سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - نیره حیدری: در اتاق فرمانداری سامان، جلسهای برگزار شد؛ جلسهای برای حل مشکلی که سالهاست در دل روستای چلوان جا خوش کرده؛ نبود کتابخانه، نبود پناهگاهی برای اندیشه، برای رویاهای کودکانه. ریاست جلسه با حجتالله ریاحی، فرماندار و رئیس انجمن کتابخانههای عمومی شهرستان سامان بود. پروانه ارزانش، سرپرست اداره کل کتابخانههای عمومی استان نیز آمده بود و از دانشآموزانی میگفت که کتابخوانی آیندهشان را میسازد. حرفها زده شد، راهکارها بررسی شد، اما چیزی در حاشیه این جلسه بود که دلها را لرزاند.
مردی آرام، با چهرهای آفتابسوخته، وارد شد. ابراهیم صدیقی. خیّر کتابخانهساز. همان که سالها پیش، با مدد برادر، بنای کتابخانه شهید جعفرزاده را در سامان بالا برد. حالا آمده بود تا بگوید: «چلوان را هم میسازیم. با دل، با دست، با امید.»
ابراهیم صدیقی کشاورز است. دامدار. مردی از دل زمین. دستانش پینه بستهاند، پوستش سوختهی آفتاب است، نگاهش اما روشنتر از هر چراغی. او نه مهندس است، نه معمار. اما بلد است بسازد. بلد است با دل بسازد. بلد است بنایی بالا ببرد که نه فقط دیوار، بلکه پناه باشد برای ذهنهای کوچک و مشتاق.
میگوید: «ما میسازیم، ولی اینکه خدا قبول کند، یا نه دست ما نیست. نیّتمان این است که کار خیری انجام دهیم که باقیاتالصالحات باشد. همین که میبینم بچهها با ذوق کتاب به دست از کتابخانه بیرون میآیند، دلخوش میشوم. همین شادی بچهها برایم کافی است.»
هزینه ساخت را برادر صدیقی میدهد. برادر دیگرش هم سالها پیش، در جنگ تحمیلی، جانش را فدای وطن کرد و حالا نامش، خاطرهاش و عشقش در دل این بناها زنده خواهد شد. صدیقی خودش پیگیر ساختوساز است. خودش با کارگران حرف میزند، خودش نقشهها را نگاه میکند، خودش آجرها را لمس میکند.
و مادر پیرش، که حالا همسایه کتابخانه شده، هر روز از کنار کتابخانه رد میشود. میایستد. نگاه میکند. لبخند میزند. و آرام میگوید: «خدا را شکر.»
همین جمله، همین لبخند، برای صدیقی از هزار تشکر و تقدیر بیشتر معنا دارد. دعای مادر، برکت این بناست.
کتابخانه شهید جعفرزاده سامان، امروز یکی از فعالترین مراکز فرهنگی منطقه است. بچهها با ذوق میآیند، کتاب میخوانند، رویا میبافند. صدیقی میگوید: «وقتی دیدم بچهها از کتابخانه سامان با ذوق بیرون میآیند، فهمیدم که این کار، ارزشش را دارد. حالا میخواهم همان حس را در چلوان هم ببینم. همین که یک نفر از این کتابخانه به جایی برسد، برایم کافی است.»
او نمیخواهد فقط دیواری بسازد. میخواهد چراغی روشن کند. چراغی که سالها بماند. چراغی که نسلها را گرم کند.
صدیقی قدم اول را برداشته. اما ادامه راه با ماست. با مسئولان، با مردم، با دلهایی که میخواهند چراغی روشن بماند. او میگوید: «اگر همه کمک کنند؛ با کتاب، با وقت، با دل؛ این کتابخانه میتواند چراغی باشد که سالها روشن بماند.».
∎