نیاز به کری و رجزخوانی و قرطاس بازی نبود. عقابهای مام میهن برای آنکه فرصت دیدن میلیونها رنگ را از خود نگیرند، گریزی نداشتند جز آنکه در شب ملتهب قاره سبز و در میدانی کوچک و پرآشوب قال برجهای لهستانی را بکنند و با حماسهای بیبدیل از مرز جاودانگی گذر کنند.
اما خندهها به اشک بدل شد وقتی نفس در سینهها محبوس ماند و ستارههای ما در برابر گرگهای بالان دیده به ناگهان خاموش شدند.
تیمی که نه معروفِ حماسه ساز را داشت و نه دیگر مردان تسخیرناپذیرش را، با جوانانی چون اسفندیار، جلوه، حضرتپور و توخته پشت دیوار یانوش، کوخانوفسکی و دیگر برگهای برنده لهستان ماند و ماراتن نفس گیر را واگذار کرد. این اما هیچ شباهتی به تراژدی نداشت. چه اینکه پسران آریایی بیآنکه پنجههایشان بلرزد تا واپسین لحظات دست از جنگیدن نکشیدند و مردانه به سیم آخر زدند تا بارتوش کورک مهره بیمهار لهستان پس از بازی اعتراف کند عبور از سد ایران سختترین کار دنیاست.
در شبی که دو گیم را به نام خود سند زدیم و سه ست را تقدیم رقیب زهردار کردیم، هرگز شمایلی از یک ارتش محزون را در قاب چشمها قرار ندادیم تا ثابت کنیم نسل جدید والیبال ما با نقشههای سکانداران بومی قادر است صعبترین تیمها را به دردسر بیندازد و گریبان حریفان تا بن دندان مسلح را بگیرد.
گر چه ایران با این ناکامی خود را در جمع چهار تیم برتر گیتی ندید اما ثابت کرد میتواند با تکیه بر استعدادهایش، بدرخشد و فصلی تازه از اتفاقات را رقم بزند.
این قشون بیادعا را رها نکنید. این لشکر باانگیزه میتواند در افق پیش رو جهان را مبهوتِ اسپکها و سرویسها و ساعدهایش کند و بر بلندترین قلهها سرود خوشبختی پرچم خونین را با صدای بلند بخواند.
این بلوف نیست...
امید مافی
روزنامه نگار