شناسهٔ خبر: 22617315 - سرویس اجتماعی
نسخه قابل چاپ منبع: ایران آنلاین | لینک خبر

زلزله«بویین زهرا» را تکان داد و تختی تهران را!

«بدون اغراق می‌گویم که تختی تکرار نشدنی است. او مردی استثنایی بود و دیگر بعید می‌دانم مادری شبیه به او به دنیا بیاورد. خوشحالم از اینکه پایم به تشک کشتی باز شد تا غلامرضا بهترین رفیق سالهای عمرم بشود. او از لحاظ اخلاق و پهلوانی ثروتمندترین مرد دوران خودش بود.»

صاحب‌خبر -

ایران آنلاین /ابوالفضل حسین پور، از کشتی گیران پیشکسوت ایران که در 86 سالگی بسیار سرحال و پرانرژی است، اینها را در حالی می‌گوید که با انگشت اشاره عکس بزرگ آویخته به دیوار اتاق را نشان مان می‌دهد؛ عکسی که همه حاضران در قاب آن از دنیا رفته‌اند و او تنها بازمانده آن جمع است. با این دوست سالیان جهان پهلوان «تختی » فردای زلزله جانکاه کرمانشاه در منزلش در دردشت به گفت‌و‌گو نشستیم و فرصت را غنیمت دانستیم تا از او درباره حضور پرمهر «غلامرضا تختی » در زلزله بویین زهرا بپرسیم. از شهریور ماه سال 1341 و همراهی‌اش با جهان پهلوان در یاری‌رسانی به آسیب دیدگان زلزله پرآسیب بویین زهرا خاطرات دست اول ناگفته‌ای بازگو می‌کند که جز از زبان او، نمی‌شد از فرد دیگری شنید.

« زمین لرزه ای که بویین زهرا را زیر و رو کرد، خبرش خیلی زود به تهران رسید، اما خبری از هیاهوی مردم برای امدادرسانی نبود، غلامرضا که آن روزها جوانی 31 ساله و پهلوانی خوش نام و بامرام بود نتوانست این سکوت را تحمل کند به همین خاطر اعلام کرد که می‌خواهد دست به کار شود و برای کمک به زلزله زدگان بویین زهرا وارد میدان شود. این موضوع توسط کیهان ورزشی آن دوران اطلاع‌رسانی شد و به کمک آقای مصباح زاده (مدیر وقت مؤسسه کیهان) یک وانت سفیدرنگ و بلندگو در اختیارمان قرار دادند. من، مرحوم ملاقاسمی و سروری و چند نفر دیگر از کشتی گیران آن زمان به همراه غلامرضا تختی بازوبند به بازوهایمان بسته بودیم و راهی بازار و خیابان‌های تهران شدیم. از میدان توپخانه اعلام کردیم که برای زلزله زده‌های بویین زهرا کمک‌های نقدی و غیرنقدی مردم را جمع‌آوری می‌کنیم. جوش و خروشی به پا شده بود. غلامرضا که کشکول به دست داشت جلو می‌رفت و سیل جمعیت در خیابان نادری دنبالش به راه  می‌افتاد. انگار مردم تازه به خودشان آمده بودند و با دیدن اینکه پهلوان محبوب‌شان به میدان کمک آمده، با اطمینان از اینکه کمک هایشان در مسیر درستی هزینه می‌شود، از جان و دل مایه گذاشتند و اتفاق مهمی را در تهران رقم زدند.»

حسین پور ادامه داد: خاطره آن پیرزن خمیده را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم که در محله امیریه جمعیت را کنار زد و جلو آمد، از من پرسید: «تختی کدام تان است؟» غلامرضا را که آن طرف وانت ایستاده بود صدا کردم و گفتم این خانم با تو کار دارد. غلامرضا جلو رفت و گفت بفرمایید مادر جان. آن پیرزن گفت سرت را پایین‌تر بیاور، پیشانی غلامرضا را بوسید، روسری‌اش را از زیر چادر جلو کشید، چادرش را از سرش درآورد و گرفت روبه روی تختی و گفت: تو را خیلی قبول دارم، وضع مالی من خوب نیست، اما این چادر به درد زلزله زده‌ها می‌خورد، این را از من قبول کن و به آنها برسان. غلامرضا دلش نمی‌آمد چادر آن پیرزن تهیدست را قبول کند اما وقتی با اصرارهای او روبه‌رو شد و صدای صلوات مردم بلند شد چادرش را از او گرفت و تشکر کرد.

دو روز مشغول جمع‌آوری کمک‌ها بودیم و بعد از آن، عده‌ای از مسئولان وقت از تختی خواستند تا کمک های جمع‌آوری شده را در اختیار آنها قرار دهد، ولی غلامرضا که با این موضوع موافق نبود و نمی‌خواست اعتماد مردم از بین برود، قبول نکرد و گفت می‌خواهم آذوقه‌ها را با دستان خودم در میان زلزله زده‌های بویین زهرا توزیع کنم، همین کار را هم کرد و با حضورش در بویین زهرا و میان زلزله‌زده‌ها، قوت قلبی شده بود برای تک تک آنها که زندگی و عزیزان‌شان را از دست داده بودند. گذشته از این، چند روز بعد از زلزله که جو آرام‌تر شده بود، به همراه تعدادی از کاربلد‌های ساختمان‌سازی راهی بویین زهرا شد و شبیه به یک مهندس ناظر حرفه‌ای، از نزدیک در جریان ساخت و سازهایی قرار گرفت که برای رفاه حال زلزله زده‌ها انجام می‌شد.

تکرارنشدنی ایران
خاطرات ذهنش را که ورق می‌زند، در هر کدام‌شان نام و نشانی از غلامرضا تختی پیداست، مثل آلبوم عکس‌هایی که تمام طبقه‌های ویترین خانه‌اش به آنها اختصاص دارد و قاب‌هایی که روی دیوار خودنمایی می‌کنند و تقریباً در تمام عکس‌ها چهره پهلوان تختی هم دیده می‌شود. برای تک تک عکس‌ها خاطره‌ای دارد و هر بار که از «تختی » تعریف می‌کند انگار به همان روزها برگشته، گل از گلش می‌شکفد و لبخند بر لب هایش می‌نشیند و بسته به خاطره‌ای که دارد، قطره اشکی از گوشه چشمانش جاری می‌شود:

«شبیه به غلامرضا ندیده و نمی‌بینم، لوطی، مشتی و بشدت مهربان و با مرام بود. همانقدر که توانایی داشت روی تشک کشتی  قلب حریف را بلرزاند، همانقدر هم توانایی داشت قلب لرزان مستمندان را شاد کند. آن زمان‌ها شاه بازوبند پهلوانی به بازویش بسته بود و برای کسب همین عنوان ماهانه 150 تومان دریافت می‌کرد، اما به قدری با مرام بود که تمام آن پول را خرج تحصیل «کمال» نامی می‌کرد که نوجوان بود و خوب کشتی می‌گرفت اما از خانواده‌ای فقیر بود و مادرش رخت‌شویی می‌کرد. تختی سالها بعد که فهمید «کمال » وارد دانشکده افسری شده و یکی از درجه دارهای شهربانی شده است، اصراری به دیدن او نداشت اما از اینکه کمال به جایگاه خوبی رسیده بود خیلی خوشحال بود؛ یا اینکه بارها کارگردان‌های بنام ایران از او خواستند در قبال دریافت مبالغ قابل توجهی، نقش اول فیلم هایشان را بازی کند، اما هیچوقت قبول نمی‌کرد و می‌گفت کافی است دهنه بازار بایستم تا اسکناس‌ها زیر پایم بریزند، ولی من مرام و پهلوانی را به این پول‌ها نمی‌فروشم.»

اسکلت فنا ناپذیر
دارنده مدال‌های متعدد قهرمانی کشتی ایران، متولد سال 1310 در محله حسن آباد تهران است. پدرش که به حسن خیاط معروف بود، در مغازه خیاطی‌اش درست کنار بیمارستان سینا، لباس‌های فرم نیروهای ارتش را می‌دوخت، اما پیش‌تر از آن باستانی‌کار بود و همین باعث شد تا ابوالفضل که تا قبل از 10 سالگی فوتبال بازی می‌کرد و در مدرسه هم سرگروه تیم تئاتر و کاپیتان تیم والیبال بود به ورزش باستانی و کشتی پهلوانی علاقه‌مند شد. می‌گفت: گوش راستم در باشگاه پولاد شکست، درد خیلی زیادی تحمل کردم چون مثل غلامرضا کاربلد نبودم. او یک سال از من بزرگتر بود و آشنایی و رفاقت مان از همان باشگاه بود. وقتی گوشش شکست با مهارت تمام خون‌آبه‌اش را با سرنگ کشید و بعدش تا چند روز تمرین نکرد و خیلی کمتر از من درد کشید. همین رفتارها و مرامش بود که من را شیفته خود کرد و دوستی‌مان تا سالها ادامه پیدا کرد.

حسین‌پور که به دلیل وزن کم‌کردن‌های متعدد در کیهان ورزشی به «اسکلت فنا ناپذیر » لقب گرفته بود، ادامه داد: من خودم در کنار کشتی در 4 فیلم سینمایی آن دوران نقش بازی کرده‌ام و چند مورد هم پیش آمده بود که کارگردان‌ها از من خواستند، به خاطر رفاقتم با تختی، صحبت کنم تا حاضر شود، در فیلم آنها هنرنمایی کند اما هیچ کدام از این حرف‌ها فایده نداشت. با اینکه پدرش سالهای دور یخچال داشت و بعد‌ها نجار شد و تخت می‌ساخت و نام فامیل غلامرضا هم از پیشه پدرش گرفته شد، اما تختی جز برای پهلوانی به دنیا نیامده بود و از شدت مرام و مردانگی‌اش بود که به یکی از تکرارنشدنی‌های ایران بدل شد./ روزنامه ایران 

نظر شما