نتانياهو در آغاز کنفرانس اعلام کرد قصد دارد فعاليت خود عليه ايران را با کشورهاي عربي هماهنگ کند تا با همکاري يکديگر، با آنچه «خطر مشترک» ميخواند، مقابله کنند. هر چند روزنامه آلماني «هندلزبلات» اذعان کرد او در اين هدف پيشرفت زيادي نکرد.
اتفاق اصلي
سياوش فلاح پور، کارشناس مسائل خاور ميانه در خصوص ماهيت کنفرانس ورشو گفت: «اولين نکته در باب ورشو اين بود که اين کنفرانس با تمام حواشياش، به همراه جلسات حاشيهاي و پوشش رسانهاي خيلي گسترده آن که از يک ماه پيش شروع شده بود، معطوف به ايران بود. اما در حقيقت اتفاق اصلي که در پي اين نشست رخ داد، عادي سازي روابط عربي – اسرائيلي بود. در حقيقت هسته اصلي و آن اتفاق اصلي که بايد رخ ميداد، همين بود. در حاليکه اين کنفرانس با عنوان ايران و ضديت با ايران نمايانده شده بود.»
خروج از منطقه، ويژگي آمريکاي عصر ترامپ
وي گفت: «در واقع ما امريکايي را ميبينيم که در عمل، صرفا پيامها، تصميمها و قوانين «خروج از منطقه» را صادر ميکند. خروج آمريکا چه در سوريه و چه در افغانستان پيامدهاي زيادي در ساختار داخلي آمريکا داشت. مذاکرات غيرمنطقي امريکا با طالبان باعث شده سفير سابق آمريکا در افغانستان، اين مذاکرات را نوعي مذاکرات تسليم در برابر طالبان قلمداد کردهاست. چراکه ترامپ ميخواهد تا قبل از پايان دوره رياست جمهوري اول، پرونده اين پروژه بسته شود و خروج 18 ماهه از افغانستان کليد بخورد. اين وجهه اصلي آمريکاي عصر ترامپ است.»
فلاح پور ادامه داد: «با اين وجود آمريکا در ورشو سعي دارد وجهه و تصويري از «منشا اثر بودن» و عامليت خود در منطقه به رخ ايران و بيش از آن به رخ متحدانش در منطقه بکشد. البته با اين تفاوت که اين خروج از خاورميانه روي زمين اتفاق ميافتد و عملي است، اما در ورشو ما بيشتر حرف شنيديم و فضاي کنفرانس صرفا سياسي بود.»
ورشو، ادامه فرآيند عادي سازي اعراب و اسرائيل
فلاح پور در ادامه خاطر نشان کرد: «در حقيقت همانطور که بيشتر تحليلگران و رسانههاي عرب پيش از آغاز کنفرانس ورشو نسبت به آن تاکيد داشتند، مساله کنفرانس ورشو، مساله فلسطين است و ايران صرفا يک بهانه براي شکلگيري اين کنفرانس بود تا کشورهاي عرب با نتانياهو دور يک ميز بنشينند. لذا اتفاق تاريخي، همنشيني کشورهاي عربي با اسرائيل بود، و اساسا ايران موضوعيت نداشت.»
وي در تبيين اين فرايند اضافه کرد: « اما اگر بخواهيم روي اين روند تمرکز کنيم، در اين زمينه در واقع ما با يک روند تاريخي مواجه هستيم. در درجه اول ما با يک مسير تاريخي روبه رو هستيم و هيچ عامل شگفت انگيزي اين بين اتفاق نيفتاده است. اين يک مسيري است که از کنفرانس مادريد آغاز شد و در مذاکرات کمپ ديويد و اسلو تا امروز تکامل پيدا کرد. اين يک مسيري است که در طول تاريخ ظرفيتش از بالقوه به بالفعل تبديل شدهاست.»
وي گفت: «بنابراين هيچ اتفاقي عجيبي نيفتاده که بخواهيم اين کنفرانس را به انتخابات اسرائيل، شرايط نتانياهو و وضعيت ترامپ يا حتي نقش بن سلمان و بن زايد ارتباط دهيم. اينها نقش محدودي دارند. اين اتفاق يک روند تاريخي است که دير يا زود بايد طي ميشد. حتي عدهاي تعجب ميکنند که چرا عمان در اين نشست شرکت کرده. اينها هيچ اتفاق عجيبي نيست.»
چرا اعراب و اسرائيل کنار هم مينشينند؟
فلاح پور در خصوص علت نزديکي اعراب و اسرائيل گفت: « اين نظامهايي که مشروعيت خود را از جايي غير از صندوق راي به دست ميآورند، مشروعيتشان را مديون قدرت هاي خارجي هستند. از آنجايي که اين نظام ها ناکارآمد هستند و حتي در مهار تهديدهايي که متوجه امريکاست ناکارآمد بودند، کارکرد تاريخيشان همين است. حال چه دوست ما باشند و چه دشمن ما. وقتي ما از نظامي حرف ميزنيم که مشروعيتش را از جايي غير از صندوق راي ميگيرد، کارکردش اجراي سياستهاي منطقهاي امريکا در خاور ميانه است. بنابراين من معتقدم نفي صندوق راي در کشورهاي عربي خليج فارس اصليترين علتش امنيت اسرائيل است. چون کارکرد اين نظامها اين است که در نقاط حساس، هسته اصلي سياست امريکا در منطقه که همان امنيت اسرائيل است را مراقبت کنند و در اين راستا، سياستهاي امريکا را دنبال کنند.»
وي افزود: «فرقي نميکند عربستان باشد يا بحرين يا عمان. اصل و اساس اين نظامها و اينکه اين همه سال با وجود ناکارآمدي زياد روي کار هستند، حفظ روابط با اسرائيل است. مثال ديگر آن تشکيلات خودگردان فلسطين است. تشکيلاتي به غايت ناکارآمد، خائن و نظامي که اندک محبوبيتي بين مردم ندارد. علت اين موضوع هم حفظ امنيت اسرائيل است. بنابراين ورشو يک گام مهم در راستاي عادي سازي روابط اعراب و اسرائيل است. اين روند تاريخي بايد طي ميشد و ربطي به اشخاص مختلف ندارد. اين روند با هر شخصيتي طي ميشد.»
نتيجه اين روند تاريخي چيست؟
فلاحپور در خصوص نتايج روند عادي سازي روابط اعراب و اسرائيل گفت: « اولين نتيجه اين اتفاق، تقويت وضعيت ايران و ترکيه در سطح منطقه است، مخصوصا ايران. چون اين سياست تندي که الان رهبران جوان عرب خليج فارس با محوريت «شوراي همکاري خليج فارس» اجرا ميکنند فاصله خيابان عربي، افکار عمومي و بدنه مردم با حاکميتها را دو چندان ميکند. اعتراضات اقتصادي در کشورهاي عربي بيش از پيش خواهد شد. در سال 2019 يک سري کشورها مثل سودان و لبنان به مرز فروپاشي نزديک ميشوند. در برخي کشورهاي ديگر، بحرانهاي جديدي در حال وقوع است. مثل بحران سرمايه گذاري خارجي در عربستان و امارات که تا پيش از اين نبود.»
شکاف گفتماني در راستاي تقويت شکاف اقتصادي
وي در اين باب افزود: «ميدانيم که فاصله مردم با نظامهاي عربي بسيار زياد است. اما عملا نقطه اتکاي اين فاصلهها بحث اقتصادي است. الان با توجه به سياستي که اکثر نظامهاي عربي در خصوص فلسطين به شکل علني اتخاذ کردند، اين فاصله يک بعد گفتماني هم پيدا ميکند و اين يک تهديد بزرگ براي اين نظامها خواهد بود. مخصوصا نظام هايي که پشتوانه کمتر مالي نسبت به کشورهاي نفت خيز دارند. مثل مصر و مراکش. اينها از اين منظر تهديد جدي خواهند شد.»
تقويت موضع گفتماني ايران
اين کارشناس مسائل خاورميانه ادامه داد: «از جهت ديگر اين وضعيت سبب تقويت موضع گفتماني ايران و ترکيه در منطقه خواهد شد. خصوصا اين وضعيت براي ايران مفيد است. چون جريانهاي اسلامگرا که بخش مهمي از آنها در پي بحران سوريه از ايران فاصله گرفتند، يا حتي رو در روي ايران ايستادند، الان در حال بازگشت به ايران هستند. در گوشه و کنار اخباري ميشنويم که گفتوگوها و رايزنيهايي را برخي از اين جريانات با ايران دارند. هر چند الان در مراحل مقدماتي است. ولي همين اتفاق نشان ميدهد که ضربهاي که در اثر اين چرخش ناگهاني نظامهاي عربي ايجاد شده خيلي بزرگ است و جريانهاي پيدا و پنهان خاور ميانه که در پي بحران سوريه از ايران فاصله گرفته بودند، به سمت تهران باز ميگردند.»
وي گفت: «عادي سازي روابط صرفا مختص به اسرائيل نيست. کشورهاي عربي بايد بسياري از سياستهايشان را در خاورميانه تغيير دهند. از جمله اينکه روابط شان با خيلي از گروهها و جريانات اسلامگرا را به حداقل برسانند. جرياناتي که کشورهاي عربي خليج فارس با آنها ارتباط داشتند. اين جريانات اسلامگرا اصلي ترين نيروي خاورميانه هستند. غير از اين نيروها صرفا با ساختار مواجهيم. تفاوت نيرو و ساختار اين است که اين نيروها ميرا نيستند. يکي از اين نيروهاي اسلامگرا هم جريان «اخوان المسلمين» است که هيچگاه از بين نميرود که اسرائيل و صهيونيسم خط قرمز آنهاست.»
نتايج عادي سازي روابط عربي – اسرائيلي
فلاح پور در خصوص نتايج روند عاديسازي اعراب و اسرائيل گفت: « اولين نتيجه اين روند، طبيعتا تاثيري است که بر افکار عمومي و جوامع عربي دارد که ماحصل آن افزايش فاصله مردم با حاکميتهاي عربي خواهد بود. نتيجه ديگر بازگشت جريانهاي اسلامگرا به تهران است. »
وي ادامه داد: «اتفاق سوم، نابودشدن جريان ميانهرو در پرونده نزاع فلسطين و اسرائيل است؛ جرياني که نمادش جريان خودگران فلسطين و فتح است که هويت سياسيشان بر اساس رابطه شان با اسرائيل و جريانات عربي – اسرائيلي شکل گرفتهاست. اينها سوپاپ اطميناني بودند که کارکرد تاريخيشان بهنوعي مهار جريانات داخلي و کمک به اسرائيل بود. اما در در تصوير رسانهاي خود را يک جريان صلحطلب ميخواندند. در صورتي که اين جريانات به لحاظ مالي و امنيتي کاملا وابسته به اسرائيل هستند.»
وي در نهايت خاطر نشان ساخت: «اين کنفرانس و اتفاقات بعدي نشان ميدهد که اينها تا چه حد اعتبار و وزن شان قليل است. تا جايي که تشکيلات خودگردان که اين کنفرانس را تحريم کرده بود، اساسا به کنفرانس دعوت نشده بود. بنابراين اين جريان ميانه رو و کشوري مثل اردن به حاشيه کشيده ميشوند و جريانات راديکال از دو طرف فضا را به دست ميگيرند.»
معامله قرن، خلع سلاح ايران يا تقويت ايران؟
با اين اوصاف به نظر ميرسد راهبرد اصلي امريکا در خصوص عاديسازي روابط اسرائيل و اعراب معطوف به خلع سلاح گفتماني ايران در منطقه بودهاست. هرچند به نظر نميرسد معادلات امريکاييها به نقطه مطلوب نزديک شده باشد. تقويت هستههاي اسلامي - شيعي در منطقه و بازگشت برخي گروههاي اسلامي به سمت تهران، ظهور گروههاي شبه نظامي شيعي منطقه در قامت ساختار حزبي و ورود آنها به سياست، از موانع بزرگ معامله قرن است.
گزارش از سيدعمادالدين محمودي
انتهاي پيام /*
نظر شما