به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، شایان مصلح، بازیکن تیم پرسپولیس تهران، امسال برای پنجمینبار در مراسم پیادهروی اربعین شرکت کرده است. او روزنوشتهایی را از خاطرات این سفر برای روزنامه «فرهیختگان» مینویسد.
نمیتوانم از این آرامش حرمش دل بکنم. ساعت سه نیمه شب است و هنوز همینجا گوشه حرم زل زده به ضریح و بارگاهش نشستهام. آنقدر رفت و آمد زیاد است که احساس نمیکنی نیمه شب شده است. با یکی از دوستانم گرم صحبت هستم که ناگهان لیوان آبی روبهروی صورتم قرار میگیرد. پسری عراقی است که با لبخند نگاهم میکند و میخواهد لیوان آبش را بگیرم. لیوان را از دستش میگیرم و بدون معطلی آب را سرمیکشم تا فکر نکند دلم نمیخواست لیوان را از دستش بگیرم. اگر این روزها مسافر راه رسیدن به حسین(ع) هستید، حتما حواستان به موکبهای عراقی و کسانی که به شما آب تعارف میکنند، باشد. مواظب باشید وقتی تنها داراییاش را که همان لیوان آب است به شما تعارف میکند، از برخورد شما دلش نشکند. پسرک دور میشود و میبینم که به سمت پدرش میرود. دوباره لیوانها را از آب پر میکند تا بین بقیه زوار بچرخاند. نشستن در حرم امام حسین(ع) هم عبادت است؛ همین که بنشینی و زوارش را ببینی و لذت ببری. جالب است که همیشه در بین سیل شیعیان، مسیحیانی را میبینی که خودشان را از مسیرهای دور و طولانی به کربلا رساندهاند تا با حسین(ع) بیعت کنند. دینشان متفاوت است اما مهم این است که حسین(ع) سرور آزادگان جهان است.
فراتر از همه مرزها و مذهبها
بشر به انسانیت همیشه مشتاق است
نزدیک نماز صبح است. نماز را که میخوانم راه میافتیم که به سمت هتل برویم. باز پابرهنه هستم. بیرون از حرم که میآییم، چند نفری به سمتمان میآیند و میخواهند ما را به سمت خانههایشان برای استراحت ببرند. به عربی میگویم هتل داریم. نگاه یکی از آنها به پایم که میافتد دستم را میکشد و به سمت موکبی در نزدیکی بینالحرمین میبرد و پاهایم را درون تشتی از آب داغ میگذارد و ماساژ میدهد.
رواست طِیِّ طَریق آنچنان که تاول پایم
کُنَد غم اُسرا را به ذهن من متبادر
خوش آن زمان که دو چشم گناهکار ببیند
امام عصر خودش را میان خیل مسافر
کارش که تمام میشود، پایم را خشک میکند و لبخند میزند. صورتش را میبوسم و بلند میشوم. به هتل میرسیم اما باز هم دلم در همان بینالحرمین جا مانده است. دلم همان کنج ششگوشه حرمش را میخواهد.
کاش میشد کنج دنجی را شبی پیدا کنم
آدمیزاد است دیگر، دوست دارد دق کند
از پنجره هتل نگاهم به بینالحرمین است. آفتاب هنوز طلوع نکرده. ماندن در این شهر را دوست دارم اما گاهی هم دلگرفته و دلگیر میشوم؛ وقتی به یاد سال 61 هجری قمری میافتم و خلف وعدهای که با حسین(ع) کردند و بعد هم اتفاقات کربلا... .
به کوفه آمدی و خلف وعده را دیدی
قبیلهای که نماندند پای امضایی
و حیف قدر تو را کوفیان ندانستند
به صرف تیغ منافق شدی پذیرایی
سرت بریده شد و روی نیزهها رفتی
لبت گشوده شد از آیههای شیدایی
امروز دیگر روز آخر است؛ روز آخر حضورم در سرزمین عشق. دیر بیدار شدیم. وقت صبحانه هتل تمام شده است. قرار میگذاریم که بیرون برویم تا بتوانیم غذا بخوریم. امروز کربلا شلوغتر است. هر روزی که به اربعین نزدیک میشویم بر تعداد جمعیت در شهر کربلا اضافه میشود. نمیدانم چطور امروز دل بکنم از این شهر. آرامش در کنار حسین(ع) است. زندگی با حسین(ع) معنا پیدا میکند.
نظر شما