جوان آنلاین: دکتر عطیه بابایی، متخصص و مدرس مخاطبشناسی در گفتوگو با «جوان» سه عادت مهم برای داشتن یک زندگی برنامهریزیشده را مبتنی بر برنامهریزی برای «حال خوب» شخصی، زنده کردن زمانهای مرده و نوشتن برنامه روزانه و پیگیری آن میداند. متن این گفتوگو در ادامه میآید.
در سبک زندگی روزمره مردم، چه نشانههایی از نبود برنامهریزی منظم دیده میشود؟
نبود این مهم مخصوصاً میان قشر شاغل و کارمند، بهوضوح دیده میشود. یکی از نشانههای آن این است که بسیاری از ایشان دائماً از نداشتن وقت گلایه میکنند. این کمبود زمان، توجیهی برای نرسیدن به اهداف، آرزوها یا حتی انجام سادهترین کارهای شخصی، مثل دیدار با یک دوست قدیمی شده است. مشکل فقط در نداشتن برنامه یا فهرستی از کارها نیست، بلکه در مدیریت و ساماندهی زمان است. در طول شبانهروز، ما زمانهای از دست رفته زیادی داریم که نادیده گرفته میشوند، مثلاً در کلانشهرهایی مثل تهران، افراد روزانه چند ساعت را در مسیرهای رفتوآمد صرف میکنند؛ زمانی که اغلب بیهدف سپری میشود و به جای بهرهوری، صرف افکار پراکنده یا استرس میشود. نداشتن تمرکز و آشنایی نداشتن با اصول آن نیز به این امر دامن زده و کارها با کیفیت پایین و به صورت ناقص انجام میشوند که باعث انباشت کارهای نیمهکاره و احساس دائمی نرسیدن به اهداف و برنامهها میشود. شبکههای اجتماعی نیز از عوامل اتلاف زمان و اختلال در برنامهریزی است چراکه هدف مشخصی ندارد و صرفاً یک احساس مصنوعی از استراحت ذهنی را ایجاد و ذهن را پراکنده میکند. ما مثالهای زیادی از افراد موفق داریم که از همین ۲۴ ساعت شبانهروز استفاده بهینهتری کردهاند، به طور مثال در مصاحبهای که آقای ضیا با خانم مهاجر داشت، وقتی از او پرسید چطور با وجود مادر و همسر بودن به این حجم از موفقیت رسیدید، پاسخ داد: «با برنامهریزی.» در مورد راهکارها، یک تجربه شخصی قابلتوجه است. بهخاطر مشغله زیاد، کارهای خانه برای من وقتگیر و آزاردهنده شده بود. برای مدیریت بهتر، به جای حذف این کارها، کتابهای صوتی (مانند رمان، مصاحبه یا مستند) را وارد کارهای روزانه کردم. این باعث شد هم ذهنم متمرکزتر شود، هم زمان را مفیدتر بگذرانم. استفاده بهینه از زمانهای مرده، به هر کسی کمک میکند با شرایط خاص زندگیاش، زمان را بهتر مدیریت کند.
نبود برنامهریزی در زندگی فردی چه تأثیراتی بر روان، روابط اجتماعی و احساس رضایت از زندگی دارد؟
برنامه داشتن فقط محدود به شغل و تحصیل نمیشود، ما نیازمند فهرستی مشخص از موقعیتها، کارها یا حتی آدمهایی که میتوانند به ما احساس شادی و آرامش بدهند، هستیم. اینها الزاماً چیزهای عجیب و پرهزینهای نیستند، ممکن است برای کسی قدمزدن همراه با موزیک یا نوشیدن یک فنجان چای در لیوان محبوبش، باعث حال خوب شود. نکته این است که باید این موارد را شناخت و آنها را آگاهانه وارد زندگی کرد. اگر ندانیم چه چیزی لبخند به لبمان میآورد یا چه افرادی به ما حس امنیت و آرامش میدهند، به ناچار سراغ مسکنهای بیدوام میرویم. باید برای تفریح، روابط و حال خوبمان هم برنامه داشته باشیم. چند درصد از آدمها را میشناسیم که برای تفریح یا خوشحالکردن خودشان برنامه مدون داشته باشند؟ اغلب حتی فکرش را هم نکردهاند. در نهایت، نبود چنین برنامهای به فرسودگی روانی، روابط سطحی یا پرتنش و احساسی مزمن از نارضایتی منجر میشود، در حالی که با آگاهی و یک برنامه ساده و شخصیسازیشده، میتوان کیفیت زندگی را به شکل محسوسی بالا برد.
به نظر شما، چه عواملی باعث میشود بسیاری از افراد در جامعه ما، برنامهریزی را جدی نگیرند یا آن را فقط برای مدیران و کارهای اداری بدانند؟
این سؤال یکی از نکات کلیدیای است که من همیشه در مصاحبهها، کلاسها و سخنرانیهایم روی آن تأکید دارم. متأسفانه ما در نظام آموزشیمان (چه در مدرسه و چه در دانشگاه) هیچوقت به شکل جدی به مفاهیمی مثل هوش هیجانی و مهارتهای نرم نپرداختهایم، در حالیکه تسلط بر این مهارتها میتواند ذهن افراد را منسجمتر، حالشان را بهتر و زندگیشان را باکیفیتتر کند، هم در حوزه شخصی و هم در حوزه روابط اجتماعی و کاری. یکی از دلایلی که باعث شده مردم برنامهریزی را فقط مختص مدیران یا کارهای اداری بدانند این است که در آن موقعیتها، افراد مجبورند برنامه داشته باشند، یعنی الزام کاری آنها را به برنامهریزی وادار میکند، همین موضوع باعث میشود باقی مردم فکر کنند برنامه داشتن کاری لوکس و فانتزی است که فقط برای افراد خاص یا موقعیتهای خاص کاربرد دارد. در ذهن خیلیها برنامهریزی یعنی محدودیت، یعنی چارچوب خشک، در حالی که اصلاً اینطور نیست. از آن طرف، گروهی هم هستند که در برنامهریزی افراط و زندگیشان را به شکل روباتوار اداره میکنند. هیچکدام از این دو رویکرد درست نیست. برنامهریزی در اصل یک ابزار کمکی است، نه قید و بند. ابزاری که به ما کمک میکند وظایفمان را با نظم بیشتری انجام دهیم، کارهای نیمهکاره را رها نکنیم و به اهدافمان برسیم. یکی از روشهای بسیار ساده و مؤثر، این است که روی یک برگه ساده (به دیوار یا جایی چسبانده شود) فهرست سادهای از کارهای روزمره نوشته شود، از خرید نان گرفته تا نوشتن یک پروپوزال. وقتی هر کدام انجام شد، خط کشیده و تیک بزنیم. همین کار ساده، هم احساس خوب رسیدن و با موفقیت کاری را پشت سر گذاشتن ایجاد میکند و هم باعث میشود برنامهریزی، کمکم وارد سبک زندگی افراد شود. مشکل اصلی این است که ما برنامهریزی را به عنوان یک نیاز پایه برای زندگی روزمره نمیشناسیم، چون نه آموزش دیدهایم و نه تجربهاش را داشتهایم، اما اگر از سنین پایینتر به آموزش مهارتهای نرم و هوش هیجانی بپردازیم، نسل آینده خیلی راحتتر میپذیرد که برنامهداشتن نه یک تجمل، بلکه یک ضرورت است.
آیا میتوان گفت که بخشی از استرسها، نارضایتیها و حتی اختلافات خانوادگی، ریشه در فقدان برنامهریزی یا شفافیت در مدیریت زندگی دارد؟
کاملاً درست است. بسیاری از استرسها، نارضایتیها و حتی تنشهای خانوادگی، ارتباط مستقیم با نبود برنامهریزی و مدیریت درست زمان دارند. این مسائل همگی از یک ریشه میآیند، وقتی افراد نتوانند زمان خود را بهدرستی مدیریت کنند، طبیعی است که فشارهای روانی افزایش پیدا کند چراکه برای انجام هر مسئولیت شخصی و حرفهای نیازمند زمان و انجام یکسری اقدامات هستیم که نمیشود یکی را فدای دیگری کرد. فرض کنید فردی شغلی سنگین و پرمشغله دارد، مثل پرستاران یا کارمندان شیفتی. اگر برنامهریزی نداشته باشد، نه برای خودش وقت میماند و نه برای خانواده یا دوستان. در حالی که هر فرد در زندگیاش، مسئولیتهایی دارد: ممکن است همزمان والد، فرزند، همسر، خواهر یا برادر باشد. هرکدام از این نقشها نیاز به زمان و توجه دارند. تعامل با اطرافیان، انرژی روانی ما را تأمین میکند و نقش مهمی در حفظ سلامت ذهنیمان دارد. در تجربهای که در زمان کارگردانی پادکست انجمن پرستاران داشتم، بسیاری از پرستاران از این گلایه داشتند که فرصت دیدار با خانواده یا دوستان را ندارند، حتی آرزوی یک دورهمی ساده در ماه برایشان دستنیافتنی شده بود. در نقطه مقابل، یکی از دانشجویان راهکار جالب و سادهای برای همین مشکل ارائه داده بود. پدر خانواده پرستار بود و زمان زیادی در بیمارستان میگذراند. آنها برای استفاده از زمان محدودش، خانواده را به سمت بیمارستان میبردند و در مسیر برگشت، تبدیلش میکردند به یک برنامه خانوادگی کوچک. مثلاً بچهها شعرهایی که در مدرسه یاد گرفته بودند را در ماشین برای پدرشان میخواندند یا در مسیر برگشت، به جای رفتن مستقیم به خانه با یک فلاسک چای و مقداری تنقلات به پارک میرفتند و ۳۰-۲۰دقیقه پیکنیک سادهای برگزار میکردند. وقتی ما چنین نگاه کاربردی و انسانی به برنامهریزی داشته باشیم، میتوانیم تا حد زیادی از بار استرس، نارضایتی و اختلافات بکاهیم و کیفیت روابطمان را بالا ببریم.
چه نقشی برای رسانهها و شبکههای اجتماعی در ترویج فرهنگ برنامهریزی قائل هستید؟ چطور میتوان سبک زندگی برنامهمحور را برای مردم جذاب کرد؟
رسانه با محتواسازان و هنرمندان معنا پیدا میکند، اما متأسفانه بسیاری از افرادی که در این فضاها فعالند، از نظر فرهنگی و دانشی تجهیز نشدهاند. به عنوان کسی که تحصیلات هنری و رسانهای هم دارم و از فضای رسانه دور نیستم، میگویم در آموزشهای رسمی هنر، خبری از سرفصلهایی مثل «اخلاق حرفهای»، «هویت ملی» یا حتی «سبک زندگی هنرمند» نیست. نتیجه این میشود که افرادی با کوچکترین موفقیت یا شهرت، ناگهان بهعنوان «هنرمند» معرفی میشوند و نقش مرجع فرهنگی پیدا میکنند، بیآنکه خودشان اصول و ارزشهای فرهنگی کشور را (فارغ از ایدئولوژیهای سلیقهای) بشناسند یا مهارت لازم را برای تعامل صحیح با مخاطب داشته باشند. بارها دیدهایم که در آثار تصویری، موزیکویدئوها یا حتی پستهای شبکههای اجتماعی، به جای الگوسازی مثبت، صحنههای ترویج سیگار، ادبیات ناپسند یا حتی تطهیر رفتارهای پرخطر دیده میشود. وقتی در فیلمنامه کم میآورند، شخصیت را با سیگار تعریف میکنند و این اتفاق ساده، در واقع یک «فرهنگسازی غلط» است که به مرور قبح مسائل آسیبزا را از بین میبرد. از رسانهها و سلبریتیها انتظار میرود نقش مسئولانهتری ایفا کنند. چقدر تا به حال دیدهایم یک بازیگر یا خواننده محبوب، در اینستاگرام یا پلتفرمهای دیگر، سبک زندگی برنامهریزیشدهاش را به اشتراک بگذارد؟ نظم را به عنوان عامل رشد مطرح و به آن تشویق کند؟ چنین محتوایی تقریباً وجود ندارد یا بسیار محدود است. در حالیکه همین نمایشهای ساده میتواند به مردم نشان دهد برنامهریزی چقدر میتواند کاربردی و جذاب باشد.
اگر بخواهید سه عادت مهم برای داشتن یک زندگی برنامهریزیشده را به مخاطبان توصیه کنید، آنها چه هستند؟
اگر بخواهم این گفتوگو را با سه توصیه کاربردی و ساده برای داشتن یک زندگی برنامهریزیشده جمعبندی کنم، موارد زیر را پیشنهاد میدهم:
برنامهریزی برای «حال خوب» شخصی: باید برای خودمان فهرستی از فعالیتها، موقعیتها و حتی آدمهایی داشته باشیم که حالمان را خوب میکنند. این فعالیتها لازم نیست عجیب یا پیچیده باشند، مهم این است که دکمه حال خوبمان دست خودمان باشد، نه وابسته به عوامل بیرونی یا مُسکنهایی مثل شبکههای اجتماعی یا رفتارهای پرخطر.
زنده کردن زمانهای مرده: یکی از مهمترین کارهایی که میتوان برای بهبود کیفیت زندگی انجام داد، استفاده از زمانهای مرده است، یعنی وقتهایی که معمولاً نادیده گرفته میشوند، مثل مسیر رفتوآمد، کارهای روتین خانه یا حتی انتظار در صف یا مطب. میتوان در این زمانها به کارهای مفید و شادیبخش پرداخت، مثلاً شنیدن کتابهای صوتی، پادکستهای آموزشی یا حتی تماس گرفتن با کسی که مدتهاست از او بیخبریم. اینها کارهای کوچکی هستند که در کنار هم تأثیر بزرگی بر احساس رضایت از زندگی میگذارند.
نوشتن برنامه روزانه و پیگیری آن: کافی است یک کاغذ ساده را در جایی بچسبانیم که هر روز جلوی چشممان باشد و کارهای روزانه را از سادهترینها تا کارهای جدیتر، بنویسیم. بعد از انجام هر کار، جلوی آن تیک بزنیم یا خط بکشیم. همین کار ساده، هم باعث آرامش ذهن میشود، هم حس مفیدی و پیشرفت را در ما تقویت میکند. برنامهریزی قرار نیست پیچیده باشد، کافی است با همین گامهای ساده و کاربردی شروع کنیم.