کاظم دارابی مسئول و مدرس انجمن حافظ پژوهی اراک در حاشیه برگزاری دورهمی هفتگی انجمن حافظ پژوهی به خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در اراک گفت: در سه شنبه دیگر دورهمی حافظ خوانی انجمن حافظ پژوهی با حضور دوستداران حافظ، با خوانش و تفسیر و تعبیر غزل ۳۵۶ در خانه فرهنگ پیگیری و ابیات غزل ۳۵۶ به شرح زیر خوانش شد.
عمریست تا به راهِ غَمَت رو نهادهایم
روی و ریایِ خَلق به یک سو نهادهایم
طاق و رواقِ مدرسه و قال و قیلِ عِلم
در راهِ جام و ساقیِ مَه رو نهادهایم
هم جان بِدان دو نرگسِ جادو سپردهایم
هم دل بدان دو سُنبلِ هندو نهادهایم
عمری گذشت تا به امیدِ اشارتی
چشمی بدان دو گوشهٔ ابرو نهادهایم
ما مُلکِ عافیت نه به لشکر گرفتهایم
ما تختِ سلطنت نه به بازو نهادهایم
تا سِحْرِ چَشم یار چه بازی کند که باز
بنیاد بر کرشمهٔ جادو نهادهایم
بی زلفِ سرکشش سرِ سودایی از ملال
همچون بنفشه بر سرِ زانو نهادهایم
در گوشهٔ امید چو نَظّارگانِ ماه
چَشمِ طلب بر آن خَمِ ابرو نهادهایم
گفتی که حافظا دل سرگشتهات کجاست؟
در حلقههایِ آن خَمِ گیسو نهادهایم
شاعر در این اشعار از عشق و دلبستگی خود به معشوق سخن میگوید و بیان میکند که سالهاست در مسیر عشق او گام برداشتهاند. او دنیا و ظاهر فریبای انسانها را رها کرده و به سمت عشق حقیقی رفته است. در این راه، علم و دانش را کنار گذاشته و تمام وجودش را به عشق و زیباییهای موجود در معشوق سپرده است. شاعر همچنین به ناپایداری و بازیهای دلانگیز معشوق اشاره میکند و ابراز میدارد که تمام امیدشان به جاذبههای عشق و زیبایی معشوق بستگی دارد. در نهایت، حافظ با سوالی از خود میپرسد که دل سرگشتهاش کجاست و به گردن آن گیسوان زیبا اشاره میکند.
در برگردان ابیات چنین آمده است:
سالهاست که در راه غم تو گام برمیداریم و ظاهرسازی و تظاهر به خوشحالی در برابر مردم را کنار گذاشتهایم.
ما تمام توجه و زمان خود را به بناهای آموزشی و بحثهای علمی اختصاص دادهایم و در عوض، به لذت نوشیدن شراب و دیدن زیباییها بیتوجهی کردهایم.
ما جان خود را به آن دو نرگسِ جادوگر سپردهایم و دل خود را به آن دو سُنبُلِ خوشبو دادهایم.
سالها گذشت و ما همچنان با امیدی به نشانهای، به چشمهایتان که دو ابرو را قاب گرفتهاند، نگاه کردهایم.
ما به زور و لشکر برای به دست آوردن راحتی و آسایش اقدام نکردهایم و قدرت خود را نیز نه به کمک نیروی جسمی و بازو به دست آوردهایمهوش مصنوعی: چشمان معشوق چه جادویی دارند که ما دوباره بر اساس فریب و جاذبه آنها بنیاد و اساس خود را ساختهایم.
چشمان معشوق چه جادویی دارند که ما دوباره بر اساس فریب و جاذبه آنها بنیاد و اساس خود را ساختهایم.
بدون وجود زلفهای دلربایش، سر عاشق از اندوه مانند بنفشهای خشکیده بر زانو نشسته است.
در گوشهای از امید، مانند ناظران ماه، چشمان خود را بر روی آن خم ابرو دوختهایم.
تو پرسیدی که دل سرگشتهات کجاست؟ ما در پیچ و خم موهای تو آن را گذاشتهایم.
∎