به گزارش خبرگزاری بسیج گلستان ، تکاوران ارتش جمهوری اسلامی ایران در جبهه مقاومت اسلامی و دفاع از حرم اهل بیت(ع) در سوریه، رشادت های زیادی داشتند و حماسه آفرین شدند. یکی از شهدای مدافع حرم ارتش سرفراز، داماد تبریز بوده که معمولا کمتر کسی به این تکته پرداخت کرده است.
آنچه می خوانید بخشی از گزارشی است که بمناسبت روز ارتش جمهوری اسلامی در روزنامه کیهان به چاپ رسید که در مورد این شهید می باشد:
سروان شهید مدافع حرم صادق شیبک در سال ۱۳۶۸ دریک خانواده مذهبی در شهرستان گالیکش چشم به جهان گشود. وی پس از اتمام دوران دبیرستان و پیش دانشگاهی در سال ۱۳۸۶ وارد دانشگاه افسری امام علی (علیهالسلام) شد. شهید والامقام پس از طی موفقیتآمیز دوره سه ساله دانشگاه افسری امام علی (علیهالسلام)، جهت طی دوره مقدماتی رستهای پیاده به مرکز پیاده شیراز اعزام و در سال ۱۳۹۰ با عشق و علاقه تیپ ۶۵ نوهد را انتخاب (به گفته خودش یکی از بزرگترین آرزوهای دوران نظامیگریش خدمت در تیپ ۶۵ نوهد بود) مشغول به خدمت شد. وی پس از طی دورههای چتربازی و تک تیراندازی، عملیات ویژه و سقوط آزاد چنان عملکردی از خود نشان داد که به عنوان فرمانده تیم الف در اردوگاه ها و مأموریت های عملیاتی و آموزشی متعددی شرکت کرد.
لبیک به ندای مردم مظلوم و بیدفاع سوریه
این آموزش و ورزیدگی برای هدف مقدسی به دست آمده بود. شهید شیبک به ندای مردم مظلوم و بیدفاع سوریه لبیک گفت و جهت یاری آنان عازم سوریه شد و پس از نشان دادن رشادتهای فراوان در ۳۱ فروردین ۱۳۹۵ در منطقه جنوب حلب در کشور سوریه به علت اصابت گلوله خمپاره درکنار همرزم شهیدش سروان حسین همتی به خیل شهدای مدافع حرم پیوست.
مهدیه بیگلری همسر تبریزی شهید مدافع حرم ارتش صادق شیبک در رابطه این شهید والامقام میگوید: روزی که حضرت زینب (س) برگه مأموریت اعزام به سوریه را امضا کردند، خیلی خوشحال شد و سعی داشت این خوشحالی را به من و دخترش انتقال دهد؛ ولی به دنبال شرایط مناسب بود تا این خبر را بدهد. گفت: دارم به آرزوی دیرینهام میرسم، باید برم مأموریت و این مأموریت تقریباً دو ماه طول خواهد کشید.از مأموریتهایی که همیشه در ارتش داشت، آگاه بودم، گفتم اشکالی نداره، موفق باشید، گفت باید شما را ببرم تبریز و کنار خانوادهام باشید. در راه تبریز به من گفت که امسال سال سختی در پیش خواهیم داشت. گفتم یعنی چی؟ گفت هم سال خوبی داریم و هم سال سختی. گفتم خوب بگو. جواب داد: تو شیرزن یک تکاور ارتشی هستی و باید بسیار قوی و مراقب «یسنا» باشی. گفتم که صادق چرا حرف نمیزنی؟ با لبخندی که همیشه روی لب داشت، رو به یسنا کرد و گفت مراقب مامان باش! آنجا بود که شوق شهادت را در چشمانش دیدم، اما باز هم میخواستم خودش به من بگوید. گفتم که کجا میری؟ گفت که اطراف تهران، فهمیده بودم که اطراف تهران این همه مقدمهچینی ندارد! صادق همین طور ادامه میداد، به یسنا گفت که مثل مامان شیرزن باش.
همسر شهید شیبک خاطرنشان می کند: آقا صادق میگفت پدرم موقعی که میخواست برود سربازی زمان جنگ بود، بعد مادرم با سه بچه پدرم را راهی جبهه کرد. تو هم من را راهی کن. در آن لحظه دیگر شک من به یقین تبدیل شد، توی دلم گفتم الان دیگه باید شیرزن باشم، باید مانند مادرش رفتار کنم و او را همراهی کنم. گفتم که انشاءالله که میری و سالم برمیگردی. لبخندی زد و به حرفهایش ادامه داد...
بیگلری ادامه می دهد: روز موعود فرا رسید؛ روزی که شهید شیبک به آرزوی دیرینهاش رسید و او خوشحال از اینکه راهش را پیدا کرده، رفت. من اطلاع نداشتم؛ اما آن شب خواب عجیبی دیدم، خواب دیدم آقا صادق زنگ زد و من به او گفتم خانه ما خراب شد، باز هم لبخندی زد و گفت حتما خیری هست، نگران نباش، خداوند از شما محافظت میکند. روز بعد خبر شهادتش را به ما اعلام کردند.
وی می گوید: حالا به همسرم افتخار میکنم که به هدفش رسیده و به درجه شهادت نائل شد، شهید همیشه زنده است، من اصلا احساس نمیکنم که شهید شیبک کنارم نیست همیشه و در همه جا حسش میکنم و در کارهای روزانهام همچون گذشته کمکم میکند. صادق به عنوان نیروهای مستشاری ارتش در سوریه حضور داشت و در آنجا مبارزات جانانهای را با تکفیریها انجام داد و در این راه به شهادت رسید.
بیگلری با بیان اینکه شهید همواره در کنار ما است تصریح می کند: یک شب با یسنا تنها بودم. چراغها را خاموش کردم و برای یسنا کوچولو داشتم لالایی میخواندم تا خوابش ببرد. گفتم دخترم بابا کجاست؟ با دست کنار پنجره اتاق را نشان داد گفت آنجاست، من نگاه کردم ولی ندیدم، دوباره دیدم به جای دیگری اشاره کرد و بابایش را صدا میزد، یک بار دیگر آقا صادق داشت با یسنا بازی میکرد، دخترم صدایش میزد، یسنا همیشه آقا صادق را میبیند.
وی در پایان ضمن یادآوری دیدار با مقام معظم رهبری خاطرنشان می کند: بعد از شهادت آقا صادق، تنها خبر خوشحالکنندهای که به من دادند، دیدار چهره نورانی حضرت آقا بود؛ واقعاً باورش برایم سخت بود که آیا این دیدار فراهم میشود یا نه. روزی که به دیدار ایشان رفتم و از نزدیک ایشان را زیارت کردم هیچ وقت فراموشش نخواهم کرد. لحظهای که حضرت آقا میخواست با من صحبت کند دلهره عجیبی گرفتم، به من گفتند به یسنا خانم ترکی یاد بدهید. من عرض کردم، ترکی را به یسنا آموختیم و با دو زبان حرف میزند، به ایشان قول دادم از این پس بیشتر زبان ترکی را به او میآموزم. آقا یک قرآن هم به ما هدیه دادند که بزرگترین هدیهای است که به من داده شده است. با این دیدار کم کم آرامش خودم را به دست آوردم، رهبر عزیزمان به ما همسران شهدا که در آن جلسه بودیم فرمودند صبور باشید، و صبرتان همانند حضرت زینب(س) زیاد باشد.
انتهای پیام/
نظر شما