شهروند| حبیبالله چایچیان متخلص به حسان از شاعران آیینی و مرثیهسرای اهل بیت(ع) درگذشت و پیکرش بعد از تشییع از مقابل بیمارستان شهدای تجریش در قطعه 73 بهشتزهرا به خاک سپرده شد. مرحوم چایچیان که در سالهای آغازین قرن حاضر به دنیا آمده بود؛ وقتی دار فانی را وداع گفت، 94سال داشت. از این شاعر مذهبی- آیینی اشعار زیادی به یادگار مانده است که ازجمله آشناترین و معروفترین اشعار او میتوان به دو شعر امشب «شهادتنامه عشاق امضا میشود» و «آمدم ای شاه پناهم بده» اشاره کرد.
حبیبالله چایچیان که از ایشان سه دیوان شعر با نامهای «ای اشکها بریزید»، خلوتگاه راز و زمزمههای قلب من روانه بازار کتاب شده؛ به گفته سیدعلیرضا مرندیشاعری متدین، ولایتمدار، شیفته و فدایی اهل بیت(ع) بود. سیدعلیرضا مرندی باجناق مرحوم چایچیان که به گفته خودش 52سال سابقه آشنایی با حسان داشت، درباره این شاعر تاثیرگذار میگوید: تمامی اشعار ایشان هم برای اهل بیت(ع) سروده شده؛ اما درباره ویژگیها و اخلاقیات ایشان هرچه بگویم، کم گفتهام. در حقیقت بنده به آن ویژگیهای ارزشمند ایشان حسرت میخورم.
گفتنی است، زندهیاد چایچیان سالهای اخیر را در بستر بیماری گذرانده بود. در واقع بعد از سکته مغزی و بیحرکتی کامل بدن، این شاعر تمام حدود دوسال و اندی اخیر را در منزل تحت درمان قرار داشت. او که مورد محبت و لطف خاص مرحوم علامه امینی صاحب کتاب الغدیر قرار داشت؛ ماجرای سرودهشدن «آمدم ای شاه پناهم بده» را که یکی از مشهورترین اشعارش است، چنین روایت کرده است: مادرم سکته کرده بود و دکتر را خبر کردیم. دکتر مشغول گرفتن نوار شد و وقتی خواست برود، متاسفانه مادرم سکته دیگری کرد. دکتر گفت، فردی که اینگونه سکته کند، کمتر زنده خواهد ماند! به هرحال دکتر که راهی شد، به مادر عرض کردم شما آرزویتان چیست؟ ایشان گفت: آرزوی من این است که یکبار دیگر حضرت رضا(ع) را زیارت کنم. با هواپیما به سمت مشهد رفتیم. حرم خیلی شلوغ بود. واردشدن به حرم هم یقینا مشکل و حتی برای مادرم غیرممکن بود. گفتم مادرجان! از همینجا سلام بدهی، زیارت است. گفت: ما قدیمیها تا ضریح را نبوسیم، به دلمان نمیچسبد. گفتم: دلچسبیاش به این است که حضرت جواب بدهد. هرچه کردم، دیدم مادر قبول نمیکند. خلاصه بازوی مادر را گرفته بودم و همینطور به سمت ضریح حرکت میکردیم؛ درهمین حال دیدم که حال شعر برایم فراهم شد، که زبان حال مادرم بود، نه زبان حال من! شعر وقتی به تخلص رسید، دیدم مادرم با آن ازدحام که آدم سالم نمیتوانست برود، خودش را به ضریح رسانده و ضریح را میبوسید. این شعر در حقیقت زبان حال مادرم در آخرین لحظات عمرش است.
∎