به گزارش
خبرگزاری
کتاب ایران
(
ایبنا
) محمدرضا مرزوقی نویسنده و شاعر که پیش از این در حوزه ادبیات داستانی بخصوص ادبیات کودک و نوجوان، بیشتر فعالیت داشت، به تازگی نمایشنامهای به نام «تئاتر بازی» نوشته که این نمایش در اردیبهشت سال جاری روی صحنه رفت. به همین دلیل گفتوگویی با او انجام دادیم که در ادامه میخوانیم.
شمار را بیشتر با رمان و چه عاملی باعث شد نمایشنامه بنویسید و آن را روی صحنه ببرید؟
رشته تحصیلی من در دانشگاه تئاتر با گرایش ادبیات نمایشی بود؛ به دلیل علاقهای که به ادبیات و رمان داشتم سراغ این رشته رفتم چون نه آن روزها و نه حالا رشته ادبیات داستانی یا مثلا ادبیات خلاقه در دانشگاهها نداشتیم و نداریم. ارتباط من بیشتر با تئاتر و بچههای تئاتری است و اکثر دوستانم در حوزه تئاتر فعالیت میکنند. ایلناز شعبانی کارگردان «تئاتربازی» قصد داشت تئاتری کارکند و چند ماه بود که با بازیگران تمرین میکردند ولی هنوز متنی نداشتند. شعبانی و سرپرست گروه علی اصغر دشتی به من پیشنهاد نوشتن این نمایشنامه را دادند و گفتند: میتوانی این متن را جمع کنی و براساس موقعیتی که وجود دارد متنی برای اجرا بنویسی؟ بنابراین سرتمرینهایشان رفتم و صحنه و پشت صحنه را دیدم و در حین تمرین هم ایدههایی از ماجراهای بازیگران و روابط و دغدغههایشان گرفتم. تمرینها بر اساس نمایشنامه مشخصی نبود. در واقع چندین متن از متون نمایشی مطرح را انتخاب کرده بودند که همه زنمحور بودند. در عین حال هنوز مطمئن نبودند که در نهایت کدام متن را انتخاب خواهند کرد. تمام اینها خود زمینه یک درام صحنهای را به من داد که متن را آماده کنم.
ازکدام متون استفاده می کردند؟ در اجرای نمایش « تئاتر بازی » دیالوگ هایی از نمایشنامه های دیگر شنیده می شد . خودتان این دیالوگ ها را اضافه کردید؟
انتخاب دیالوگ از متون نمایشی با من بود. البته متن را طوری تنظیم کردم که ارتباط دراماتیک میان حرفهای بازیگران، کار و آنچه از متون انتخاب میشد وجود داشته باشد. در نهایت متنی آماده کردم که زمینه تمرین برای بازیگران شد و با آن شروع به کار کردند. در بخش کارگردانی هم چیزهایی به اجرای آن اضافه شد. از نمایشنامههایی مانند: «کلفتها» ژان ژنه، «سه زن بلندبالا» ادوارد آلبی و«ارکیدهها در مهتاب» کارلوس فوئنتس و همچنین نمایشنامه «دعوت» ساعدی را به نوعی در آن لحاظ کردیم و زن سرخپوش میدان فردوسی را به آن افزودم. چون زن سرخپوش نه تنها نماد عشق که به نوعی سمبل انتظار است و انتظار تم مشترک در نمایشنامههای دیگر هم بود. هرچند انتظار شخصیتهای تئاتربازی به فراموشی متصل میشود و در نهایت هر چهار شخصیت زن به نسیان زنِ نمایشنامه دعوت ساعدی دچار میشوند.
این نمایشنامه ها چه ویژگیهایی داشتند که گروه آن ها را انتخاب کرد؟
نمایشنامههای انتخاب شده، بازیدربازی و غالبا نقشهای زن محور دارند. شعبانی و گروهش نمایشنامههایی را انتخاب کرده بودند که نقشهایی برای زنان دارد. شاید امکانات گروهی و علاقه شخصی خودشان را هم در نظر داشتند. در عین حال همانطور که گفتم بین این متون اشتراکاتی وجود دارد. چه از حیث بازیگری و دغدغه بازیگری و چه موضوع انتظار. اینکه همه در انتظار دیگری هستند که راهی برایشان باز کند تا نظم و نسقی به امورشان بدهد. انتظاری که گاه به فراموشی سپرده میشود و در کل مسیر خود را گم میکند.
چه متنی باید می نوشتید؟ با چه ویژگی هایی؟
از ابتدا "باید" مشخصی در کار نبود. دواقع این امکان را داشتم که از آن چه در اختیار دارم مسیر درام را انتخاب کنم. در عین حال باید متنی مینوشتم که با دیالوگ و متنهای این آثار منطبق شود. برای مثال اتفاقی که برای شخصیتی در صحنه رخ میداد باید با آن لحظه درامی که در نمایشنامه «ارکیدهها در مهتاب» بود هماهنگ باشد. این عوامل راهکاری برایم شد تا بتوانم یک فضای دراماتیک برای این چهار بازیگر بسازم. آنها را به شخصیتهای خود تبدیل کردم، با نام اصلی خودشان. نمایشنامهای که نوشتم یک کلاژ از متنهایی است که آنها تمرین میکردند. همانطور که گفتم از چند نمایشنامه دیگر هم بهره بردم: نمایشنامه«دعوت» غلامحسین ساعدی و درقسمتی اشارهای کنایی به نمایشنامه «درانتظارگودو»، چون این بازیگران خودشان به نحوی در انتظار هستند؛ منتظر کارگردانی که آنها را کارگردانی کند. مثل عروسکهایی هستند که فردی بیاید و نخشان را حرکت دهد. همچنین اشارهای به «باغ آلبالو» چخوف و «اتوبوسی به نام هوس» تنسی ویلیامز میشود. برخی از این انتخابها به پیشنهاد گروه و کارگردان بود. حتی به فیلمهایی چون «برباد رفته» و «سانست بولوار» هم اشاره شده بود که انتخاب فیلمها با خودم بود.
فضای این نمایش را توصیف کنید؟ از دیالوگ و متن کدام یک از این نمایشنامه ها بیشتر استفاده کردید؟
فضا این نمایش در تمرین تئاتر میگذرد و درواقع یک پلاتویی است که بازیگران در آن تمرین میکنند و منتظر کارگردان هستند تا به این تمرینها نظمی بدهد. در قسمتهایی از نمایشنامه«تئاتربازی» متن و دیالوگهای آن چند نمایشنامه به کار گرفته شده. به ویژه نمایشنامههای «کلفتها» و «ارکیدهها در مهتاب».
کمی درباره این نمایشنامهها توضیح دهید؟ خلاصه ای کوتاه از داستان هرکدام بگویید .
نمایشنامه «ارکیدهها در مهتاب» درباره دو زن بازیگر دوران سینمای صامت هالیوود است که دوران طلاییشان را سپری کردهاند و نتوانستهاند جایی در سینمای صامت برای خود داشته باشند. بازیگران شکست خوردهای که همچنان درباره نقشهایی که بازی کردهاند و دوران طلاییشان صحبت میکنند. نمایشنامه«کلفتها» داستان دو خواهر است که کلفت زنی به نام مادام هستند. آن دو همیشه درحال بازی کردن نقش مادام هستند. قسمت جالب این است که از مادام متنفرند و با بازی کردن نقش او به شخصیت و قدرت مادام تسلط پیدا میکنند. این قبیل متنها مانور بازیگری بیشتری دارد و حرف اول را میزند و بازیگری و نقش به نقش شدن حرف اول را در آنها میِزند. فکر کنم بازیگران کار تلاش زیادی کردند تا در مدت کوتاه تمرین به حد مورد انتظار از چنین کاری نزدیک شوند. عنصر فراموشی را از نمایشنامه «دعوت» ساعدی گرفتم. این نمایشنامه ماجرای دختری را روایت میکند که منتظر لباس مهمانی خود است تا شب بپوشد و به جایی که دعوت شده برود. دائم درباره مهمانی صحبت میکند و لباسی که قرار است به دست او برسد. اما شب وقتی همه چیز مهیا شده که به مهمانی برود یادش نیست به کجا دعوت بوده. فقط میداند جایی بوده که میتوانسته بسیار خوش بگذراند. شخصیتهای نمایش«تئاتربازی» هم دچار فراموشی میشوند. آنها منتظر هستند کارگردانی آنها را کارگردانی کند ولی کمکم انتظار به فراموشی سپرده میشود. کنایهای به انسانهایی است که گاه چیزی را چنان برای خود بزرگ میکنند و دغدغهشان میشود که کمکم آن دغدغه را فراموش میکنند. اصلا یادشان میرود دنبال چه بوده و چه کاری باید انجام دهند. فکر میکنم انسان به شکل فردی و جمعی همیشه دچار این چالش است.
حوزه فعالیت شما درزمینه کودک نوجوان است یا در سایر حوزه ها نیز فعالیت می کنید؟ چرا نمایشنامه « تئاتربازی » را منتشر نکردید؟
من در حوزه کودک و نوجوان و بزرگسال هر دو کار میکنم. معمولا سالی یک نمایشنامه مینویسم. اما هیچوقت آنها را چاپ نکردهام. همیشه فکر میکنم فعلا بهتر است تمرکزم را روی رمان و داستانهایی که مینویسم بگذارم و آنها را منتشر کنم. هیچ وقت پیگیر چاپ نمایشنامه یا مثلا مجموعه اشعار نشدم. میدانم قابلیت نشر دارند. آنطور نیست که از چاپشان واهمه داشته باشم. حالا شاید از امسال برای انتشارشان وقت بگذارم.
گفتید شعر و نمایشنامه هم می نویسید و منتشر نمی کنید . چه عاملی باعث شد آثارتان را چاپ نکنید؟
در ایران انسان و کارهایش بسیار قضاوت میشود. خصوصا وقتی شما در کاری تعریف شوید به سادگی در کار دیگر مورد پذیرش قرار نمیگیرید. لااقل اینکه دائم مورد پرسش و گاه انکار قرار میگیرید. حالا نه اینکه اینها مانع من و کارم بوده باشند که هیچ چیز مانع کار ما نمیشود جز خودمان. اما دائم از دوستان شاعر، البته از معدودی از آنها، میشنوم که میگویند: «مگر تو هم شعر میگویی؟» انگار اگر من شعر بگویم جای او را تنگ کردهام. شما فقط نگاهی به وضعیت کتب شعرهای موجود در بازار بیندازید تا ببینید چه عرصه بی در و پیکری است. ترجیح دادم فعلا حضور فیزیکی نداشته باشم. من چاپ کتابهای بزرگسالم را قبل از کتابهای کودک و نوجوانم شروع کردم. یادم است وقتی کتابهایی را که برای کودک و نوجوان نوشته بودم برای چاپ به انتشارات بردم یکی از شاعران مهم ادبیات کودک و نوجوان به من گفت: شما که در زمینهی ادبیات بزرگسال کار میکنید چرا برای بچهها و نوجوانان مینویسید؟ در پاسخ به ایشان گفتم: من فیلم مستند هم میسازم، وقتی میتوانم کاری را انجام دهم چرا از انجام آن طفره بروم؟ این قضاوتها و این نگاهها همیشه وجود دارد، شاید یکی از دلایل عدم انتشار آثار همین بود. اما دلیل مهمتر پیگیر نشدن خودم بوده.
فکر می کنید در فضای امروز ایران چه سوژه ای برای نوشتن نمایش نامه مناسب تر است؟
متنهایی که دغدغههای مهم بشری را زیر ذرهبین بگذارند همچنان مورد توجه هستند. چه در ایران چه در هر جای دنیا. باقی موجی هستند که میگذرند. گیرم کلی شعار داشته باشند و اشارههای مستقیم و غیرمستقیم به مشکلات روز جامعه و سیاست و ... بکنند. به عنوان مثال: متنی مانند نمایشنامه «دعوت» غلامحسین ساعدی درباره یک موقعیت بشری صحبت میکند. این موضوع هیچوقت کهنه نمیشود و دائم در حال تازه شدن است؛ نه اینکه لزوماً متن ساعدی کار شود بلکه میتوان این متن را به اشکال مختلف درآورد. یا مثلا آن زن را تبدیل به مرد کرد. مردی که همهی زندگیاش مهمانی رفتن و خیابان گردی است و کارش به فراموشی و روانپریشی میکشد. یعنی آنقدر که همه چیز برای او از معنا افتاده دچار بیمعنایی شده است. فراموشی هم با بیمعنایی میآید. فکر میکنم اینجور سوژهها ماندگار باشند.
چه عاملی باعث ماندگاری یک اثر می شود؟
معتقدم نمایشها و داستانهایی میتوانند ماندگار شوند که درباره دغدغه و مسئلهای از بشر که همیشگی است صحبت کنند. نه موضوع فرهنگی خاص یا یک موضوع سیاسی خاصی که مربوط به یک دوره خاص است. این متنها معمولا متنهایی نیستند که دوام زمانی داشته باشند، به عنوان مثال: متنهایی که در دهه 40 قابل اجرا بودند لزوماً نمیتوانند در دهه80 یا 90 هم اجرا شوند و همانقدر پویا باشند و با مخاطب هم ارتباط برقرار کنند. اما امروزه اجرا و شکل اجرا حرف اول را در ارائه متن نمایشی میزند. مثلا من چندین اجرا از نمایشنامه «آنتیگونه» سوفوکل دیدهام، اما یکی از آنها در ذهن من ماندگار شد. اجرایی که حدود بیست سال پیش حامد محمد طاهری از «آنتیگونه» روی صحنه برد. بعدها اجرای تعزیه این نمایشنامه را هم دیدم ولی اثرگذاری کار محمدطاهری را نداشت. در آن دوره رویکرد کارگردان به متن از منظر اجرایی رویکرد تازهای بود. میخواهم بگویم مفهوم تغییری نکرده؛ خواهری میخواهد جنازه برادرش را که روی زمین مانده دفن کند و برایش سوگواری کند ولی حکومت این اجازه را نمیدهد و... اما آن اجرا برای من ماندگار شد. هر کارگردانی برداشت خودش را از متن دارد. مهم شکل نگاه و زیبایی شناسی کارگردان است که اثری تازه از یک متن کلاسیک برای مخاطب خلق میکند. شاید برای همین بهتر است نویسنده متن با گروه همراه باشد.
اجرای چه نوع آثاری روی صحنه با استقبال بیشتری روبه رو می شود؟
فارغ از بازار تئاتر که گاهی آدم را گیج میکند و متنها و اجراهایی مورد توجه قرار میگیرند که برای تو سوال میشود چرا؟ فکر میکنم متنهایی که بخشی از دغدغههای روز جامعه را در دل خود داشته باشند میتوانند شانس اقبال بیشتری داشته باشند. البته بسته به نگاه نویسنده به موضوع و تعمق او در شکل برخوردش با موضوع این متون میتوانند ماندگار شوند یا با موجی گذرا از یاد مخاطب بروند. متنهایی که به روز باشند. اگر میخواهند متنی اجرا کنند و روی صحنه ببرند، حتی متنهای معروف و شناخته شدهی تاریخ تئاتر که همه میشناسیم مانند: نمایشنامه«هملت»، باید اتفاقی در آن بیفتد که موضوع آن را به مسائل روز نزدیک کند. یا مثلا دلیل اجرایی برای آن مقطع زمانی داشته باشد. طوری که مخاطب بتواند این همانی میان اجرا و دغدغههای روز جامعه و شخص خودش احساس بکند. فکر میکنم این متنها، میتوانند موفقیت بیشتری روی صحنه داشته باشند. به همین دلیل فکر میکنم باید بین نویسنده و فضای تئاتر ارتباط نزدیکتری وجود داشته باشد.
شما تجربه نوشتن نمایشنامه و رمان را دارید . فکر می کنید تفاوت نوشتن این دو در چیست؟ نوشتن کدام یک راحت تر است؟
نوشتن رمان که در خلوت نویسنده انجام میشود با نوشتن نمایشنامه که قرار است روی صحنه و به روز اجرا شود تفاوتهایی دارد. نمایشنامه باید با زمانی که قرار است اجرا شود پیوند داشته باشد. در نوشتن رمان باید به این فکر کرد که این رمان الان نوشته شده است امکان دارد چند سال دیگر چاپ شود و چند سال بعد دیده شود. در مورد خودم باید با تاسف بگویم آثاری دارم که پانزده سال از نوشتنشان میگذرد و همچنان در وزارت ارشاد خاک میخورند. البته این اتفاقی است که زیاد نمیافتد. برای خودم فقط شش بار پیش آمده! در اینطور مواقع کار رمان سختتر میشود چون مدت بیشتری زمان لازم است تا خودش را ثابت کند؛ درحالی که نمایشنامه زمان کمتری میخواهد و وابسته به زمان خود است. فکر میکنم برای نوشتن رمان باید تلاش کرد تا مدت بیشتری ماندگار باشد و تداوم پیدا کند. مانند گروههای موسیقی پاپ که اکثراً 5 سال دوام دارند، حال فکر کنید اگر یک گروه موسیقی 10 سال دوام داشته باشد کار بزرگی کرده است. اگر رمان فقط بخواهد به زمان خودش وابسته باشد خیلی رمان شکست خوردهای است و زود فراموش میشود.
به نظر شما در ایران آثار تألیفی بیشتر دیده می شود یا آثار ترجمه؟
فکر میکنم نمایشنامههای بازنویسی شده بر اساس آثار ترجمه بیشتر مورد توجه قرار میگیرند. شاید یک دلیلش خارجی بودن زمینه اصلی متن و البته شهره بودن آن باشد و دلیل دیگرش باز بودن دست نویسنده در بازنویسی این آثار به نسبت آثار تالیفی است. چه از حیث موضوع و دغدغه و چه از نظر پرداخت آنها. در عین حال نمایشنامههایی که به روز و درباره دغدغههای روز مردم باشند هم غالبا مورد اقبال هستند. این در مورد آثار تالیف و ترجمه هر دو صدق میکند. هرچند باید بگویم نگاه کلی این است که درحال حاضر دوران اجراسالاری در تئاتر است و اجرا حرف اول را میزند. البته به نسبت نمایشنامه میگویم.
منظورتان از اجرا سالاری چیست؟
اجرا سالاری به این مفهوم که شما به عنوان کارگردان و در کنار آن دراماتورژ ایده تازهای برای اجرای یک متن داشته باشید. با این ایدههای تازه است که مثلا دو اجرا از «هملت» میتوانند تفاوتی ماهوی از نظر ریخت و ساختمان اجرایی داشته باشند و به خوانشهایی تازه از یک اثر کلاسیک برسند و متن و فکر پشت متن را مطابق پسند مخاطب به روز کنند. ممکن است تغییراتی در متن ایجاد کنند و به برداشت و اجرایی تازه از همان متن برسند که به اسانداردها و خواستهها روز نزدیک باشد. کار بهروزی که با مخاطب زمان خودش ارتباط برقرار کند.
آیا برای کودک و نوجوان هم نمایشنامه می نویسید؟
دوستدارم برای نوجوانها نمایشنامه بنویسم. سنین نوجوانی تا جوانی که اوج احساسات بشری است. چون اگر قرار است همان موضوعهای قبل باشد ترجیح میدهم ننویسم. بسیاری از متون نوجوان با پیشزمینههای فکری که از کودکان و نوجوانان داریم برایشان نوشته شده. بخش مهمی از آثار تالفی ما، چه داستان چه نمایشنامه یا برای کودکان نوشته شده یا بزرگسالان. در این میان طیف سنی بین سیزده چهارده سال تا مثلا هجده و نوزده و بیست سال اغلب فراموش شدهاند. طیفی که اتفاقا به آثار عاشقانه و نگاه جدی مولف به خود و احساساتش نیاز دارد. شاید برای همین سراغ آثار بزرگسال و گاه خواندن و دیدن عاشقانههای آبکی میروند که در بازار فراوان و از تلویزیون اینجا و آنجا بسیار پخش میشوند. ما اغلب با دغدغههای بزرگسالان به سراغ نوجوانان میرویم. آثاری که برای نوجوانان نوشته شده معمولا این طبقه سنی را نمایندگی نمیکند. این سن فانتزیهای خاص و عجیب خود را دارد. نوجوان از فانتزی کودکی خود جدا میشود وارد جهان بزرگسال میشود اما نگاهش همچنان همان ته مایههای فانتزی را دارد. سرش به آسمان میساید و فکر میکند قرار است دنیا را دگرگون کند، این موارد برای نوشتن جذاب است. پرداختن به این دوره چه در رمان و چه در نمایشنامه سخت است. سختتر از آن، آوردن این گروه سنی به سالن تئاتر و همچنین ترغیب آنها به خواندن کتاب است. سخت اما شدنی است.
∎
شمار را بیشتر با رمان و چه عاملی باعث شد نمایشنامه بنویسید و آن را روی صحنه ببرید؟
رشته تحصیلی من در دانشگاه تئاتر با گرایش ادبیات نمایشی بود؛ به دلیل علاقهای که به ادبیات و رمان داشتم سراغ این رشته رفتم چون نه آن روزها و نه حالا رشته ادبیات داستانی یا مثلا ادبیات خلاقه در دانشگاهها نداشتیم و نداریم. ارتباط من بیشتر با تئاتر و بچههای تئاتری است و اکثر دوستانم در حوزه تئاتر فعالیت میکنند. ایلناز شعبانی کارگردان «تئاتربازی» قصد داشت تئاتری کارکند و چند ماه بود که با بازیگران تمرین میکردند ولی هنوز متنی نداشتند. شعبانی و سرپرست گروه علی اصغر دشتی به من پیشنهاد نوشتن این نمایشنامه را دادند و گفتند: میتوانی این متن را جمع کنی و براساس موقعیتی که وجود دارد متنی برای اجرا بنویسی؟ بنابراین سرتمرینهایشان رفتم و صحنه و پشت صحنه را دیدم و در حین تمرین هم ایدههایی از ماجراهای بازیگران و روابط و دغدغههایشان گرفتم. تمرینها بر اساس نمایشنامه مشخصی نبود. در واقع چندین متن از متون نمایشی مطرح را انتخاب کرده بودند که همه زنمحور بودند. در عین حال هنوز مطمئن نبودند که در نهایت کدام متن را انتخاب خواهند کرد. تمام اینها خود زمینه یک درام صحنهای را به من داد که متن را آماده کنم.
ازکدام متون استفاده می کردند؟ در اجرای نمایش « تئاتر بازی » دیالوگ هایی از نمایشنامه های دیگر شنیده می شد . خودتان این دیالوگ ها را اضافه کردید؟
انتخاب دیالوگ از متون نمایشی با من بود. البته متن را طوری تنظیم کردم که ارتباط دراماتیک میان حرفهای بازیگران، کار و آنچه از متون انتخاب میشد وجود داشته باشد. در نهایت متنی آماده کردم که زمینه تمرین برای بازیگران شد و با آن شروع به کار کردند. در بخش کارگردانی هم چیزهایی به اجرای آن اضافه شد. از نمایشنامههایی مانند: «کلفتها» ژان ژنه، «سه زن بلندبالا» ادوارد آلبی و«ارکیدهها در مهتاب» کارلوس فوئنتس و همچنین نمایشنامه «دعوت» ساعدی را به نوعی در آن لحاظ کردیم و زن سرخپوش میدان فردوسی را به آن افزودم. چون زن سرخپوش نه تنها نماد عشق که به نوعی سمبل انتظار است و انتظار تم مشترک در نمایشنامههای دیگر هم بود. هرچند انتظار شخصیتهای تئاتربازی به فراموشی متصل میشود و در نهایت هر چهار شخصیت زن به نسیان زنِ نمایشنامه دعوت ساعدی دچار میشوند.
این نمایشنامه ها چه ویژگیهایی داشتند که گروه آن ها را انتخاب کرد؟
نمایشنامههای انتخاب شده، بازیدربازی و غالبا نقشهای زن محور دارند. شعبانی و گروهش نمایشنامههایی را انتخاب کرده بودند که نقشهایی برای زنان دارد. شاید امکانات گروهی و علاقه شخصی خودشان را هم در نظر داشتند. در عین حال همانطور که گفتم بین این متون اشتراکاتی وجود دارد. چه از حیث بازیگری و دغدغه بازیگری و چه موضوع انتظار. اینکه همه در انتظار دیگری هستند که راهی برایشان باز کند تا نظم و نسقی به امورشان بدهد. انتظاری که گاه به فراموشی سپرده میشود و در کل مسیر خود را گم میکند.
چه متنی باید می نوشتید؟ با چه ویژگی هایی؟
از ابتدا "باید" مشخصی در کار نبود. دواقع این امکان را داشتم که از آن چه در اختیار دارم مسیر درام را انتخاب کنم. در عین حال باید متنی مینوشتم که با دیالوگ و متنهای این آثار منطبق شود. برای مثال اتفاقی که برای شخصیتی در صحنه رخ میداد باید با آن لحظه درامی که در نمایشنامه «ارکیدهها در مهتاب» بود هماهنگ باشد. این عوامل راهکاری برایم شد تا بتوانم یک فضای دراماتیک برای این چهار بازیگر بسازم. آنها را به شخصیتهای خود تبدیل کردم، با نام اصلی خودشان. نمایشنامهای که نوشتم یک کلاژ از متنهایی است که آنها تمرین میکردند. همانطور که گفتم از چند نمایشنامه دیگر هم بهره بردم: نمایشنامه«دعوت» غلامحسین ساعدی و درقسمتی اشارهای کنایی به نمایشنامه «درانتظارگودو»، چون این بازیگران خودشان به نحوی در انتظار هستند؛ منتظر کارگردانی که آنها را کارگردانی کند. مثل عروسکهایی هستند که فردی بیاید و نخشان را حرکت دهد. همچنین اشارهای به «باغ آلبالو» چخوف و «اتوبوسی به نام هوس» تنسی ویلیامز میشود. برخی از این انتخابها به پیشنهاد گروه و کارگردان بود. حتی به فیلمهایی چون «برباد رفته» و «سانست بولوار» هم اشاره شده بود که انتخاب فیلمها با خودم بود.
فضای این نمایش را توصیف کنید؟ از دیالوگ و متن کدام یک از این نمایشنامه ها بیشتر استفاده کردید؟
فضا این نمایش در تمرین تئاتر میگذرد و درواقع یک پلاتویی است که بازیگران در آن تمرین میکنند و منتظر کارگردان هستند تا به این تمرینها نظمی بدهد. در قسمتهایی از نمایشنامه«تئاتربازی» متن و دیالوگهای آن چند نمایشنامه به کار گرفته شده. به ویژه نمایشنامههای «کلفتها» و «ارکیدهها در مهتاب».
کمی درباره این نمایشنامهها توضیح دهید؟ خلاصه ای کوتاه از داستان هرکدام بگویید .
نمایشنامه «ارکیدهها در مهتاب» درباره دو زن بازیگر دوران سینمای صامت هالیوود است که دوران طلاییشان را سپری کردهاند و نتوانستهاند جایی در سینمای صامت برای خود داشته باشند. بازیگران شکست خوردهای که همچنان درباره نقشهایی که بازی کردهاند و دوران طلاییشان صحبت میکنند. نمایشنامه«کلفتها» داستان دو خواهر است که کلفت زنی به نام مادام هستند. آن دو همیشه درحال بازی کردن نقش مادام هستند. قسمت جالب این است که از مادام متنفرند و با بازی کردن نقش او به شخصیت و قدرت مادام تسلط پیدا میکنند. این قبیل متنها مانور بازیگری بیشتری دارد و حرف اول را میزند و بازیگری و نقش به نقش شدن حرف اول را در آنها میِزند. فکر کنم بازیگران کار تلاش زیادی کردند تا در مدت کوتاه تمرین به حد مورد انتظار از چنین کاری نزدیک شوند. عنصر فراموشی را از نمایشنامه «دعوت» ساعدی گرفتم. این نمایشنامه ماجرای دختری را روایت میکند که منتظر لباس مهمانی خود است تا شب بپوشد و به جایی که دعوت شده برود. دائم درباره مهمانی صحبت میکند و لباسی که قرار است به دست او برسد. اما شب وقتی همه چیز مهیا شده که به مهمانی برود یادش نیست به کجا دعوت بوده. فقط میداند جایی بوده که میتوانسته بسیار خوش بگذراند. شخصیتهای نمایش«تئاتربازی» هم دچار فراموشی میشوند. آنها منتظر هستند کارگردانی آنها را کارگردانی کند ولی کمکم انتظار به فراموشی سپرده میشود. کنایهای به انسانهایی است که گاه چیزی را چنان برای خود بزرگ میکنند و دغدغهشان میشود که کمکم آن دغدغه را فراموش میکنند. اصلا یادشان میرود دنبال چه بوده و چه کاری باید انجام دهند. فکر میکنم انسان به شکل فردی و جمعی همیشه دچار این چالش است.
حوزه فعالیت شما درزمینه کودک نوجوان است یا در سایر حوزه ها نیز فعالیت می کنید؟ چرا نمایشنامه « تئاتربازی » را منتشر نکردید؟
من در حوزه کودک و نوجوان و بزرگسال هر دو کار میکنم. معمولا سالی یک نمایشنامه مینویسم. اما هیچوقت آنها را چاپ نکردهام. همیشه فکر میکنم فعلا بهتر است تمرکزم را روی رمان و داستانهایی که مینویسم بگذارم و آنها را منتشر کنم. هیچ وقت پیگیر چاپ نمایشنامه یا مثلا مجموعه اشعار نشدم. میدانم قابلیت نشر دارند. آنطور نیست که از چاپشان واهمه داشته باشم. حالا شاید از امسال برای انتشارشان وقت بگذارم.
گفتید شعر و نمایشنامه هم می نویسید و منتشر نمی کنید . چه عاملی باعث شد آثارتان را چاپ نکنید؟
در ایران انسان و کارهایش بسیار قضاوت میشود. خصوصا وقتی شما در کاری تعریف شوید به سادگی در کار دیگر مورد پذیرش قرار نمیگیرید. لااقل اینکه دائم مورد پرسش و گاه انکار قرار میگیرید. حالا نه اینکه اینها مانع من و کارم بوده باشند که هیچ چیز مانع کار ما نمیشود جز خودمان. اما دائم از دوستان شاعر، البته از معدودی از آنها، میشنوم که میگویند: «مگر تو هم شعر میگویی؟» انگار اگر من شعر بگویم جای او را تنگ کردهام. شما فقط نگاهی به وضعیت کتب شعرهای موجود در بازار بیندازید تا ببینید چه عرصه بی در و پیکری است. ترجیح دادم فعلا حضور فیزیکی نداشته باشم. من چاپ کتابهای بزرگسالم را قبل از کتابهای کودک و نوجوانم شروع کردم. یادم است وقتی کتابهایی را که برای کودک و نوجوان نوشته بودم برای چاپ به انتشارات بردم یکی از شاعران مهم ادبیات کودک و نوجوان به من گفت: شما که در زمینهی ادبیات بزرگسال کار میکنید چرا برای بچهها و نوجوانان مینویسید؟ در پاسخ به ایشان گفتم: من فیلم مستند هم میسازم، وقتی میتوانم کاری را انجام دهم چرا از انجام آن طفره بروم؟ این قضاوتها و این نگاهها همیشه وجود دارد، شاید یکی از دلایل عدم انتشار آثار همین بود. اما دلیل مهمتر پیگیر نشدن خودم بوده.
فکر می کنید در فضای امروز ایران چه سوژه ای برای نوشتن نمایش نامه مناسب تر است؟
متنهایی که دغدغههای مهم بشری را زیر ذرهبین بگذارند همچنان مورد توجه هستند. چه در ایران چه در هر جای دنیا. باقی موجی هستند که میگذرند. گیرم کلی شعار داشته باشند و اشارههای مستقیم و غیرمستقیم به مشکلات روز جامعه و سیاست و ... بکنند. به عنوان مثال: متنی مانند نمایشنامه «دعوت» غلامحسین ساعدی درباره یک موقعیت بشری صحبت میکند. این موضوع هیچوقت کهنه نمیشود و دائم در حال تازه شدن است؛ نه اینکه لزوماً متن ساعدی کار شود بلکه میتوان این متن را به اشکال مختلف درآورد. یا مثلا آن زن را تبدیل به مرد کرد. مردی که همهی زندگیاش مهمانی رفتن و خیابان گردی است و کارش به فراموشی و روانپریشی میکشد. یعنی آنقدر که همه چیز برای او از معنا افتاده دچار بیمعنایی شده است. فراموشی هم با بیمعنایی میآید. فکر میکنم اینجور سوژهها ماندگار باشند.
چه عاملی باعث ماندگاری یک اثر می شود؟
معتقدم نمایشها و داستانهایی میتوانند ماندگار شوند که درباره دغدغه و مسئلهای از بشر که همیشگی است صحبت کنند. نه موضوع فرهنگی خاص یا یک موضوع سیاسی خاصی که مربوط به یک دوره خاص است. این متنها معمولا متنهایی نیستند که دوام زمانی داشته باشند، به عنوان مثال: متنهایی که در دهه 40 قابل اجرا بودند لزوماً نمیتوانند در دهه80 یا 90 هم اجرا شوند و همانقدر پویا باشند و با مخاطب هم ارتباط برقرار کنند. اما امروزه اجرا و شکل اجرا حرف اول را در ارائه متن نمایشی میزند. مثلا من چندین اجرا از نمایشنامه «آنتیگونه» سوفوکل دیدهام، اما یکی از آنها در ذهن من ماندگار شد. اجرایی که حدود بیست سال پیش حامد محمد طاهری از «آنتیگونه» روی صحنه برد. بعدها اجرای تعزیه این نمایشنامه را هم دیدم ولی اثرگذاری کار محمدطاهری را نداشت. در آن دوره رویکرد کارگردان به متن از منظر اجرایی رویکرد تازهای بود. میخواهم بگویم مفهوم تغییری نکرده؛ خواهری میخواهد جنازه برادرش را که روی زمین مانده دفن کند و برایش سوگواری کند ولی حکومت این اجازه را نمیدهد و... اما آن اجرا برای من ماندگار شد. هر کارگردانی برداشت خودش را از متن دارد. مهم شکل نگاه و زیبایی شناسی کارگردان است که اثری تازه از یک متن کلاسیک برای مخاطب خلق میکند. شاید برای همین بهتر است نویسنده متن با گروه همراه باشد.
اجرای چه نوع آثاری روی صحنه با استقبال بیشتری روبه رو می شود؟
فارغ از بازار تئاتر که گاهی آدم را گیج میکند و متنها و اجراهایی مورد توجه قرار میگیرند که برای تو سوال میشود چرا؟ فکر میکنم متنهایی که بخشی از دغدغههای روز جامعه را در دل خود داشته باشند میتوانند شانس اقبال بیشتری داشته باشند. البته بسته به نگاه نویسنده به موضوع و تعمق او در شکل برخوردش با موضوع این متون میتوانند ماندگار شوند یا با موجی گذرا از یاد مخاطب بروند. متنهایی که به روز باشند. اگر میخواهند متنی اجرا کنند و روی صحنه ببرند، حتی متنهای معروف و شناخته شدهی تاریخ تئاتر که همه میشناسیم مانند: نمایشنامه«هملت»، باید اتفاقی در آن بیفتد که موضوع آن را به مسائل روز نزدیک کند. یا مثلا دلیل اجرایی برای آن مقطع زمانی داشته باشد. طوری که مخاطب بتواند این همانی میان اجرا و دغدغههای روز جامعه و شخص خودش احساس بکند. فکر میکنم این متنها، میتوانند موفقیت بیشتری روی صحنه داشته باشند. به همین دلیل فکر میکنم باید بین نویسنده و فضای تئاتر ارتباط نزدیکتری وجود داشته باشد.
شما تجربه نوشتن نمایشنامه و رمان را دارید . فکر می کنید تفاوت نوشتن این دو در چیست؟ نوشتن کدام یک راحت تر است؟
نوشتن رمان که در خلوت نویسنده انجام میشود با نوشتن نمایشنامه که قرار است روی صحنه و به روز اجرا شود تفاوتهایی دارد. نمایشنامه باید با زمانی که قرار است اجرا شود پیوند داشته باشد. در نوشتن رمان باید به این فکر کرد که این رمان الان نوشته شده است امکان دارد چند سال دیگر چاپ شود و چند سال بعد دیده شود. در مورد خودم باید با تاسف بگویم آثاری دارم که پانزده سال از نوشتنشان میگذرد و همچنان در وزارت ارشاد خاک میخورند. البته این اتفاقی است که زیاد نمیافتد. برای خودم فقط شش بار پیش آمده! در اینطور مواقع کار رمان سختتر میشود چون مدت بیشتری زمان لازم است تا خودش را ثابت کند؛ درحالی که نمایشنامه زمان کمتری میخواهد و وابسته به زمان خود است. فکر میکنم برای نوشتن رمان باید تلاش کرد تا مدت بیشتری ماندگار باشد و تداوم پیدا کند. مانند گروههای موسیقی پاپ که اکثراً 5 سال دوام دارند، حال فکر کنید اگر یک گروه موسیقی 10 سال دوام داشته باشد کار بزرگی کرده است. اگر رمان فقط بخواهد به زمان خودش وابسته باشد خیلی رمان شکست خوردهای است و زود فراموش میشود.
به نظر شما در ایران آثار تألیفی بیشتر دیده می شود یا آثار ترجمه؟
فکر میکنم نمایشنامههای بازنویسی شده بر اساس آثار ترجمه بیشتر مورد توجه قرار میگیرند. شاید یک دلیلش خارجی بودن زمینه اصلی متن و البته شهره بودن آن باشد و دلیل دیگرش باز بودن دست نویسنده در بازنویسی این آثار به نسبت آثار تالیفی است. چه از حیث موضوع و دغدغه و چه از نظر پرداخت آنها. در عین حال نمایشنامههایی که به روز و درباره دغدغههای روز مردم باشند هم غالبا مورد اقبال هستند. این در مورد آثار تالیف و ترجمه هر دو صدق میکند. هرچند باید بگویم نگاه کلی این است که درحال حاضر دوران اجراسالاری در تئاتر است و اجرا حرف اول را میزند. البته به نسبت نمایشنامه میگویم.
منظورتان از اجرا سالاری چیست؟
اجرا سالاری به این مفهوم که شما به عنوان کارگردان و در کنار آن دراماتورژ ایده تازهای برای اجرای یک متن داشته باشید. با این ایدههای تازه است که مثلا دو اجرا از «هملت» میتوانند تفاوتی ماهوی از نظر ریخت و ساختمان اجرایی داشته باشند و به خوانشهایی تازه از یک اثر کلاسیک برسند و متن و فکر پشت متن را مطابق پسند مخاطب به روز کنند. ممکن است تغییراتی در متن ایجاد کنند و به برداشت و اجرایی تازه از همان متن برسند که به اسانداردها و خواستهها روز نزدیک باشد. کار بهروزی که با مخاطب زمان خودش ارتباط برقرار کند.
آیا برای کودک و نوجوان هم نمایشنامه می نویسید؟
دوستدارم برای نوجوانها نمایشنامه بنویسم. سنین نوجوانی تا جوانی که اوج احساسات بشری است. چون اگر قرار است همان موضوعهای قبل باشد ترجیح میدهم ننویسم. بسیاری از متون نوجوان با پیشزمینههای فکری که از کودکان و نوجوانان داریم برایشان نوشته شده. بخش مهمی از آثار تالفی ما، چه داستان چه نمایشنامه یا برای کودکان نوشته شده یا بزرگسالان. در این میان طیف سنی بین سیزده چهارده سال تا مثلا هجده و نوزده و بیست سال اغلب فراموش شدهاند. طیفی که اتفاقا به آثار عاشقانه و نگاه جدی مولف به خود و احساساتش نیاز دارد. شاید برای همین سراغ آثار بزرگسال و گاه خواندن و دیدن عاشقانههای آبکی میروند که در بازار فراوان و از تلویزیون اینجا و آنجا بسیار پخش میشوند. ما اغلب با دغدغههای بزرگسالان به سراغ نوجوانان میرویم. آثاری که برای نوجوانان نوشته شده معمولا این طبقه سنی را نمایندگی نمیکند. این سن فانتزیهای خاص و عجیب خود را دارد. نوجوان از فانتزی کودکی خود جدا میشود وارد جهان بزرگسال میشود اما نگاهش همچنان همان ته مایههای فانتزی را دارد. سرش به آسمان میساید و فکر میکند قرار است دنیا را دگرگون کند، این موارد برای نوشتن جذاب است. پرداختن به این دوره چه در رمان و چه در نمایشنامه سخت است. سختتر از آن، آوردن این گروه سنی به سالن تئاتر و همچنین ترغیب آنها به خواندن کتاب است. سخت اما شدنی است.
نظر شما