شناسهٔ خبر: 15102766 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه شرق | لینک خبر

تازه‌هاي نشر دیبایه

صاحب‌خبر -

سفر  به نواحی ناشناخته

نسیم آصف: «بووار و پكوشه»، آخرین اثر فلوبر كه پس از مرگش منتشر شد، به‌تازگی با ترجمه افتخار نبوی‌نژاد توسط نشر دیبایه به‌چاپ رسیده است. البته این كتاب پیش‌ از این با همین ترجمه و در نشری دیگر به‌چاپ رسیده بود. این كتاب فلوبر خالی از مناقشه نبوده است و پس از انتشارش بحث‌های زیادی درباب آن درگرفت. در ابتدای كتاب، مقدمه‌ای نسبتا مفصل به قلم ژاك سوفل ترجمه شده كه در آن به بحث‌های درگرفته پیرامون این اثر اشاره شده است. یكی از بحث‌های منتقدان پیرامون این كتاب فلوبر، به ‌عنوان آن مربوط بوده است: «به‌نظر می‌رسد كه نویسنده در حقیقت قصد داشته قصه فیلسوفانه‌ای را هم‌ساز با رسم و سیرت قرن هیجدهم در قالب یك رمان اخلاقی خلق كند. این آمیزه دو نوع ادبی و جدی سرگرم‌كننده بود كه منتقدان را با مشكل مواجه ساخت». اگرچه «بووار و پكوشه» آخرین اثر فلوبر محسوب می‌شود، اما او از سال‌های جوانی‌اش با مضمون این كتاب درگیر بود. فلوبر زمانی كه تنها 16 سال داشت، در سال 1837، قصه‌ای با عنوان «درسی از زندگی طبیعی» نوشت. او در این قصه، «نخستین طرح یك پشت‌میزنشین... خم‌شده روی میز تحریر... قلم بر پشت گوش... در حال مزه‌مزه‌كردن بوی جوهر...» را ارایه داد.
این طرح، شمایلی ابتدایی از شخصیت بووار و پكوشه به دست می‌داد. ژاك سوفل در مقدمه‌اش این پرسش را مطرح می‌كند كه آیا بووار و پكوشه ذاتا انسان‌های احمقی هستند و یا حماقت‌های انسانی آنان را قربانی كرده است؟ او در ادامه می‌نویسد: «واقعیت این است كه اشتباهات و سرخوردگی‌های فراوان، رویارویی با بی‌اعتقادی، بی‌كفایتی یا جنایت، آنان را بر آن می‌دارد كه برای دست‌یافتن به اندكی سعادت و آرامش، دست از امیال و آرزوهای خود بشویند، تمناهایشان را سركوب كنند و به معرفت و دانش روی آورند. اما این تدابیر نیز موثر واقع نمی‌شود. بنابراین سرخورده و مایوس بار دیگر حرفه پیشین خود یعنی نسخه‌برداری را از سر می‌گیرند». فلوبر به موفقیت این مضمون اطمینان نداشت و ازاین‌رو تحقيق آن سال‌ها به تعویق افتاد اما وسوسه آن رهایش نكرد تا این‌كه در سال 1872 تصمیم نهایی‌اش را گرفت و در یكی از نامه‌هایش نوشت: «در نظر دارم نگارش كتابی را در دست گیرم كه سال‌هاست ذهنم را درگیر كرده است... داستان مربوط به دو مرد ساده‌لوح است كه از گونه‌ای دایره‌المعارف انتقادی در قالب لطیفه و مزاح نسخه برمی‌‌دارند... اما برای نوشتن چنین كتابی بایستی دیوانه و سه‌برابر آن سراسیمه بود...». فلوبر طبق عادتش شروع به جمع‌آوری مواد سازنده كتابش كرد و طرح كلی موردنظرش را تكمیل كرد. اما هنگام نوشتن اثرش به نگرانی و دلهره‌ای بزرگ دچار شد و درباره وضعیتش در این دوران نوشت: «بووار و پكوشه به‌حدی در وجود من جای گرفته‌اند كه به آن‌ها تبدیل شده‌ام. حماقت آن‌ها حماقت من است. و این مساله كلافه‌ام می‌كند». فلوبر در این اثرش قصد داشت تا با روایت تجربه‌های دردناك «بووار و پكوشه» امكانی برای خود فراهم كند تا به شماتت ابلهان بپردازد و معاصرانش را آماج انزجاری كه در او القاء می‌كردند قرار دهد. دو قهرمان این رمان، سرنوشتی همراه با نگون‌بختی و شكست دارند و بااین‌حال شیوه روایت رمان به‌گونه‌ای است كه وضعیت آن‌ها غم‌انگیز نیست. «نگون‌بختی دو قهرمان به‌هیچ‌وجه غم‌انگیز نیست. ناكامی در كشت و زرع، شكست در تهیه كنسروهای گوناگون و دلسردی پیامد مطالعات ادبی، پزشكی، باستان‌شناسی، تاریخی یا سیاسی، جملگی بیش از آن‌كه دل خواننده را به درد آورند، به‌ خنده‌اش وامی‌دارند».
بووار و پكوشه/ گوستاو فلوبر/ ترجمه افتخار نبوی‌نژاد

 گورستان كتاب‌های فراموش‌شده
«ارزش یك راز به ارزش ما بستگی دارد كه باید آن را حفظ كنیم. پس از بیدارشدن، اولین هدفم این بود كه بهترین دوستم را از وجود گورستان كتاب‌های فراموش‌شده باخبر كنم. توماس آگیلار، یكی از همكلاسی‌هایم بود كه وقت آزاد و استعدادش را وقف اختراع دستگاه‌های مبتكرانه‌ای می‌كرد كه كارآیی خیلی كمی داشتند، مثل نیزه آئوراستاتیك یا دینام برقی. برای تقسیم آن راز، چه كسی بهتر از توماس. در بیداری خواب می‌دیدم و خودم و توماس را مجسم می‌كردم، هر دو مجهز به چراغ‌قوه و قطب‌نما، تمیز و فرز برای افشای رمز و رازهای آن كتابخانه دخمه‌ای...». این بخشی از رمان «سایه‌ی باد» كارلوس روئیس ثافون است كه این‌روزها با ترجمه نازنین نوذری در نشر دیبایه منتشر شده است. البته از این رمان ترجمه دیگری نیز توسط سهیل سمی در نشر ققنوس به‌چاپ رسیده است. وقایع این رمان در بارسلون اسپانیا اتفاق می‌افتد و این شهر نقشی محوری در رمان دارد. در بخشی از این كتاب می‌خوانیم: «تقریبا نیم‌ساعت در میان رمز و راز آن ‌هزارتو پرسه زدم كه بوی كاغذ كهنه و گردوخاك و جادو می‌داد. اجازه دادم دستم سیل عطف‌های بی‌حفاظ را لمس، و مرا در انتخاب وسوسه كند. در میان عناوینی كه در اثر گذر زمان محو شده بود، كلماتی را در زبان‌هایی كه می‌شناختم و ده‌ها زبان دیگر كه نمی‌توانستم تشخیص دهم، زیر نظر گرفتم. راهروها و سالن‌های مارپیچ پر از صدها و ‌هزارها جلد كتاب را طی كردم، به نظر می‌رسید آنها بیشتر در مورد من می‌دانند تا من در مورد آنها. اندكی بعد، این فكر به من هجوم آورد كه پشت هر یك از این كتاب‌ها، دنیایی بی‌پایان برای كاوش باز می‌شود و اینكه، فراتر از آن دیوارها، دنیا اجازه می‌دهد تا زندگی در بعدازظهرهای فوتبال و سریال‌های رادیویی سپری شود، همه خشنود از اینكه تا نوك دماغ‌شان یا كمی جلوتر از آن را ببینند. شاید همان اندیشه بود، شاید اتفاق یا خوشایند باوقارش، سرنوشت بود، اما در همان لحظه فهمیدم كتابی را انتخاب كرده‌ام كه بنا بود مسئولیتش را بپذیرم. یا شاید باید می‌گفتم كتابی كه قرار بود مسئولیت مرا بپذیرد. محجوبانه از انتهای یكی از قفسه‌ها سرك می‌كشید، جلدش شرابی‌رنگ بود و عنوانش را با حروف طلایی زمزمه می‌كرد كه در نور منعكس از گنبد بالای سر می‌درخشید. به او نزدیك شدم و كلمات را با نوك انگشتان نوازش كردم، و در سكوت خواندم».
سایه‌ی باد/ كارلوس روئیس ثافون/ ترجمه نازنین نوذری