شناسهٔ خبر: 66668106 - سرویس علمی-فناوری
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه همشهری | لینک خبر

عادل؛ گزارشگر اختصاصی من است

محمد مسافری؛ یار دوازدهم تیم نساجی مازندران. کسی که شاید چشم‌هایش سوی دیدن بازی‌های این تیم فوتبالی را نداشته باشد اما چنان تصاویر زیبا و منحصر به فردی از شادی لحظات گلزنی نساجی از خود به یادگار گذاشته که لذت دیدنشان کم از لذت دیدن یک مسابقه فوتبال نیست. روزنامه همشهری امروز،روزنامه همشهری صبح،صفحه روزنامه همشهری،دانلود روزنامه همشهری امروز،همشهری آنلاین

صاحب‌خبر -

فاطمه عسگری‌نیا- روزنامه نگار

محمد مسافری؛ یار دوازدهم تیم نساجی مازندران. کسی که شاید چشم‌هایش سوی دیدن بازی‌های این تیم فوتبالی را نداشته باشد اما چنان تصاویر زیبا و منحصر به فردی از شادی لحظات گلزنی نساجی از خود به یادگار گذاشته که لذت دیدنشان کم از لذت دیدن یک مسابقه فوتبال نیست.  به جرأت می‌توان گفت او یکی از پروپاقرص‌ترین و البته غیرتی‌ترین طرفداران نساجی است. انتشار واکنش‌های احساساتی محمد در بازی نساجی و تراکتور‌سازی‌ وقتی در شبکه‌های مجازی وایرال شد بار دیگر همه را تحت‌تأثیر قرار داد. تا جایی که حتی عباس قانع، گزارشگر هیجانی و چهره مشهور دنیای فوتبالی‌ها تصمیم گرفت شخصا یک بازی را برای این طرفدار نابینای نساجی گزارش کند؛ گزارشی که حسابی در فضای مجازی دیده شد. حتی خیلی‌ها با دیدن این گزارش گفتند یک فوتبال بدون تصویر را با محمد تجربه کردیم و حسابی هم چسبید. محمد در گفت‌وگو با همشهری می‌گوید که خیلی از این گزارش و لحظات هیجانی‌اش لذت برده و از این گزارشگر حرفه‌ای هم کلی قدردانی می‌کنم اما گزارش‌های عادل برای او  یک چیز دیگر است. منظور محمد از عادل رفیق نابش عادل یاور‌زاده است که حالا یک دهه یار و یاور او بوده و هست.

یک قصه شنیدنی
قصه رفاقت عادل و محمد از آن قصه‌های شنیدنی و لذت‌بخشی است که حال دل آدمی را خوب می‌کند؛ قصه‌ای از جنس صداقت، محبت و رفاقت؛ قصه‌ای که از حیاط مدرسه شروع شد و حالا یک دهه از عمرش می‌گذرد. محمد مسافری که این روزها به‌عنوان هوادار نابینای نساجی تصویر لحظات شادی‌اش از بردها و غمش از باخت‌های این تیم در شبکه‌های مجازی دست به‌دست می‌چرخد از ابتدا نابینا نبوده، به‌خاطر همین یکی از شیرین‌ترین خاطرات عمرش فوتبال‌بازی در کوچه پس کوچه‌های قائمشهر است: «‌از بچگی عاشق فوتبال بودم اما این عشق و علاقه در سن 9-8سالگی به اوج رسید؛ درست زمانی که هر روز سوی چشم‌هایم به‌خاطر بیماری کمتر و کمتر می‌شد. 12ساله بودم که متوجه شدم شهرمان تیم فوتبالی دارد به نام نساجی و مردم شهر هم حسابی طرفدار این تیم هستند. از آن زمان تا وقتی که چشم‌هایم می‌دید بازی‌های نساجی را در ورزشگاه دنبال می‌کردم اما از وقتی که دیگر توانایی دیدن را از دست دادم حسرت ورزشگاه‌رفتن هم به دلم ماند.»

عادل چشم‌هایم شد
گرچه چشم‌های محمد دیگر سوی دیدن نداشتند اما این مسئله چیزی از عشق و علاقه او به نساجی و دنبال‌کردن بازی‌ها و حتی تحلیل آنها با هم‌‌سن‌و‌سالانش در وجود محمد کم نکرد. یک روز که در مدرسه با آب و تاب فراوان مشغول تحلیل بازی روز گذشته نساجی برای دوستانش بود اتفاق جالبی برای او افتاد؛ «‌عادل هم‌مدرسه‌ای من بود، وقتی این صحبت‌ها را شنید خیلی متعجب شد. طرفداری من از تیم نساجی و صحبت درباره نکات فنی تیم برای او جالب بود. از همان روز به بعد ما با هم دوست شدیم و کم‌کم این دوستی به رفاقتی صمیمی تبدیل شد. یک روز که عادل متوجه شد رفتن به ورزشگاه یکی از آرزوهای بزرگ من است تصمیم گرفت با خانواده‌ام صحبت کند و مرا به ورزشگاه ببرد البته راضی‌کردن مادرم کار آسانی نبود.»
از آنجا که عادل و محمد قول و قرارهایشان را گذاشته بودند و عادل عزمش را برای بردن محمد به ورزشگاه جزم کرده بود بالاخره بعد از کلی تعهد به مادر محمد موفق می‌شود اجازه بردن محمد به ورزشگاه را بگیرد؛ « 13مهرماه سال‌93بود که برای نخستین‌بار بعد از نابینایی، همراه با عادل به ورزشگاه رفتم. حس عجیبی بود سر و صدای ورزشگاه آنقدر زیاد بود که صدا به صدا نمی‌رسید. عادل آن روز حساس‌ترین لحظات بازی را برای من روایت کرد. نتیجه بازی یک- صفر به نفع نساجی تمام شد و ما با حال عجیب و وصف‌ناپذیری به خانه برگشتیم.» از آن روز به بعد عادل چشم‌های من شد.
بعد از این بازی بود که رفتن به ورزشگاه برای دیدن بازی‌های خانگی نساجی شد کار همیشگی محمد و عادل. عادل هم که دید حضور صرف محمد در ورزشگاه برای او لذت چندانی ندارد تصمیم گرفت کم‌کم بازی‌ها را برای او گزارش کند. حالا او گزارشگر اختصاصی محمد است: «سال‌هاست که فوتبال را با صدای عادل دنبال کرده‌ام و یکی از بزرگ‌ترین لذت‌های زندگی‌ام همین است. عادل فراتر از یک دوست برای من بوده است حتی او و تشویق‌هایش باعث ادامه تحصیل من شدند.» آوازه این رفاقت و همراهی از طریق شبکه‌های مجازی حسابی سرو صدا کرده و آنها را به چهره‌های شناخته‌شده‌ای تبدیل کرده است.

رفاقتی ناب و صادقانه
عادل هم به اندازه محمد از این رفاقت و همراهی خوشحال است. کسی که معتقد است آنچه این زوج فوتبالی را نزد همه محبوب کرده دوستی و رفاقت ناب و صادقانه‌شان با هم است؛ «دوستی من و محمد خیلی جالب بود. او برعکس من اندام پرتری داشت اما من نحیف و لاغر بودم به‌خاطر همین راضی‌کردن مادرش برای رفتن به ورزشگاه یکی از سخت‌ترین کارهای عمر من بود البته در نهایت اعتماد کردند و اجازه دادند.» عادل پدرش را مشوق اصلی برای همراهی با محمد معرفی می‌کند و می‌گوید: « پدربزرگ من نابینا بود. پدرم وقتی متوجه شد محمد دوست دارد به ورزشگاه برود مرا تشویق کرد تا او را در رسیدن به آرزوهایش همراهی کنم. وقتی با هم در ورزشگاه حاضر شدیم متوجه شدم محمد شناخت کاملی از زمین بازی دارد و گزارش‌های کوتاه من حضورش در ورزشگاه را برای او جذاب‌تر می‌کند. به‌خاطر همین تصمیم گرفتم کم‌کم به جای توضیح صرفا لحظه‌های حساس بازی را برای او گزارش کنم به‌گونه‌ای که حالا حتی اگر محمد هم کنارم نباشد و پای هر بازی فوتبالی بنشینم عادت کرده‌ام که بازی را گزارش کنم.»

مهمان ویژه مسابقات می‌شویم
حرف‌هایش را با خنده ادامه می‌دهد: «حس و حالم از این کار داوطلبانه خیلی خوب است. ما امروز علاوه بر بازی‌های  درون شهری نساجی بازی‌های برون‌شهری این تیم را هم می‌رویم و حتی برخی بازی‌ها را مانند بازی تیم ذوب‌آهن با نساجی به‌عنوان مهمانان ویژه حاضر می‌شویم.» به بازی نساجی و ذوب‌آهن اشاره می‌کند؛ تنها بازی‌ای که قرار بود او گزارش نکند تا عباس قانع بازی را برای محمد به‌صورت ویژه گزارش کند:« خوشحال بودم که یک گزارشگر حرفه‌ای و هیجانی این بازی را برای محمد گزارش می‌کند اما از اول تا آخر بازی را طبق عادت خودم برای خودم زمزمه‌کنان گزارش کردم و دائم حواسم به محمد بود.»

قصه رفاقت عادل و محمد از آن قصه‌های شنیدنی و لذت‌بخشی است که حال دل آدمی را خوب می‌کند؛ قصه‌ای از جنس صداقت، محبت و رفاقت؛ قصه‌ای که از حیاط مدرسه شروع شد و حالا یک دهه از عمرش می‌گذرد

 

نظر شما