شناسهٔ خبر: 39166406 - سرویس استانی
نسخه قابل چاپ منبع: دفاع پرس | لینک خبر

شهيد «محمد طوفانی»:

باید از ناموس و خاک و وطنم دفاع کنم

شهید «محمد طوفانی» در وصیت نامه خود خطاب به پدرش می‌گوید، پدر جان چرا شما خودتان به جبهه می‌روید من هم از این آب و خاکم در این مملکت، شهر، خواهر و مادرم باید دفاع کنم مگر من با دیگران چه فرقی دارم.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از شیراز، شهيد «محمد طوفانی» در یکم شهریور 1345 در يک خانواده متوسط ساده و مومن به دنيا آمد. پدر و مادر با ذوق و شوق فراوان چون فردای آن روز تولد پيامبر گرامی حضرت محمد مصطفی (ص) بود نامش را محمد گذاشتند.

محمد فرزند دوم خانواده بود از همان کودکی آرام و ساکت بود. روز به روز که بزرگتر می شد با مهر و محبت و شيرين تر می شد.

وقتی دو يا سه ساله شد منتظر شنيدن صدای اذان می شد چون منزلشان کنار مسجد بود. وقتی مادر سرگرم آشپزی و کار منزل بود خيلی آرام از خانه خارج و به مسجد می رفت و کنار منبر آقا خوابش می برد و فراش مسجد او را به خانه می آورد. عادتش بود مادر نگران نمی شد چون می دانست کجاست تا وقتی که محمد بزرگ شد و به مدرسه رفت.

سال های دبستان را با موفقيت پشت سرگذاشت. در سال هايی که ملت غيور ايران برای آزادی جان خود را به خطر می انداخت تا دست ديو دو سر شاه خائن از این کشور کوتاه شود، محمد کودکی بيش نبود. پشت پنجره می رفت و به زبان شيرين بچه گانه شعارهايی که مردم می گفتند را تکرار می کرد و شب که پدر از کار برگشته بود برايش تعريف می کرد و می گفت پدر جان اجازه می دهی من و خواهران و برادرم فردا در حياط خانه تظاهرات و راهپيمايی کنيم و پدر او را در آغوش می گرفت و می گفت محمدم بله عزيزم حتماً اين کار را بکن چون خدا صدای کودکان را زودتر می شنود.

انقلاب پيروز شد و محمد بزرگتر شد و دوران راهنمايی را گذراند. او افسوس می خورد که چرا در واقعه عاشورا نبوده تا در رکاب عزيز رسول الله (ص) جانش را فدا کنم.

جنگ تحمیلی آغاز شد. شور و شوق جبهه رفتن را در سرش می پروراند. به پدر و مادر می گفت: من خواب ديدم که بايد به جبهه بروم و از خاک وطنم دفاع کنم.

هر چقدر پدر و مادر می خواستند که نظر او را عوض کنند هيچ اثری نداشت و می گفت پدر جان چرا شما خودتان به جبهه می رويد من هم از اين آب و خاکم در اين مملکت و شهر خواهر و مادر دارم بايد از حقم دفاع کنم مگر من با ديگران چه فرقی دارم. من دينی گردنم دارم. يک مسلمان واقعی بايد دين خودش را به دينش ادا کند منم بايد به وظيفه ام عمل کنم.

 هر شب با بچه های مسجد برای جمع آوری کمک به جبهه به روستاهای اطراف شيراز می رفتند تا به سربازی رفت ولی چون در کودکی يک بيماری سخت گرفته بود و يکی از کليه هايش مشکل داشت از خدمت سربازی معاف شد. اين ماجرا او را خيلی عصبی و ناراحت کرده بود بعد با رضايت پدر و مادر استخدام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و افتخاری به جبهه رفت.

هميشه می گفت خدا را شکر که آرزويم برآورده شد. جهت آموزش مقدماتی به جهرم رفت. همه خانواده روزهای جمعه به ديدن محمد به جهرم می رفتند. بعد از آموزش مستقيم به يکی از شهرهای آذربايجان به نام نقده اعزام شد. در آن زمان زمستان سختی بود و در آنجا برف زيادی می آمد.

مادرش درباره فرزند شهیدش چنین می گوید: هيچ وقت در آنجا عکس نمی گرفت و براي ما نمی آورد. هم سنگرهايش مي گفتند رفيق چرا عکس نمی گيری و برای خانواده نمی فرستی. می گفت می ترسم مادرم اين برف و سرما را ببيند و مرا مجبور به برگشت کند. چندين بار برای مرخصی به شيراز آمد تا اين که خوب يادم است روزی که برای آخرين بار آمد سيل خيلی بدی در شيراز آمده بود که هيچ وسيله ای اعم از اتوبوس و سواری از شهر خارج نمی شد و حتی هواپيما هم نمی توانست پرواز بکند در همان روزها بود که مرخصی محمد جان تمام شد. خدا شاهده که چه جوری و با چه وسيله ای خودش را به منطقه خدمتش رسانيد و همان روز که رفت ديگر ما او را نديديم و آن سفر سفر آخر بود.

شهيد «محمد طوفانی» سرانجام در 30 آذر 1365 در عمليات کربلای 4 در لشکر 19 فجر ساعت 5 صبح بعد از نماز صبح به درجه رفيع شهادت نائل شد.

انتهای پیام/

نظر شما