شناسهٔ خبر: 70088576 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: جوان | لینک خبر

سرحلقه مبارزان ضد استبداد و استعمار از مقطع کودتا تا پایان حیات

ملتی که در کالبد یک فرد به تقابل با استعمار پرداخت

مجلس پنجم به محملی مبدل شد که رضاخان با بهره‌گیری از فشار‌های داخلی و خارجی و استفاده از پاره‌ای ضعف‌ها و خلأ‌های موجود در کشور به سلطنت دست یابد. با این همه آیت‌الله مدرس و حلقه‌ای از اطرافیانش، فعالیت سیاسی و تبلیغی روشنگر را فروننهادند و عرصه سیاست را رها نساختند. این امر موجب شد که ارائه تصویر واقعی از شرایط کشور و استبداد رو به تزاید رضاخانی، همچنان در دستور کار او و یارانش باشد، امری که برای این عده مخاطره‌آمیز بود

صاحب‌خبر -

جوان آنلاین: روز‌هایی که بر ما گذشت از سالروز شهادت عالم زمان آگاه و جهادگر شهید آیت‌الله سیدحسن مدرس نشان داشت. هم از این روی و در مقال پی آمده، حیات سیاسی وی از کودتای اسفند ۱۲۹۹ تا ۱۰ آذر ۱۳۱۶، به مدد پاره‌ای از روایات مورد بازخوانی تحلیلی قرار گرفته است. امید آنکه تاریخ پژوهان معاصر و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید. 
 
 مردی که همواره «وجیه المله» بود
در آغاز سخن و پیش از پرداخت به سالیان مصاف شهید آیت‌الله سیدحسن مدرس با رضاخان و به واقع استعمار انگلستان بهنگام است که بر حیات علمی و عملی وی نظری کوتاه بیفکنیم تا بستر این تکاپوی چند ساله را بهتر بشناسیم. تک نگاشته‌ای که مجید مظاهری پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در این‌باره به نگارش درآورده گویا و وافی به مقصود می‌نماید:
«شهید آیت‌الله مدرس مطابق دستنوشته خود حدود سال ۱۲۸۷هـ. ق برابر ۱۲۴۹هـ. ش، در سرابه کچو از توابع اردستان در خانواده‌ای روحانی ولادت یافت. پدرش سیداسماعیل فرزند میرعبدالباقی از طایفه میرعابدین و از سادات طباطبایی و اصلاً زواره‌ای هستند. در سال ۱۲۹۳ هـ. ق و در سن شش سالگی به همراه جدش سیدمیرعبدالباقی به قمشه مهاجرت کرد. در سال ۱۳۰۳ هـ. ق، برای تحصیل راهی اصفهان شد و درس قریب به ۳۰ استاد را درک کرد. در سال ۱۳۱۱ هـ. ق، عازم عتبات عالیات و پس از تشرف به محضر میرزای شیرازی در نجف اشرف مقیم شد و به مدت هفت سال، علما و بزرگان آن زمان را تیمناً و تبرکاً کلاً درک کرد، اما عمده تحصیلاتش نزد آیات خراسانی و یزدی بود. همچنین با میرزای نائینی، شیخ فضل‌الله نوری، سیدابوالحسن اصفهانی و شیخ عبدالکریم حائری مباحثه داشت. درحدود سال ۱۳۱۷ هـ. ق، به اصفهان بازگشت و به تدریس پرداخت. به دلیل مواجهه با ظل‌السلطان و در نهایت انقلاب استبداد به مشروطه، نقشه‌های سیاسی ویژه‌ای برایش رقم خورد تا جایی که مورد خشم بدخواهان و هدف تیراندازان استبداد قرار گرفت. در سال ۱۳۲۸ هـ. ق و از سوی مراجع عظام نجف اشرف به عنوان عضو هیئت طراز اول ناظر بر مجلس شورای ملی برگزیده شد. درسال ۱۳۳۵ هـ. ق و مقارن با جنگ جهانی اول، به همراه عده‌ای از دوستان و همفکرانش به کرمانشاه مهاجرت کرد و در آنجا دولت موقت در تبعید را تشکیل داد تا در صورت رقم خوردن سرنوشت جنگ به سود متحدین بتوانند به عنوان دولت در تبعید و همپیمان با دول محور، قدرت را به دست گیرند و تمامیت ارضی ایران را حفظ کنند. در سال ۱۳۳۷ هـ. ق، با کابینه وثوق‌الدوله بر سر انعقاد قرارداد ۱۹۱۹. م در افتاد و در سقوط آن مؤثر بود. در دوران کابینه سیاه - که با کودتای ۱۳۳۹ هـ. ق / ۳ اسفند ۱۲۹۹ه‍ـ. ش روی کار آمده بود- بار دیگر مورد سوءقصد قرار گرفت. رضاخان که به شدت از او و اندیشه‌هایش می‌ترسید، مانع راهیابی‌اش به مجلس هفتم شورای ملی شد، به گونه‌ای که حتی آن یک رأی را هم که خودش به خود داده بود، قرائت نکردند! در مهر ۱۳۰۷ه‍ـ. ش و با تدابیر شدید امنیتی او را دستگیر و از تهران به منطقه عقب مانده و مخروبه خواف در نزدیکی مرز افغانستان تبعید کردند و سرانجام بعد از ۱۰ سال حبس در تبعید، وی را به کاشمر بردند و در غروب ۲۷ رمضان ۱۳۵۶ هـ. ق برابر با دهم آذر ۱۳۱۶ه‍ـ. ش او را به افطار با زهر مجبور کردند و سرانجام با عمامه خودش به شهادت رساندند....» 


 مدرس، قاجار، پهلوی و اندیشه «دفع افسد به فاسد»
آیا مخالفت آیت‌الله مدرس با رضاخان، به معنای رضایت وی از سلطنت قاجار و به ویژه سلطان وقت، یعنی احمدشاه قاجار بود؟ آیا او پیش‌تر از آن سابقه مخالفت با بی‌عملی و ضعف شاه را نداشت؟ او بر پیشانی شرایط جدید چه می‌دید که ترجیح می‌داد آخرین شاه قاجار به کشور بازگردد، اما پهلوی و ابواب جمعی وی بر کشور مسلط نگردند؟ به راستی چه چیز موجب شده که پاره‌ای تاریخ‌نگاران پهلویست، مدرس را به حمایت از سلطنت قاجار متهم کنند؟ آیا در این‌باره، حقایقی ناگفته مانده و همچنان مورد بی‌توجهی قرار می‌گیرند؟ در مقالی بر تارنمای مرکز اسناد انقلاب اسلامی، به این پرسش‌ها اینگونه پاسخ داده شده است:
«گرچه شهید آیت الله مدرس دل خوشی از سلسله قاجاریه نداشت، ولی هنگامی که احساس کرد استعمار انگلیس قصد دارد تا استبدادی به مراتب بدتر و شدیدتر از استبداد قاجاریه برقرار کند و از طریق رضاخان همه امور ایران را به طور کامل در دست بگیرد، چنین اندیشید که اگر موقتاً و برای مدتی قاجاریه ضعیف در حکومت بماند، بسیار بهتر از فرمانروایی کسی است که اساس مأموریت مزدورانه‌اش، چپاول ایران و نابود‌کردن کامل دین و فرهنگ مردم ایران و... است. به عبارت دیگر شهید مدرس درصدد برآمد، دفع افسد به فاسد کند و خطر و زیان بسیار بزرگ را با خطر و زیان کوچک‌تر دفع کند. شهید مدرس رفتن قاجاریه و قدرت رفتن سلسله پهلوی را یک تغییر و تحول ساده و جابه‌جایی اشخاص نمی‌دانست. به همین دلیل به احمد شاه قاجار هشدار داد و گفت: من به این دلیل نمی‌خواهم سلسله پهلوی جای سلسله قاجاریه را بگیرد که به اقتضای روزگار و در اوضاع و احوال فعلی، مبادی ایمانی ما و مصونیت اجتماعی و سیاسی قوم ایرانی و استقلال و تمامیت ایران، در حال حاضر با بقای سلطنت تو گره خورده است. اگر مقصود فقط این بود که تو را از سلطنت بردارند و دیگری را بر تخت بنشانند، من که مدرس هستم صریحاً می‌گویم که هرگز با این جریان مبارزه نمی‌کردم! اما اکنون بر من ثابت شده است که می‌خواهند بزرگ‌ترین ضربت انتقامی را بر پیکر ایران وارد سازند و انتظام حیات ملی ما را بر هم ریزند و در تمام شعب اجتماعی و سیاسی ایران، تغییراتی به وجود آورند و چیز‌هایی را از دست ما بربایند که در طول تاریخ و در سخت‌ترین اوضاع و احوال ما را از مخاطرات خلاص کرده است....» 

 احمدشاه به ایران بازگردد تا مانع از دیکتاتوری قزاق شود
واقعیت این است که احمدشاه قاجار، فردی ضعیف و فاقد ابتکار عمل سیاسی بود. او به دلیل علاقه شخصی و البته فشار‌های رضاخانی، بیشتر تمایل داشت تا وقت خود را به سفر در فرنگ بگذراند! آیت‌الله مدرس این شرایط را به نفع توسعه دیکتاتوری قزاق می‌دید و همواره شاه را تحریک می‌کرد که به کشور بازگردد و به ایفای نقش قانونی خویش بپردازد. او اعتقاد داشت که با تأثیر نسبی حضور شاه در ایران، راه بر افزون‌طلبی‌های رضاخان، اندکی ناهموار خواهد شد و این به نفع آزادیخواهان خواهد بود. زنده‌یاد علی‌اکبر رنجبر کرمانی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در بسط این موضوع آورده است:
«آیت‌الله مدرس، عالم روشنفکری بود. روشنفکران دوران مدرس گفته‌اند که او روشنفکرتر از همه ما بود. ملک‌الشعرای بهار که هم یک سیاستمدار مبرز و هم از نظر علمی فردی آکادمیک بود از روشنفکری، آگاهی و شجاعت مدرس سخن‌ها گفته است. دکتر علی امینی که نخست‌وزیر پهلوی بود و در چند دوره نیز وزیر بود و پس از انقلاب به خارج از کشور فرار کرد، گفت: من روشنفکرتر از مدرس ندیدم و در خاطرات خود عنوان کرده است که در دوران جوانی، مدرس دو سه بار به منزل ما آمد و سخنان و رفتار‌های او نشان داد که روشنفکر و نسبت به مسائل زمان خود بسیار آگاه است. ایشان با دیکتاتوری رضاشاه مخالف بود و می‌دانست که جمهوری‌ِ رضاخانی چیزی جز دیکتاتوری نیست. رضاخان سردارسپه از روزی که کودتا کرد، روز به روز پایه‌های دیکتاتوری خود را تحکیم کرد. آن موقع بسیاری از روشنفکران فکر می‌کردند که رضاخان آدم حسابی است و می‌خواهد ایران را بسازد! تنها فرد یا یکی از معدود افرادی که فریب بازی رضاخان نخورد، مدرس بود که مردانه در برابر دیکتاتوری رضاشاه ایستاد. اقدام مدرس، تنها مخالفت با دیکتاتوری رضاخان پهلوی بود و به معنای حمایت و دفاع از قاجاریه و احمدشاه قاجار نبود؛ ضمن اینکه باید توجه داشت، احمدشاه قاجار پادشاه مشروطه ایران بود. پادشاه مشروطه محلی از اعراب نداشت که کسی مخالف یا موافق او باشد، چراکه شاه کاره‌ای نبود و نقش تشریفاتی داشت. رضاخان، احمدشاه را به خارج از کشور فرستاده بود. مدرس موافق بازگشت احمدشاه به ایران بود تا مانع از شکل‌گیری دیکتاتوری رضاخانی شود، اما این به معنای موافقت با قاجاریه نیست. دکتر مصدق نیز موافق احمدشاه نبود. او موافق بازگشت احمدشاه به ایران بود تا نمایندگان مجلسی که عناصر رضاخان بودند، رضاخان را رئیس‌جمهور یا شاه نکنند. اقدام نمایندگان مجلس، خلاف قانون اساسی بود، چراکه در قانون اساسی کشور آمده بود که سلطنت باید در اعقاب محمدعلی شاه قاجار برقرار باشد. تغییر سلطنت از اختیارات مجلس نبود. مدرس و مصدق در برابر دیکتاتوری پهلوی و عمل خلاف قانون مجلس ایستادگی کردند، اما این هرگز به معنای طرفداری از قاجاریه یا احمدشاه نیست. البته در مخالفت با رضاخان، هیچ‌کس شجاع‌تر از مدرس نبود. دیگر مخافان رضاخان با فاصله زیاد در پشت سر مدرس قرار داشتند. بر این نکته تأکید دارم که مدرس موافق بازگشت احمدشاه به ایران بود تا مانع از شکل‌گیری دیکتاتوری رضاخانی شود، اما این به معنای موافقت با قاجاریه نیست. مدرس در مقطعی، تندترین انتقاد‌ها را متوجه احمدشاه کرده بود. دکتر مصدق نیز موافق احمدشاه نبود.» 

 تداوم روشنگری مدرس، پس از جلوس قزاق بر تخت سلطنت
نهایتاًً مجلس پنجم به محملی مبدل شد که رضاخان با بهره‌گیری از فشار‌های داخلی و خارجی و استفاده از پاره‌ای ضعف‌ها و خلأ‌های موجود در کشور، به سلطنت دست یابد. با این همه آیت‌الله مدرس و حلقه‌ای از اطرافیانش، فعالیت سیاسی و تبلیغی روشنگر را فروننهادند و عرصه سیاست را رها نساختند. این امر موجب شد که ارائه تصویر واقعی از شرایط کشور و استبداد رو به تزاید رضاخانی، همچنان در دستور کار مدرس و یارانش باشد، امری که برای این عده مخاطره‌آمیز هم بود. در مقالی بر تارنمای مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی خاطرنشان شده است:
«عمر مجلس پنجم به سر آمد و مدرس در انتخابات ششمین دوره مجلس شورای ملی هم شرکت کرد و به عنوان نفر اول انتخابات تهران وارد مجلس شد. هشت نفر از یاران مدرس نیز موفق شدند به مجلس راه یابند. نخستین اقدام مدرس در مجلس ششم، مخالفت با اعتبارنامه نمایندگانی بود که با مداخله نظامیان انتخاب شده بودند و، چون این امر با تأیید و حتی فرمان رضاخان صورت گرفته بود، مخالفت مدرس ضدیت با شاه به شمار می‌آمد. از فعالیت‌های دیگر مدرس در مجلس ششم، دقت فوق‌العاده او بر برنامه‌های فرهنگی، اقتصادی و سیاست خارجی بود. او همیشه مردم و منافع عمومی را بر خود مقدم می‌داشت و مراقب بود تا امتیازی به بیگانگان داده نشود و آنان در امور مملکت دخالت نکنند. آیت‌الله مدرس در هفتم آبان ۱۳۰۵ و در راه مدرسه سپهسالار مورد حمله و اصابت چند گلوله از جانب چند نفر از اوباش قرار گرفت که به دست و کتف او خورد. رضا شاه که در مازندران بود، به وسیله تلگراف از مدرس احوالپرسی کرد و مدرس در پاسخ او گفت: به کوری چشم دشمنان نمرده‌ام و هنوز زنده‌ام! ترور مدرس انعکاس وسیعی در میان مردم بر جای گذاشت و نمایندگان مجلس در دو جلسه، به بررسی این موضوع پرداختند. دوستان اندک مدرس در مجلس، سوء‌قصد به او را اقدامی صرفاً سیاسی تلقی کردند و دولت و شخص شاه را در ماجرا دخیل دانستند. همفکران و همراهان مدرس نیز در طول سال‌های ۱۳۰۴ تا ۱۳۰۶ در شهر‌های مختلف مانند رشت، اصفهان و... اقدام به تشکیل مجمع‌هایی به نام هیئت علمیه کرده و هر هفته در نقطه‌ای جمع می‌شدند. از طرف مدرس نیز واعظانی جهت سخنرانی‌کردن برای آنها در مساجد فرستاده می‌شد. با پایان کار مجلس ششم، رضاخان به عنوان شاه با اقداماتش آنچنان قدرتی پیدا کرده بود که توانست از ورود مخالفینش به مجلس جلوگیری کند. با فرارسیدن انتخابات دوره هفتم مجلس شورای ملی در سال ۱۳۰۷، رضاخان تصمیم گرفت به هر شکل ممکن از ورود مدرس و یارانش به مجلس جلوگیری کند. در همین راستا انتخاباتی کاملاً فرمایشی برگزار کرد، به نحوی که حتی یک رأی هم به اسم آیت‌الله مدرس از صندوق‌ها بیرون نیامد! به همین علت آیت‌الله مدرس در اعتراض به اقدامات رضاشاه عنوان کرد: من یک رأی برای خودم نوشتم، آن رأی کجاست؟ رضاخان به این اعمال هم اکتفا نکرد و با تهدید به مدرس تکلیف کرد که از سیاست دوری کند. مدرس در جواب گفت: من وظیفه انسانی و شرعی خویش را دخالت در سیاست و مبارزه در راه آزادی می‌دانم و به هیچ عنوان دست از سیاست برنمی‌دارم و هرکجا باشم، همین است و بس!....» 

 «کاشمر»، واپسین فصل کرامات
هنگامی که آرای آیت‌الله مدرس در هفتمین دوره از مجلس شورای ملی خوانده نشد، معلوم بود که از آن پس حضور وی در پایتخت و روشنگری‌های وی و یارانش نیز تحمل نخواهد شد. این حدس بسیار زود به عمل رسید و دستگیری و تبعید‌های آن عالم پرتکاپو نیز کلید خورد. او را در واپسین محبس خویش در کاشمر و در افطار ۲۶ رمضان ۱۳۱۶. ش به شهادت رساندند. با این همه آوازه و پیام وی به گستره تاریخ ایران تداوم یافت و هرگز رو به سکون و خاموشی ننهاد. در مقالی بر تارنمای مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، ماوقع اینگونه روایت شده است:
«در ۱۶ مهر ۱۳۰۷، یعنی دو روز پس از افتتاح هفتمین دوره مجلس شورای ملی، به دستور رضاخان و رئیس نظمیه وقت محمد درگاهی، به منزل آیت‌الله مدرس یورش بردند و بعد از ضرب و جرح، وی را به خراسان تبعید کردند. مدرس مدت کوتاهی در مشهد مستقر بود، اما به دلیل همکاری مریدان آن بزرگ در آنجا و فعالیت آنها (مانند ترتیب ملاقات افراد با مدرس)، اقامت وی در آنجا به صلاح دیده نشد. هم از این روی مدرس به سمت شرق تبعید شد، در حالی که ابتدا قرار بود در گناباد و قائن سکونت داده شود، اما بعداً بنا به ملاحظاتی به خواف تبعید شد. دوران حبس شهید مدرس در خواف ۹ سال طول کشید، اما در این مدت هم ترس و اضطراب رضاخان از مدرس دربند کشیده شده در دور افتاده‌ترین نقطه ایران، کاهش نیافت و حتی تعدادی محافظ دائمی نیز جهت کنترل وی در اطراف منزلش گمارده شد. سرانجام در ۱۳۱۶. ش، رضاخان تصمیم گرفت مدرس را به شهادت برساند. دستور قتل به رئیس شهربانی خواف ابلاغ شد، اما وی سرحدی بودن خواف را بهانه کرد و از قتل مدرس امتناع ورزید، بنابراین مدرس را به کاشمر منتقل کردند. هم از این روی بود که اقتدار نظام رئیس شهربانی کاشمر نیز از اجرای دستور قتل مدرس خودداری کرد و مجبور به ترک پست خود شد و محمود مستوفیان به سمت رئیس شهربانی کاشمر منصوب شد. اندکی بعد میرزا کاظم جهانسوزی افسر شهربانی به اتفاق دو مأمور دیگر شهربانی از مشهد به کاشمر رفتند و هنگام افطار ۲۶ رمضان ۱۳۵۷. ق (دهم آذر ۱۳۱۶. ش) آیت‌الله سیدحسن مدرس را به شهادت رساندند. با این همه در خاندان آن عالم آگاه، شعله مبارزه فرو ننشست. علاوه بر مدرس، اقوام او نیز به مخالفت با رژیم پرداختند که از جمله آنها سیدتقی نوری‌زاده خواهرزاده مدرس بود که بعد از مدتی که در عراق ساکن بود، با ورود به ایران، شروع به فعالیت بر ضد حکومت پهلوی کرد. جلب نظرعلما علیه قانون متحدالشکل شدن و مواردی از این دست در ولایت‌های خوزستان، فارس و لرستان، از جمله فعالیت‌های ایشان بود. وی سرانجام از سوی نظمیه دستگیر و زندانی شد....» 
 کلام آخر
شهید آیت‌الله سیدحسن مدرس، در بزنگاه تغییر تاریخ و بهنگام بسیج تمامی قوای استعمار برای ایجاد هندسه سیاسی جدید در ایران، به ایفای نقش تاریخی خویش پرداخت. او گرچه و به ظاهر نتوانست خواسته خویش را محقق سازد، اما بنای آگاهی و آزادگی را غرس کرد و برای آیندگان، مجموعه‌ای از آگاهی و تجربه را بر جای نهاد. روحش شاد و یادش گرامی باد.