شناسهٔ خبر: 55457990 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: اکونیوز | لینک خبر

بسته محتوایی روز ششم محرم|در راه تو شهادت است احلی من العسل

اقتصاد ایران: در شب عاشورا هنگامی که امام حسین(ع) به یارانش خبر داد که روز بعد کشته می‌شوند، قاسم بن الحسن از او پرسید: «آیا من هم فردا کشته خواهم شد؟» امام با مهربانى پرسید: «فرزندم، مرگ در نزد تو چگونه است؟» عرض کرد: «احلى من العسل».

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرنگار حوزه مسجد و هیأت خبرگزاری فارس، همزمان با فرارسیدن ماه محرم، متناسب با عزاداری هیأت‌های مذهبی در هر روز این دهه، بسته مقتل به همراه صوت روضه، زمینه، واحد و شور متناسب هرروز منتشر خواهیم کرد.

در ششمین شب و روز ماه محرم در هیأت‌های مذهبی به عزاداری برای شهادت قاسم بن الحسن (ع) پرداخته می‌شود.

خلاصه‌ای از مقتل شهادت این نوجوان کربلا ارائه می‌شود:

امام حسن علیه‌السلام هنگام شهادت، فرزندانش را به امام حسین (ع) سپرد و به ایشان وصیت کرد تا نسبت به آن‌ها پدری کند. بنابراین قاسم بن‌الحسن، پسری که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود، پیوسته در کنار ابی‌عبدالله بود. تاریخ ولادت قاسم بن حسن ثبت نشده است. با این حال در مقتل خوارزمی آمده است که وی به سن بلوغ نرسیده بود، و در لباب الانساب سن وی به هنگام شهادت ۱۶ سال ثبت شده است.

در شب عاشورای سال ۶۱ قمری هنگامی که امام حسین(ع) به یارانش خبر داد که روز بعد کشته می‌شوند، قاسم بن الحسن از او پرسید: «آیا من هم فردا کشته خواهم شد؟» امام (علیه‌السلام) با مهربانى پرسید: «فرزندم، مرگ در نزد تو چگونه است؟» عرض کرد «احلى من العسل» (شیرین‌تر از عسل). حضرت فرمود: آرى به خدا سوگند، عمو به فدایت، تو از آنان هستى که پس از گرفتار شدن به بلایى سخت، کشته خواهى شد.

مقام معظم رهبری طی سخنرانی در نماز جمعه سال ۷۷ در خصوص این پاسخ قاسم بن الحسن(ع) می‌فرماید: «این، آن جهت گیرىِ ارزشى در خاندان پیامبر است. تربیت‌شده‌هاى اهل بیت این‌گونه‌اند. این نوجوان از کودکى در آغوش امام حسین بزرگ شده است؛ یعنى تقریباً سه، چهار ساله بوده که پدرش از دنیا رفته و امام حسین تقریباً این نوجوان را بزرگ کرده است؛ مربّى‌ به تربیتِ امام حسین است. حالا روز عاشورا که شد، این نوجوان پیش عمو آمد. در این مقتل این‌گونه ذکر مى‌کند: «قال الرّاوى: و خرج غلام». آن‌جا راویانى بودند که ماجراها را مى‌نوشتند و ثبت مى‌کردند. چند نفرند که قضایا از قول آنها نقل مى‌شود. از قول یکى از آنها نقل مى‌کند و مى‌گوید: همین‌طور که نگاه مى‌کردیم، ناگهان دیدیم از طرف خیمه‌هاى ابى‌عبداللَّه، پسر نوجوانى بیرون آمد: «کانّ وجهه شقّة قمر»؛ چهره‌اش مثل پاره ماه مى‌درخشید.»

در روز عاشورا هنگامى که نوبت مبارزه به قاسم رسید، براى کسب اجازه خدمت امام حسین (ع) آمد. حضرت او را در آغوش گرفت و هر دو آن قدر گریستند تا بى‌حال شدند. باز قاسم اجازه خواست و امام حسین (ع) امتناع فرمود. قاسم دست و پاى امام را بوسه مى‌زد و بر خواسته‌اش پاى مى‌فشرد. ولى امام (ع) اجازه نمى‌داد. حضرت قاسم که شوق به شهادت در وی زبانه می‌کشید، مخالفت عموی خود را با مادر خویش در میان گذاشت و مادر برای وی چاره جویی کرد و نامه‌ای را که امام حسن (ع) برای روز عاشورا خطاب به قاسم(ع) نوشته بودند، به سیدالشهدا تسلیم کرد، در آن نامه امام حسن (ع) به فرزند خویش وصیت کرده بود که دست از یاری امام حسین (ع) برندارد.

قاسم (ع) با تسلیم این نامه به امام حسین (ع) توانست اجازه میدان رفتن را از ایشان کسب کند، اما هیچ زره و لباس جنگی به اندازه قامت حضرت قاسم یافت نمی‌شد؛ چرا که همه زره‌ها برای ایشان بزرگ بود، امام حسین (ع) با دیدن این شرایط بسیار گریستند. قاسم در نهایت در حالی که اشک از چشمانش می‌ریخت به سمت میدان رفت و چنین رجز می‌خواند:

«إن تُنکِرونی فَأَنَا فَرعُ الحَسَنسِبطُ النَّبِیِّ المُصطَفى وَالمُؤتَمَن.‏‏ هذا حُسَینٌ کَالأَسیرِ المُرتَهَن‏ بَینَ اناسٍ لا سُقوا صَوبَ المُزَن؛‌ اگر مرا نمی‌‏شناسید، من شاخه حسن‏، نواده پیامبرِ برگزیده و امین هستم. این حسین، همانند اسیرِ به گروگان گرفته شده در میان مردمی است که خدا آنان را از آب باران سیراب نسازد.»

قاسم ابن الحسن جنگ نمایانی کرد و افرادی از لشکر عمر بن سعد ملعون را به دوزخ فرستاد و در نهایت به سبب شمشیری که بر فرق سرش خورد از اسب به پایین افتاد و عموی خود امام حسین (ع) را به کمک طلبید.

در مقاتل آمده است: «قاسم فریاد زد: اى عمو جان!» حسین(ع) مانند باز شکارى لشکر را شکافت، سپس همانند شیر خشمناک حمله افکند. حسین (ع) بالاى سر آن پسر بچه ایستاده بود و او پاى بر زمین می سایید (و جان می‌داد) و حسین (ع) فرمود: «دور باشند از رحمت خدا آنان که تو را کشتند، و از دشمنان اینان در روز قیامت، جدت (رسول خدا) است»، سپس فرمود: «به خدا بر عمویت دشوار است که تو، او را به آواز بخوانى و او پاسخت ندهد یا پاسخت دهد، ولى به تو سودى ندهد، آوازى که به خدا ترساننده و ستمکارش بسیار و یار او اندک است»، سپس حسین (ع) او را بر سینه خود گرفته از خاک برداشت، پس او را بیاورد تا در کنار فرزندش على بن الحسین و کشته‏‌هاى دیگر از خاندان خود بر زمین نهاد.

منابع:

لهوف/ سید بن طاووس
ارشاد ج ٢/ شیخ مفید
امالی/ شیخ طوسی
نفس‌المهموم/ شیخ عباس قمی
مقتل‌الحسین ج٢/ خوارزمی

روضة العلما جرعه - مرحوم حاج آقا مجتبی تهرانی

امام حسین روز عاشورا، در چند مورد نفرین کردند. من به یک موردش اشاره می‌کنم که در آن موارد دل حسین (ع) خیلی سوخت. یعنی صحنه، برای حسین (ع)، صحنه سختی بود که این‌ها را نفرین کرد. با اینکه می‏‌دانست انجام کارشان چیست، باز هم آنها را نفرین کرد. در یک عبارت گفت: «اللَّهُمَّ احْبِسْ عَنْهُمْ قَطْرَ السَّمَاءِ وَاحرِمهُم بَرَکَاتِکَ اللَّهم لاتَرضَ عَنهُم أبَداً». خدایا بارش آسمان را از آنان بازدار! از برکت‏‌هایت محرومشان کن! بار خدایا! هرگز از این مردم خشنود نشو!

کجا بود که امام این جملات را گفت؟! من حالا یکی‏ از آنها را می‌گویم. التماس دعا! بروم سراغ توسلم. مجلسی می‏‌نویسد: روز عاشورا امام حسین ایستاده بود. «فَبَرَزَ مِنَ الخَیمَةِ غُلامٌ لَم یَبلُغِ الحُلُمَ»؛ حضرت ایستاده بود، یک‏ وقت دید نوجوانی از خیمه‏‌ها بیرون آمد. بعضی‌‏ها دارند که: «وَجهُهُ کَانَ کَفَلقَةِ القَمَرِ»؛ چهره‌‏اش مثل ماه‌‏پاره بود. حق دارد حسین (ع) اینها را نفرین کند. یک ماه‏پاره بیرون آمد. خدمت حسین (ع) آمد و خواست که اجازه بگیرد تا به میدان برود. می‏‌نویسند: «فَلَمَّا نَظَرَ الحُسَینُ إلَیهِ قَد بَرَزَ»، وقتی امام حسین چشمش افتاد به این نوجوان که آمده، «إعتَنَقَهُ» او را در بغل گرفت، «وَ جَعَلَا یَبکِیَانِ حَتَّی غُشِیَ عَلَیهِمَا» این‌قدر حسین (ع) گریه کرد، این‌قدر قاسم گریه کرد... امام حسین اجازه میدان به او نداد. می‌‏نویسند: «فَلَم یَزَل یُقَبِّل یَدَیهِ وَ رِجلَیهِ حَتَّی أذِنَ لَهُ» آن‌قدر دست و پای عمو را بوسه زد، تا عمو به او اجازه داد که به میدان برود.

این صحنه از آن صحنه‌‏هایی است که امام حسین شدیداً متأثر شده است، و شدیداً نگران قاسم بود. حضرت نگران قاسم بود. حمید بن ‏مسلم می‌‏گوید: وقتی این جوان آمد، دیدم عمر ابن سعد عضدی رو کرد به من و گفت: «والله لأشُدَّنَ عَلَیهِ»؛ قسم خورد که من می‌‏روم و کارش را تمام می‏‌کنم. به او گفتم: «سبحان الله، ما ترید»؟ چه کار می‏‌خواهی بکنی؟ این همه دورش را گرفتند، آنها کافی نیستند که تو هم می‏‌خواهی بروی؟ می‏‌گوید: «فما ولّی وجهه حتی ضرب الغلام رأسه بالسیف»؛ می‏‌گوید قاسم رویش را برنگردانده بود که با شمشیر چنان به فرق قاسم زد، «فوقع بوجهه علی الأرض». قاسم به رو زمین افتاد... «فنادی یا عماه!» صدایش بلند شد، عمو را صدا کرد. حسین (علیه السلام) مثل یک باز شکاری، خودش را به قاسم رساند، صدای او آمد، این‌طور سریع آمد اما چه دید؟ با چه صحن‌ه‏ای روبه‌‏رو شد؟ اینجا جا داشت نفرین کند، چون دید قاسم پاهایش را روی زمین می‌کشد

شعر - علی انسانی

این گلِ تر ز چه باغی‌ست که لب خشکیده‌ست؟
نو شکفته‌ست و به هر غنچه لبش خندیده‌ست

روبرو همچو دو مصراع، دو ابرویش بین
شاه بیت است و حق از شعر حسن بگزیده‌ست

دید چون مشتری‌اش ماه شب چاردهم
«سیزده بار زمین دور قدش گردیده‌ست»

عازم بزم وصال است، و حسن نیست دریغ!
تا که در حُسن ببیند چه بساطی چیده‌ست

سیزده آیه فقط سوره عمرش دارد
نام اخلاص بر این سوره، وفا بخشیده‌ست

حسرتِ پاش به چشمان رکاب است هنوز
این نهالی‌ست که بر سرو، قدش بالیده‌ست

سینه شد مجمر و اسپند، ز دل، مادر ریخت
تا «قیامت قد» خود دید کفن پوشیده‌ست

گفت شرمنده احسان عمویم همه عمر
او که پیش از پسر خویش مرا بوسیده‌ست

تن چاکش به حرم برد عمو، عمه بگفت:
خشک آن دست که این لاله تر را چیده‌ست

شعر - سعید نسیمی

ای قاب ماه روی حسن در برابرم
با چشم خون گرفته ببین دیدهٔ ترم

عمری به زیر سایه من قد کشیده ای
من چون ‌پدر تو را و تو هم چون برادرم

این پا کشیدنت به زمین می‌کشد مرا
سوزانده آه غربت تو ‌پای تا سرم

«احلی من العسل» چه «بلای عظیم» شد
تکثیر گشته ای پسرم! مثل اکبرم

ای بی زره! عجب زرهی گشته پیکرت!
هر حلقه داد می زند ای وای مادرم

صد تیغ تشنه از لب خشک تو آب خورد 
ای لاله شکسته در خون شناورم

سخت است که جواب ندارم برای تو 
امروز روز غربت و بی یار و یاورم 

بسته دخیل اشک ضریح تن تو را
چشمان مادر نگران تو در حرم

در ادامه صوت روضه، زمینه، واحد و زمزمه روز ششم محرم را اینجا بشنوید:

 

روضه - محمدرضا طاهری

 

زمینه - میثم مطیعی - نوجوانی فصلِ عشقه 

 

تک - محمود کریمی - در راه تو شهادت است احلی من العسل

 

رجز - حسین طاهری - ما لشکر امام حسن هستیم

انتهای پیام/

برچسب‌ها:

نظر شما