نگاهی به مجموعه شعر «بی چشمداشت»سروده موسی عصمتی
شاعری روشن و بی نقاب
صاحبخبر - «روزگاری / غروب که می شد / پرنده ها دسته دسته بر می گشتند / و چوپانان / روستا را سرشار از گوسفند می کردند / و ما با نهیب پدران مان / کوچه را به قصد خانه ترک می کردیم / شب / ستاره های فراوانی داشت / و صبح / وقتی که می آمد / در چشمه های اطراف / خورشید را به هم نشان می دادیم / اما یک روز / زود غروب شد / و شب آن قدر طولانی / که سال هاست / طلوع خورشید را از یاد برده ام !» (غروب، ص 59) من اما در آیینه شعرهای این شاعر روشندل، طلوعی روشن می بینم . هر چند خورشید چشم های شاعر به ظاهر خاموش اند، اما او آفتابی پر فروغ در سینه دارد که به مدد آن تاریکی های جهان را روشن می کند . موسی عصمتی، شاعری ا ست که کوله بار زمزمه بر دوش، از سمت روشن دنیا می آید و بر جاده های ظلمت گرفته نور می پاشد. شاعری روشن و بی نقاب. شاعری که با «صداقت» واژه ها، از فضیلت های فراموش شده سخن می گوید : از هی هی دلنواز چوپان، از برکت دست های بی بی، از شرم شرقی دختران آبادی، از آواز روشن فانوس، از دیوار کوتاه باغ ها، از سینه فراخ گندمزار، از سفره عاطفه، از معصومیت بره ها ، از همخوانی شاد گنجشک ها، از تکاپوی چشمه ها، از هوهوی باد و از آب و آینه و اعتماد . جان و جهان شاعر به نور رسالتی انسانی روشن است. رسالتی که او را به خیزش وا می دارد تا در آسمان شعر - همچون ستاره قطبی - راهنمای رهگذران سرگردان باشد. مجموعه شعر «بی چشمداشت» اولین دفتر از سروده های شاعر روشندل و جان آگاه «موسی عصمتی» است. از سرودههای فراهم آمده در این دفتر به روشنی میتوان دریافت که «عصمتی» شاعری معنوی و مفهومگراست. شاعری که رویکردش به شعر، نه از روی تفنن و دلمشغولی، بلکه به خاطر تعهد به حقیقت، انسان و جامعه انسانی است. از همین رو، شاعر در غزلهای خویش از عناصر شاعرانه به ویژه تصویر و خیال نه به عنوان مصالح و ابزاری صرفاً آرایشی و تزئینی، بلکه به عنوان ابزاری برای انتقال مفاهیم و ایجاد ارتباط صادقانه و صمیمانه با مخاطب استفاده میکند، زیرا «زبان» در گام نخست، ابزار ایجاد ارتباط است. البته این معنامحوری با تلفیق هنرمندانه «فرم» و «محتوا» و در ساختاری شاعرانه اتفاق می افتد : هلا زلال زمین! آبروی دریاها تهی شد از نم و باران، سبوی دریاها چگونه از تو بگویم؟ که بغض خواهد کرد در ابتدای سرودن، گلوی دریاها ... (دریاها، ص 42) «شاعری پرتویی از شعور نبوت است» و رسالت انسانی یک هنرمند اصیل – پیش و بیش از هر چیز - اشارت و بشارت به نور ، روشنی و زیبایی ، و گشودن روزنه های عشق و امید به سوی دنیای مخاطبان هنر خویش است . از این منظر ، بر این اعتقاد و باورم که کار شاعر – به خصوص شاعر مسلمان - آیه یأس خواندن و دمیدن در تنور ناامیدی نیست . انگشت اشاره شاعر نباید تنها به سمت زشتی ها و پلشتی ها باشد . چرا که بر اساس آموزه های دینی ما بر این باوریم که « پایان شب سیه، سپید است » . از این رو من شاعر حق ندارم مخاطب خویش را به کوچه های بن بست بکشانم و در آخر دنیا پیاده کنم ! برای نیفتادن در چنین دامچاله هایی ، باید همچون شاعر این مجموعه در ساحت شعر اهل مراقبه و محاسبه باشیم و عنان اختیارمان را دربست به دست خیال چموش نسپاریم تا ما را در هر منزلگاهی که دوست داشت ، پیاده کند . پس باید حواس مان جمع باشد که نهال امید را در دل ها نخشکانیم و باعث تنومند شدن «غول افسردگی» که بیماری گریز ناپذیر قرن اکنون است نشویم . چنان که شاعر نیز با تاکید بر این دقیقه گفته است : جاده های سفرم تا به خدا نزدیک است راه را چاه نگویید ، خودم می بینم و کلام آخر این که لهجه شاعر در بیشتر شعرهای این مجموعه ، لهجه ای نوستالژیک است . در اکثر شعرها ردپای اندوهی انسانی و با شکوه پیداست . اندوهی که حس همذات پنداری را در مخاطبین بیدار می کند و آنان را تا پایان شعر با خود همراه می سازد .∎