به گزارش مفدا تبریز، در نیمه آذر سال ۱۳۳۲ و تنها چند ماه پس از کودتای آمریکایی-انگلیسی آژاکس، لندن روابط خود را با رژیم پهلوی از سر گرفت و ریچارد نیکسون معاون رئیس جمهور وقت آمریکا اعلام کرد به تهران خواهد آمد. دانشجویان در اعتراض به این تحولات اقدام به تظاهرات کردند. اعتراضی که پاسخی جز گلوله نداشت و سنگفرش دانشکده فنی دانشگاه تهران به خون دانشجویان احمد قندچی، آذر (مهدی) شریعترضوی و مصطفی بزرگنیا آغشته و فرش قرمز معاون رئیس جمهور آمریکا شد. فردای آن روز نیکسون به ایران آمد و دکترای افتخاری در رشته حقوق را در دانشگاه تهران که در اشغال مشهود نیروهای نظامی بود، دریافت کرد!
شهید مصطفی چمران از دانشجویان دانشکده فنی سال ۳۲ بود که در مقابل این حرکت آمریکایی ایستاد و در آن ماجرا نیز زخمی شد. یادداشتی از وی به جا مانده است که شرح بسیار دقیقی از ماجرای ۱۶ آذر سال ۳۲ دارد.
وی در یادداشت خود مینویسد: «از آن روز، یعنی ۱۶ آذر سال ۱۳۳۲، ۹ سال میگذرد، ولی وقایع آن روز چنان در نظرم مجسم است که گویی همه را به چشم میبینم؛ صدای رگبار مسلسل در گوشم طنین می اندازد، سکوت موحش بعد از رگبار بدنم را میلرزاند، «آهِ» بلند و ناله جانگداز مجروحان را، در میان این سکوت دردناک، میشنوم.
دانشکده خون آلوده فنی تهران
دانشکده فنی خون آلود را، در آن روز و روزهای بعد، به رأیالعین میبینم. آن روز، ساکتترین روزها بود. چون شواهد و آثار، احتمال وقوع حادثهای را نشان میداد، دانشجویان بیاندازه آرام و هوشیار بودند که به هیچ وجه بهانهای به دست کودتاچیان ندهند. پس چرا و چگونه دانشگاه گلوله باران شد؟ چطور سه نفر از بهترین دوستان ما، بزرگنیا، قندچی و رضوی به شهادت رسیدند؟
چرا دانشگاه گلوله باران شد؟
شهید چمران در شرح بیشتر قبل از این ماجرا نیز مینویسد: «اعمال خائنانه دولت کودتا، هر روز بر بغض و کینه مردم میافزود و بر آتش خشم و غضب آنان دامن میزد. از روز ۱۴ آذر، راهپیماییها شدت بیشتری پیدا کرد. در بازار و دانشگاه عدهای دستگیر شدند. روز ۱۵ آذر، مجدداً، تظاهرات بیسابقهای در دانشگاه و بازار برگزار شد. در دانشکدههای پزشکی، حقوق، علوم و دندانپزشکی، تظاهرات، موضعی بود؛ جلوی هر دانشکده مستقلاً انجام میگرفت و سرانجام با یورش سربازان خاتمه مییافت و عدهای دستگیر میشدند. در بازار نیز، همزمان با تظاهرات دانشجویان، مردم دست به اعتصاب زدند و شروع به تظاهرات کردند و عدهای توسط مأموران نظامی گرفتار شدند».
وی در ادامه میآورد: «دانشجویان مبارز دانشگاه، تصمیم گرفتند که هنگام ورود نیکسون، ضمن دمونستراسیون [تظاهرات] عظیمی، نفرت و انزجار خود را به دستگاه کودتا نشان دهند. تظاهرات علیه افتتاح مجدد سفارت و اظهار تنفر به دادگاه «حکیم فرموده»، همه جا به چشم میخورد و وقوع تظاهرات هنگام ورود نیکسون حتمی بود. ولی این تظاهرات برای دولتیان خیلی گران تمام میشد، چون تار و پود وجود آن ها بستگی به کمک سرشار آمریکا داشت.
هجوم به دانشجویان آغاز شد
وی در بخش مهم یادداشت خود از جزئیات آن ماجرا مینویسد: «حدود ساعت ۱۰ صبح. ما در کلاس دوم دانشکده فنی، که در حدود ۱۶۰ دانشجو داشت، مشغول درس خواندن بودیم. آقای مهندس شمس، استاد نقشه برداری، تدریس میکرد. صدای چکمه سربازان از راهرو پشت در به گوش رسید. اضطراب و ناراحتی بر همه مستولی شده بود و کسی به درس توجه نمیکرد. در این هنگام پیشخدمت دانشکده مخفیانه وارد کلاس شد و به دانشجویان گفت: «بسیار مواظب باشید. چون سربازان میخواهند به کلاس حمله کنند اگر اعلامیه یا روزنامهای دارید از خود دور کنید، مهندس خلیلی به شدت عصبانی است و تلاش میکند از ورود سربازان به کلاس جلوگیری کند ولی معلوم نیست که قادر به این کار باشد.»
مهندس خلیلی و دکتر عابدی، رئیس و معاون دانشکده فنی، با تمام قوا میکوشیدند از ورود سربازان به کلاس جلوگیری کنند. ولی سربازان نه تنها به حرف آنها اهمیتی ندادند، بلکه آنها را به مرگ تهدید کردند. تا بالاخره در کلاس به شدت به هم خورد و پنج سرباز با مسلسل سبک وارد کلاس شدند. عدهای از سربازان، دانشکده فنی را به کلی محاصره کرده بودند تا کسی نگریزد. اکثر دانشجویان کوشیدند از درهای جنوبی و غربی دانشکده خارج شوند.
دانشکده در خون
در همان لحظه اول عده زیادی هدف گلوله قرار گرفتند. لحظات موحشی بود. دانشجویان یکی پس از دیگری به زمین میافتادند؛ به خصوص که بین محوطه مرکزی دانشکده فنی و قسمتهای جنوبی سه پله وجود داشت و هنگام عقب نشینی عده زیادی از دانشجویان روی این پلهها افتادند و نتوانستند خود را نجات دهند. اجساد خون آلود شهیدان نه تنها در دل سنگ این جلادان اثری نکرد، بلکه با مسرت و پیروزی به دستگیری باقی مانده دانشجویان پرداختند. هر که را یافتند گرفتند؛ آنگاه آنها را با قنداق تفنگ زدند، با دستهای بالا به صف و روانه زندان کردند و خبر پیروزی خود را برای یزید زمان بردند تا انعام و پاداش خود را دریافت دارند.
در این واقعه مستخدمان و کارگران دانشکده فنی بیاندازه به دانشجویان کمک کردند. هنگام تیراندازی بعضی از رادیاتورهای شوفاژ در اثر گلوله سوراخ شد و آب گرم با خون شهدا و مجروحان در آمیخت و سراسر محوطه مرکزی دانشکده فنی را پوشاند؛ طوری که حتی پس از ماهها از در و دیوار دانشکده فنی بوی خون میآمد.
روز بعد نیکسون به ایران آمد و در همان دانشگاه، در همان دانشگاهی که هنوز به خون دانشجویان بیگناه رنگین بود، دکترای افتخاری حقوق دریافت داشت و از سکون و سکوت گورستان خاموشان ابراز مسرت کرد و به دولت کودتا، وعده هرگونه مساعدت و کمک کرد و به رئیسجمهور آمریکا پیغام برد که آسوده بخوابد».
شریعتی و یاد سه آذر اهورایی
از آن تاریخ تاکنون ۶۷ سال میگذرد. ولی گذر زمان با همهی بیرحمیاش نتوانسته یاد وخاطره و اهداف آن بهخون خفتگان وطندوست را از یادها و اذهان محو کند. بلکه چنانکه شاهدیم پس از پیروزی انفلاب اسلامی هرساله مراسم گرامیداشت آن جانباختگان راه آزادی و استقلال میهن در مراکز علمی ودانشگاهی، بر گزار میشود.
مناسب میبیینم نوشتهای از دکتر علی شریعتی را در سوگ و یاد این سه مدافع راه آزادی نقل کنیم. شریعتی متن جانسوز زیر را که در ادامه آوردهایم ۲۳ سال بعد از این رخداد نوشته است.
«اگر اجباری که به زنده ماندن دارم نبود، خود را در برابر دانشگاه آتش میزدم؛ همانجایی که ۲۲ سال پیش، «آذر»مان، در آتش بیداد سوخت. او را پیش پای «نیکسون» قربانی کردند!
این سه یار دبستانی هنوز مدرسه را ترک نگفتهاند! هنوز از تحصیلشان فراغت نیافتهاند. آنها نخواستند-همچون دیگران-کوپن نانی بگیرند و از پشت میز دانشگاه، به پشت پاچال بازار بروند و سر در آخور خویش فرو برند. از آن سال، چندین دوره آمدند و کارشان را تمام کردند و رفتند؛ اما این سه تن ماندند تا هرکه را میآید، بیاموزانند؛ هرکه را میرود، سفارش کنند. آنها هرگز نمی روند، همیشه خواهند ماند، آنها «شهید»اند.
این «سه قطره خون» بر چهرهی دانشگاه ما، همچنان تازه و گرم است. کاش میتوانستم این سه آذر اهورائی را با تن خاکستر شدهام بپوشانم، تا در این سموم که میوزد، نفسرند! اما نه؛ باید زنده بمانم و این سه آتش را در سینه نگاه دارم».
نظر شما