شناسهٔ خبر: 49429412 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: جوان | لینک خبر

به بهانه چهلمین روز درگذشت محمدسرور رجایی

جهانت آباد‌ای جانِ در التهاب

روزنامه جوان

صاحب‌خبر -

«کتابش که تمام شد، اسمش را «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» گذاشت. در حقیقت مجنون خود او بود و لیلی، سرزمین غرق خونش؛ سرزمینی که درد‌ها و رنج‌های آن برایش مهم‌تر از رنج‌های بی‌شمار خودش بود.»
به گزارش «جوان» دیروز چهلمین درگذشت محمدسرور رجایی شاعر، نویسنده و پژوهشگر اهل کشور افغانستان بود که بر اثر ابتلا به کرونا درگذشت. نوید نوروزی، پژوهشگر تاریخ شفاهی و نگارنده کتاب «ابوعلی کجاست؟» با انتشار مطلبی به شخصیت فکری و فرهنگی وی پرداخته است. وی در بخش‌هایی از این مطلب نوشته است: «توی عکس‌های هارد نگاه می‌کردم. پُر از سنگ مزار بود. هر مزار با نوشته‌ها، نوع سنگ و نقش‌هایی که بر آن بود روایت‌هایی را در ذهنم تداعی می‌کرد. شبیه حافظه گوشی خودم بود که پر از سنگ مزار شهدا و جعبه آینه‌ها و فرهنگی بود که مادران شهدا برای نسل‌های آتی به یادگار گذاشته بودند، اما یک تفاوت مهم وجود داشت. تصاویر هارد همه متعلق به شهدای افغانستان بود؛ شهدایی که روی مزارشان نوشته بود محل شهادت: شلمچه... طلائیه... جزیره مجنون و...
من از قدیم، دوستان افغانستانی خوبی داشتم که به خاطرشان سعی کرده بودم اطلاعات بیشتری از این کشور به دست بیاورم و این عکس‌ها جرقه‌ای برای ارتباط بیشتر با عکاس‌شان بود. او را می‌شناختم؛ محمدسرور رجایی. کتاب «در آغوش قلب‌ها» یش را هم خوانده بودم. خواندنی ا‏ست و ماجرا‌ها دارد. هر بار فرصت می‌شد کنارش می‌نشستم و او از مبارزان بدون مرز و خمینیست‌ها می‌گفت. از مردان گمنام و دور از وطنی که هنوز کورسوی امیدی برای همبستگی ملی و آبادانی کشورشان، در دل‌شان باقی است. قصه هر رزمنده را که برایم تعریف می‌کرد انگار بخشی از وجود خودش را در آن قصه به تصویر می‌کشید. با کنار هم گذاشتن خاطرات آدم‌ها از شهر‌های مختلف افغانستان، از شمال، جنوب، غرب و شرق کشور انگار که قطعات سرزمین تکه‌تکه شده‌ای را کنار هم می‌چید. وقتی کتاب تمام شد، اسمش را «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» گذاشت. در حقیقت مجنون خود او بود و لیلی، سرزمین غرق خونش؛ سرزمینی که درد‌ها و رنج‌های آن برایش مهم‌تر از رنج‌های بی‌شمار خودش بود. این را در باغش (نشریه‌ای برای کودکان افغانستان) و در تمام روز‌های زندگی‌اش بار‌ها سروده بود. آلام آریانا نیاز به شمردن ندارد، چراکه هر سینه‌ای که در آن قلبی است با آن آشناست. تنها به نوشته‌ای از محمدسرور اکتفا می‌کنم که ۴۰ روز از فراقش می‌گذرد:
«بیش از یک هفته است که دچار درد و التهابم؛ درد عمیقی از جانب شیوع ویروس منحوس آتش‌ریزِ طالبان در کشورم. هجوم فزاینده عرق‌ریز در مملکت جانم. یک هفته است جان و جهانم در تب و تاب است.»

نظر شما