شناسهٔ خبر: 14932216 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: دانشجو | لینک خبر

جهانگیر الماسی در گفت‌وگو با خبرگزاری دانشجو:

«داوود رشیدی» یک نابغه به تمام معنا بود/ «مفتش شش انگشتی» در یادها می‌ماند

«داوود رشیدی» از نادر شخصیت‌های فرهنگی کشور بود که با علاقه‌ای علمی در فن هنر و دنیا، هم در تولید آثار هنری و هم در مدیریت فرهنگی مردم به سوی حکمت متعالیه و هویت ایرانی و اسلامی ما نقش داشت.

صاحب‌خبر -

گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو؛ صبح جمعه ۵ شهریور خبر فوت «داوود رشیدی» همه را شوکه کرد. استاد بی‌بدیل بازیگری که در سال‌های اخیر از بیماری آلزایمر رنج می‌برد در ۸۳ سالگی از دنیا رفت. به همین بهانه با جهانگیر الماسی،‌ کارگردان و بازیگر باسابقه سینما و تئاتر و تلویزیون گفت‌و‌گویی انجام دادیم درباره سابقه آشنایی ایشان با مرحوم «داوود رشیدی» تجربه‌های کاری مشترک‌شان به خصوص همکاری در سریال «هزار دستان» و دلایل ماندگاری نسل بازیگرانی مثل استاد رشیدی در یادها و ذهن‌ها.

 

 

سابقه آشنایی و همکاری شما با مرحوم رشیدی به کی و کجا برمی‌گردد؟

«داوود رشیدی» از نادر شخصیت‌های فرهنگی هنری کشور بود که با علاقه‌ای علمی در فن هنر و دنیا مشارکت داشت. هم در تولید آثار هنری و هم در مدیریت فرهنگی مردم به سوی حکمت متعالیه و هویت ایرانی و اسلامی ما نقش داشت. علاوه بر همکاری، دوستی نزدیکی با ایشان داشتم که برمی‌گردد به سال‌های پیش از انقلاب. آن موقع ایشان مسئولیت واحد نمایش را داشتند در رادیو و تلویزیون. یک سریالی هم کار می‌کردند به نام «کلیه و دمنه» که مقداری تولید شد بعد متوقف شد. به خاطر جنبه‌های سیاسی آن بود. حمایت و پیگیری آقای رشیدی اسباب انگیزه و امید برای ما بود. برای اینکه ادامه بدهیم راهمان را. ایشان ما را راهنمایی می‌کرد. اینکه فلان تئاتر کار نکنیم چون به صلاحمان نیست. حق هم با ایشان بود. داوود رشیدی یک نابغه به تمام معنا بود.

 

بعد از انقلاب چطور؟

بعد در اوایل انقلاب آقای «زکریا هاشمی» از فیلم‌سازان و هنرمندانی که از متن مردم بود چند تا برنامه دوران جنگ تولید می‌کند به اسم خط مقدم جبهه. خط مقدم جبهه مقابله با نیروی بعثی. یکی دو تا از نریشن‌ها با من بود و من نوشتم. همه اینها نوشتن و تمرینش در منزل آقای زکریا هاشمی صورت می‌گرفت. همان وقت‌ها با آقای داوود رشیدی هم همکاری داشتم. یادم نیست چه کاری بود. این بود که ما بیشتر ایشان را میدیدیم. منتهی یک دوران فترت بوجود آمد. سوءتفاهمی بود که به خاطر آن من آقای رشیدی را زیارت نکردم تا دو سه سال. بعد هم که موضوع تاسیس انجمن بازیگران سینمای ایران پیش آمد. بنده و «امین تارخ» بعد از این که من با آقای مشایخی و مرحوم عطاالله زاهد یک طرحی دادیم برای تأسیس اولین سندیکای بازیگران بعد از انقلاب به صورت مستقل 4، 5 سال پیگیری کردیم و مقارن شد با طرح تاسیس خانه سینمای ایران. در خانه سینمای ایران امین تارخ به ما ملحق شد و با همدیگر تلاش کردیم. انصافاً زحمت هم کشید و عضو هیئت موسس هم شد. بنده بودم آقای مشایخی بود آقای زاهد بود آقای انتظامی بودند و بعد آقای رشیدی یک مسئله‌ای داشتند با وزارت ارشاد یک قهر و آشتی این وسط وجود داشت که خوشبختانه با پا پیش گذاشتن بنده به یک نحوی بعد آقای انتظامی به یک نحوی و همین طور یکی دو تا دیگر از دوستان همه‌پرسی انجمن بازیگران سینمای ایران شکل گرفت.

 

 

آقای رشیدی در تأسیس انجمن چه نقشی داشتند؟

آقای رشیدی آن موقع‌ها یک دفتر داشتند در خیابان سهرودی شمالی. یادم است با طیب خاطر آن دفتر را در اختیار ما گذاشتند و آن انجمن تاسیس شد. من هم یک مدتی همراه بودم به عنوان هیئت موسس و منتخب اول. جالب است اسنادش سال‌ها بعد در خیابان بهار توی مغازه‌ای که لباس کودک می‌فروخت پیدا شد. از توی آشغال‌ها پیدا شده بود. انصافاً سند تاریخی است. چون همه خانواده سینمای ایران آن را امضا کردند و نسخه اصلی بود. من به رشیدی زنگ زدم و گفتم که چنین چیزی است. او آن موقع مسئولیت داشت در انجمن بازیگران. خلاصه پیگیری کرد که این کار کی است و کی این اسناد را از خانه سینما بیرون ریخته. البته پیدا نشد آن شخص. هنوز هم آن اسناد پیش من باقی مانده. خیلی از چهره‌هایی که الان دیگر بین ما نیستند آن را امضاء کرده بودند و خیلی جالب بود.

 

شما با استاد رشیدی در مجموعه «هزاردستان» هم همکاری داشتید؟

من در مقاطع مختلف خدمت داوود رشیدی بودم. مدتی هم در مجموعه هزار دستان که آقای حاتمی مشغول ساختش بودند با هم بودیم. آنجا فرصت مغتنم بود که بیشتر با این عزیزان همنشین باشیم و گفت‌وگو کنیم. یادم است داوود رشیدی نقش «شش انگشتی» را بازی می‌کرد. حرف‌هایی که آن موقع رد و بدل می‌شد در مورد تاریخ معاصر ایران حرف‌های بدیع و تازه‌ای بود که من بسیاری چیزها از آن آموختم. حتماً یکی از کسانی که این نکات را گوشزد می‌کرد آقای رشیدی بود. به خاطر اینکه پدر ایشان دیپلمات زمان پهلوی دوم و اول بود. خود رشیدی هم با اینکه جدش روحانی بود مطالعات وسیعی در حوزه علوم سیاسی و نمایندگی ایران در اروپا را داشت. خاطرات بسیار ظریفی داشت از دوران اقامتش در سوئیس و فرانسه. علوم سیاسی خواند بعد هنر را ادامه داد. با دنیای هنر هم قرین شد. رشیدی هم در حوزه تهیه‌کنندگی هم بازیگری هم فعالیت‌های سیاسی بسیار کوشا بود و خاطرات خوبی از او دارم. بازی او در نقش «مفتش شش انگشتی» سریال هزار دستان در یادها می‌ماند

 

 

کدام یک از کارهای ایشان را شاخص‌تر و ماندگارتر می‌دانید؟

بدیهی است که همکاری ایشان با اقای حاتمی ماندگارترین کار ایشان است. اما رشیدی با مرحوم «جلال مقدم» هم یکی دو تا تجربه موفق داشت. به نظر من خیلی خوب بود و همین‌طور فیلم «کندو» که ما پیش از انقلاب بود. بعد از انقلاب هم مثلا در «کوچک جنگلی» علی‌رغم کوتاهی شخصیتی که ایفا می‌کردند به نظرم جالب بود. نقشی که از رضا شاه پهلوی ایشان ایفا کرد در فیلم «کمال‌الملک» و علی‌رغم اینکه فاصله فیزیکی وحشتناکی وجود داشت بین قد و اندازه فیزیکی داوود رشیدی ولی هم علی حاتمی اشرافش فوق‌العاده بود و هم کار آقای رشیدی آنقدر دقیق و متناسب با نمایش شخصیت بود. به نظر من یکی از بهترین بازآفرینی‌های شخصیت رضاشاه کار رشیدی بود. با اینکه قد رضا شاه بلند بود و قد رشیدی کوتاه ولی نوع برخوردش با شخصیت می‌تواند برای دانشجویان سینما و بازیگری و تئاتر کلاس درس باشد. این باور آنچنان در درون رشیدی نشسته بود که من باور می‌کردم که نزدیک دو متر قدشان است و همه کارهای ایشان را باور می‌کردم.

 

نسل بازیگران دوره رشیدی چه کارهایی کردند که این طور ماندگار شدند؟

اول انگیزه حضور و فعالیت. من خودم را عرض می‌کنم. به خاطر اینکه من هم سعی کردم شاگرد مکتبی باشم که خیلی از این بزرگواران یا واضعین آن مکتب هستند یا آبشخور آغاز فعالیتشان و ادامه کارشان باورهای درون آن مکتب بوده. ماها انگیزهمان علت فعالیتمان در دنیای هنر نه اشتهار بود نه پول نه میل به مشارکت کاری. ما مسئله و انگیزه کاریمان مشارکت فکری و فرهنگی بود. برای حراست از مرزهای فرهنگی و اعتقادی مردم این کشور و همین طور رؤیایمان و نظام ارزشی مورد اعتقاد ما نظام فرهنگی و خدمتگزاری بود. مرحوم بهشتی یک جملهای دارد که فارغ از همه جوانب سیاسی یک اکسیر است. واقعیتش این است که نسل ما واقعا مسئله‌شان این بود. شهید بهشتی می‌گفت: «ما شیفتگان خدمتیم نه تشنگان قدرت». این واژه شیفتگی برای نسل ما معنی داشت. ما شیفته مشارکت اجتماعی بودیم. شیفته این که حضور اجتماعی داشته باشیم. بدون دغدغه مسائل مالی. بدون دغدغه اعتبارات اقتصادی. تنها لذتی که حاصل می‌شد مطلوبیتی که برای فردی که دارای این شیفتگی است حاصل می‌شد، با باطن، وجدان و علایق فردی ما انسان‌ها ارتباط دارد.

 

یعنی هنر برای شما یک امر متعالی و فرامادی بود؟

این را دقیق دارم عرض می‌کنم. خدای من شاهد است که هیچگونه شعاری در آن نیست. هیچ تلاشی نمی‌کنم که آلوده‌اش کنم. بنده دانشجو بودم صبح از ساعت 7 در شرکتی کار می‌کردم تا ظهر بعد می‌رفتم دانشکده تا حدود هشت شب دانشکده بودم. بعد از آن تا نصفه شب دنبال پاسخگویی به این نیاز باطنی‌ام بودم که محصول همان شیفتگی بود. درونمان بود. مشغول این می‌شدیم. من باید یک خوراک معنوی فراهم می‌کردم برای روحم که شیفته و مایل بود به خدمتگزاری. دنبال این نبودیم که در ترازویی سنجیده شود و توسط مردم مورد تشویق قرار بگیرد. ما همه ایمان داشتیم به زنده بودن تاریخ. ایمان داشتیم به مسئولیتی که فرد انسانی در برابر تاریخ و جامعه به دوش دارد و ایمان داشتیم به جایی که قضاوت تاریخ و آیندگان مهمتر از امروز است. برای اینکه با فراق بیشتری با اشراف بیشتری نسبت به واقعیت‌ها راجع به حضور و فعالیت اجتماعی ما قضاوت می‌کنند. ما دنبال گرفتن نمره خوب در این قضاوت تاریخ بودیم که فردایی اگر اسمی از ما می‌برند با افتخار و سربلندی باشد. آن هم به خاطر معلمانی بود که در تاریخ نمایش ایران در تاریخ تئاتر ایران بود. این را مخصوصا چون شما خبرگزاری دانشجو هستید راجع به آن صحبت می‌کنم. من از خورد و خوراکم، از میل و نیازم به خواب به استراحت می‌زدم برای اینکه وظیفه تاریخی و اجتماعی‌ام را انجام بدهم. صبح تا شب دکور می‌زدیم بعد دوباره می‌رفتیم سر کار چرت هم نمی‌زدیم. از انرژی جوانی‌مان و انرژی مضاعفی که این هدف در دل ما زنده می‌کرد استفاده می‌کردیم و بهره می‌بردیم. این هدف مقدسی بود.

 

 

نسل جدید چطور؟ چه تفاوتی با نسل مرحوم رشیدی دارد؟

الان متاسفانه نسل جدید هدفی را دنبال نمی‌کند. متاسفم که این را بگویم هیچ جبهه آمالی وجود ندارد. هیچ رویای سرفرازی وجود ندارد. بگوییم ما می‌رسیم به این‌ها، می‌رسیم به این مدینه فاضله، می‌رسیم به این شخصیت متصور که در باطن‌مان هست. ما خودمان را مدام در ورطه قضاوت تاریخ می‌دیدیم. الان همه اینها حذف شده. ما برای وقتمان ارزش قائل بودیم. ما برای اینکه یک جمله حرف بزنیم ده‌ها کتاب را بایستی زیر و رو می‌کردیم. الان راحت سرچ می‌زنید توی کامپیوتر. اصلا کار فرهنگی ممتنع شده. این مخرب بوده. زمان ما بی‌طرف بودن در مواضع فرهنگی دشنام و فحش بود. اگر یک نفر نسبت به یک اتفاق فرهنگی خودش را بی‌طرف معرفی می‌کرد الان زیرکی است. الان آدم‌ها عقایدشان را پنهان می‌کنند. بهتر است بگویم عقیده‌ای ندارند چون نمی‌شود عقاید فرهنگی را پنهان کرد. الان به اصطلاح به خاطر منافع مادی روی حقیقت پارچه تاریکی می‌اندازند. پارچه مشکی می‌اندازند که دیده نشود ولی ما تلاشمان این بود که پارچه‌ها را کنار بزنیم که حقیقت و واقعیت آشکار شود. این تفاوت آن نسل است با نسل‌های بعد از خودش.