات رایج‌تر بهتر می‌توان ارتباط برقرار کرد.

  • بله یکی از نکات برجسته این کتاب این است که شخصیت ها بسیار معمولی هستند که زندگی معمولی دارند؛ هم خانگی یک کتابدار با یک کافه‌چی و حسی که آرام آرام شکل می‌گیرد. نوشتن از روزمره گی و آدم های معمولی سخت‌ترین کار دنیاست و این نوع نوشته می‌تواند الگو برای هر نویسنده ای باشد. فکر می کنید امیلی هنری چطور توانسته به این نگاه در نویسندگی برسد؟

به نظرم بخشی از این مهارت به همان آگاهی و خودشناسی برمی‌گردد که بسیارتاثیرگذار است، اماویژگی دیگری هم در این نوع روایت استادانه نقش دارد و آن تیزبینی و توجه به جزئیات است. من عاشق جزئی‌نگری‌های کتاب‌های امیلی هنری هستم و هیچ‌وقت برایم تکراری نمی‌شود. همین توجه به جزئیات است که شخصیت‌های معمولی را از کلیشه نجات می‌دهد و واقعی وملموس و خواستنی می‌کند. در هر کتابی که از هنری خواندم بارها و بارها تکرار شده که توصیف صحنه‌ای به سادگی نوع ایستادن قهرمان مرد داستان یا جمله ساده‌ای که هزاران بار در زندگی شنیده‌ایم مرا میخکوب می‌کند، چون همزمان هزاران لحظه مشابه را در ذهنم تداعی می‌کند و می‌مانم که چطور هرگز متوجه چیزی که همیشه جلوی چشمم بوده نبودم. داستان‌های حادثه‌ای و پرتعلیق به دلیل کشش داستانی و معماهایی که ذهن را درگیر می‌کنند، تا حد زیادی بار را از روی دوش کاراکتر برمی‌دارند، اما در یک عاشقانه که به راحتی می‌تواند در دام کلیشه بیفتد، حفظ کاراکتر خیلی سخت‌تر می‌شود. حالا اگر این عاشقانه با آدم‌هایی معمولی روایت شود که در زندگی همه ما وجود دارند و حتی متوجهشان هم نیستیم و بی‌توجه از کنارشان عبور می‌کنیم، نبوغی در حدی قصه‌گویی هنری لازم است تا بتواند نه تنها خواننده را دنبال خود بکشد که او را عاشق آدم‌های معمولی کند.

  • دوست دارید مخاطب کدام اثر شما را حتما بخواند؟

اگر تا قبل از ماجرای جالب دافنه این سوال را از من می‌پرسیدید بدون فکر می‌گفتم صدای آرچر. حالا می‌گویم اگر برایتان مقدور است، اول صدای آرچر و بعد ماجرای جالب دافنه را بخوانید، اما اگر قرار باشد فقط یک اثر را نام ببرم، می‌گویم حتما ماجرای جالب دافنه را بخوانید.

  • از مخاطب می‌خواهید به چه وجه این کتاب بیشتر توجه کند؟

ماجرای جالب دافنه قصه تک‌تک ما در لحظاتی است که احساس کردیم زیادی معمولی و کسل‌کننده‌ایم، زیادی جسور و پرسروصداییم، زیادی متفاوتیم، به هر دلیلی زیادی هستیم و به زیباترین شکل نشان می‌دهد که چنین چیزی نیست. نمی‌توانم بگویم دقیقا به یک بعد توجه کنید، چون این کتاب تک‌بعدی نیست. یکی از شگفتی‌های زیبایش هم دقیقا همین است. تنها چیزی که می‌توانم بگویم این است که در طول قصه به این آدم‌های خیلی معمولی توجه کنید. به نظرم همین کافی است.

  • امیلی هنری چه تجربه‌ای را از سرگذارنده تا توانسته این اثر را بنویسد؟

شناخت و تحلیلم به واسطه خواندن آثارش و گفتگوهای اوست. چیزی که می‌دانم این است که سال‌ها نویسنده تجاری یک شرکت مخابراتی بوده و خسته از این‌کار به رمان‌نویسی روی آورده است. حوالی 2019 که اولین رمان بزرگسالش را آغاز کرده با اضطراب دست به گریبان بوده و خود در گفتگوهایش توضیح داده که در دل عاشقانه به درمان، مرزبندی و پیوند عشق و اندوه می‌پردازد.

  • به نظر شما داستان های عاشقانه چه جایگاهی در میان ژانرهای دیگر دارد و چرا مخاطب باید این ژانر را بخواند؟

از نظر من هیچ ژانری هیچ برتری به ژانر دیگری ندارد. هرکدام در جای خود جذاب و لازم‌اند. من تک ژانری بودن را نمی‌پسندم و هرگز کسی را به این کار تشویق نمی‌کنم. خودم فانتزی بسیار دوست دارم، تریلر و کرایم می‌خوانم. عاشقانه هم که دیگر جای خود را دارد. به نظرم هرکدام از این ژانرها به فراخور حال و هوایی که داریم لازم‌اند. تک ژانری بودن آدم را تک بعدی می‌کند. انگار خود را از لذت‌های بسیار بزرگی محروم کنیم که هرگز تجربه نکرده‌ایم و نمی‌دانیم چقدر خواستنی هستند. چرا مخاطب باید عاشقانه بخواند؟ چون کتاب‌های عاشقانه لطیف‌ترند و در این روزگاری که زندگی، بیشترمان را سخت کرده است، همه ما به کمی مهر و لطافت بیشتر نیاز داریم.

منا اختیاری، مترجم «ماجرای جالب دافنه»: حیف بود این داستان ترجمه نشود