شناسهٔ خبر: 22012139 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: فارس | لینک خبر

بررسی دلالت های احادیث «منزلت» و «ثقلین» بر مشروعیت سیاسی ـ الهی در نظام امامت - بخش دوم و پایانی

دلالت حدیث ثقلین بر الهی بودن نصب

بر اساس دلالت حدیث منزلت، به جز منزلتی که از حضرت علی(ع) استثناء ‌شد، تمام منازل هارون(ع) برای ایشان ثابت می‌شود که خلافت و جانشینی از مهمترین آن منازل می باشد.

صاحب‌خبر -

 

اشکال دوم

خلافت از جمله شؤون هارون(ع) بوده است و به استناد همین حدیث، برای حضرت امیر(ع) ثابت می‌شود، لکن از کجا معلوم که مراد از خلافت، تنها خلافت در مدینه نباشد که مختص به حیات پیامبر اکرم(ص) بوده است و هیچ ارتباطی به خلافت پس از رحلت پیامبر ندارد (تفتازانی، 1409ق، ج5، ص275؛ ایجی، 1325ق، ج8، ص363). اتفاقاً دو قرینه نیز وجود دارد که همین مسأله را تقویت می‌کند:

الف) هارون تنها خلافت موسی را در حیات ایشان داشت، آن هنگام که موسی خواست به کوه طور برود و لکن خلافت پس از رحلت موسی(ع) را نداشت؛ چون قبل از موسی از دنیا رفت (شیرازی، 1425ق، ص398).

ب) آن که خلافت را پس از رحلت موسی به دست آورد «یوشع» بود و اگر پیامبر(ص) نظر به خلافت پس از رحلت خود می‌داشت، مناسب بود علی(ع) را به یوشع تشبیه کند، نه هارون (طوسی، 1406ق، ص357؛ کراجکی، بی تا، ج2، ص171).

نقد اشکال دوم

محقق «کراجکی» در کتاب «کنزالفوائد» بیان می‌کند که کلام نبوی در این حدیث، به گونه ای است که اختصاص به زمان خاصی ندارد و استمرار و تداوم در آن، به وضوح نمایان است؛ همانگونه که نفی نبوّت از حضرت امیرالمؤمنین(ع) در این حدیث مستمر است و اختصاصی به زمان خاصی ندارد. پس هرآنچه از منازل هارون که تحت مستثنی منه برای حضرت امیرالمؤمنین(ع) ثابت است، آن‌ها نیز مستمر هستند و اختصاص به زمانی، دون زمان دیگر ندارند. پس سیاق کلام به گونه ای است که این موقعیّت برای امیرالمؤمنین ثابت است (همان، ص177).

اما در پاسخ به قرائن باید گفت که سید مرتضی (سید مرتضی، 1410ق، ج3، ص8) و شیخ طوسی (طوسی، 1406ق، ص358) معتقدند، این که هارون(ع) در زمان حیات موسی(ع) از دنیا رفته است و خلافت موسی را پس از رحلتش بر عهده نداشته، هیچ خللی در استمرار خلافت امیرالمؤمنین(ع) حتی پس از رحلت رسول خدا(ص) ایجاد نمی‌کند؛ چون خلافت هارون(ع) نیز به گونه ای ثابت و مستمر بوده که اگر موسی(ع) از دنیا می‌رفت و او در قید حیات می‌بود، یقیناً او خلیفه موسی می‌شد و نوبت به دیگری، حتی یوشع بن نون(ع) نمی‌رسید، اما در این که چرا حضرت رسول تشبیه بعد خلافت را به یوشع بن نون انجام نداد، باید گفت که در تشبیه کردن حضرت امیر به هارون، فوایدی نهفته است که در تشبیه به یوشع حاصل نمی‌شود؛ زیرا هارون در میان قوم بنی اسرائیل بعد از موسی در فضیلت و علم از همه بالاتر بود و به گونه ای از قدر و منزلت برخوردار بود که در غیاب حضرت موسی(ع) تنها او صلاحیت جانشینی را داشته و حتی با وجود یوشع، هارون، احق به خلافت و جانشینی بود و این منازل و موقعیت‌ها تنها برای هارون بوده است، نه یوشع بن نون.

بررسی وجوه دلالت حدیث ثقلین بر مشروعیت الهی نظام امامت

یکی از احادیث معروفی که شیعه و سنی در منابع بسیاری آن را نقل کرده‌اند، حدیث ثقلین است. «حاکم نیشابوری» در «المستدرک» از «زیدبن ارقم» این گونه نقل می‌کند:

«انّی قد ترکت فیکم الثقلین احدهما اکبر من الآخر کتاب الله و عترتی فانظروا کیف تخلفونی فیهما، فانّهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض» (حاکم نیشابوری، بی تا، ج3، ص109)؛ ای مردم! من در میان شما دو چیز گرانبها گذاشتم که یکی از دیگری بزرگ تر می باشد و اگر بدان تمسّک کنید، هرگز گمراه نخواهید شد، کتاب خدا و عترتم که خاندان من هستند. پس بنگرید که پس از من چگونه با ایشان رفتار می‌کنید، این دو هیچ‌گاه از یکدیگر جدا نخواهند شد تا (روز قیامت) در کنار حوض بر من وارد شوند.

«ترمذی» در کتاب «صحیح» به سند خود، از زیدبن ارقم نقل می‌کند که رسول خدا(ص) فرمودند:

«انی تارک فیکم ما ان تمسکتم به لن تضلّوا بعدی، احدهما اعظم من الآخر کتاب الله حبل ممدود من السماء الی الارض و عترتی اهل بیتی و لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض، فانظروا کیفی تخلفونی فیهما» (ترمذی، 1403ق، ج5، ص329). همچنین ترمذی در کتاب «صحیح» با سند دیگری، از «جابربن عبدالله انصاری»، این گونه نقل می‌کند، رسول خدا(ص) فرمود: «یا ایها الناس انی ترکت فیکم ما ان اخذتم به لن تضلوا کتاب الله و عترتی اهل بیتی» (همان، ص328).

در لغت، ثَقَلْ به معنای بار و کالای مسافر (فراهیدی، 1410ق، ج5، ص137) و هر شیء گرانبها و ارزشمندی است که باید در نگهداری آن کوشش شود، گفته می شود (ابن منظور، 1414ق، ج11، ص86). با توجه به سیاق روایات، مراد از عترت همان اهل بیت؛ یعنی ائمه دوازده گانه می باشد (طریحی، 1375، ج3، ص395). در نام‌گذاری عترت و قرآن به ثقلین، دو قول وجود دارد: یکی این‌که عمل به قرآن و پیروی از اهل ‌بیت دشوار و سنگین است (همان، ج5، ص330). دوم این‌که مقام و جایگاه آن‌ها والا و گرانقدر است (ابن منظور، 1414ق، ج11، ص88).

حدیث ثقلین از نظر شیعه، حدیثی متواتر است و نیاز به بحث سندی ندارد و علمای شیعه در کتاب‌های روایی خود این حدیث را به سندهای مختلف و عبارت‌های گوناگون نقل کرده‌اند. اکثر علما ادعای «اتفاق» (صدوق، 1395ق، ج1، ص64؛ مفید، 1413ق(ب)، ج1، ص180) یا «تواتر» (مجلسی، 1404ق(الف)، ج28، ص177 و ج3، ص232) یا «اجماع» (ابن ادریس، 1429ق، ص7) درباره این حدیث نموده‌اند. این حدیث، بنا بر تحقیقی که صورت گرفته در چند مکان نقل شده است: بازگشت از طائف (هیتمی، 1385ق، ص150)، در حجه الوداع (طبرسی، 1386ق، ج1، ص391)، در روز عرفه (ترمذی، 1401ق، ج5، ص662)، در غدیر خم، پیش از آن‌که حاجیان متفرق شوند (احمدبن حنبل، 1313ق، ج4، ص371)، در مسجد خیف (قمی، 1367، ج1، ص173؛ بحرانی، 1422ق، ج1، ص327)، در آخرین خطبه‌ای که برای مردم ایراد کردند (طبرسی، 1386ق، ج1، ص216) و در آخر، در بستر بیماری قبل از رحلت خویش فرموده‌اند (قندوزی، 1416ق، ج1، ص124).

نکته جالب این که در بعضی از متون، به جای «ثقلین»، «خلیفتین» آمده است. این واژه «خلیفه» صریح در مدعای شیعه امامیه می‌باشد (احمدبن حنبل، بی تا، ج5، ص182).

راویان حدیث ثقلین

حدیث معروف و مشهور ثقلین توسط راویان بسیاری نقل شده است. در میان اصحاب رسول خدا(ص) بیش از سی نفر حدیث ثقلین را از آن حضرت نقل کرده‌اند که جهت اختصار از برخی از آن بزرگواران نام برده می شود:

امیرالمؤمنین(ع)، امام حسن(ع)، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، جابربن عبدالله انصاری، ابوالهیثم بن تیهان، حذیفهبن الیمان و... (هندی، 1372، ص481)؛ البته در طول قرون متمادی صدها نفر از مشاهیر، مفسّران و مورخان و راوی شناسان اهل تسنّن، حدیث ثقلین را به اسانید خود از اصحاب رسول(ص) نقل کرده‌اند که میرحامدحسین هندی در کتاب «عبقات الانوار»، بیش از «هشتاد» نفر را نام می‌برد (همان، ص167) که در اینجا به ذکر تنی چند از آنان اکتفاء می شود: «محمدبن سعد» نویسنده «الطبقات الکبری»، «احمدبن حنبل» نگارنده «المسند»، «مسلم بن حجاج» نگارنده «الصحیح»، «ابن ماجه قزوینی» نگارنده «سنن المصطفی»، «ابوداود سجستانی» نگارنده «السنن»، «ترمذی» نگارنده «الصحیح»، «ابن ابی عاصم» نگارنده «السنّه»، «نسایی» نگارنده «السنن» و ... .

دلالت حدیث ثقلین بر الهی بودن نصب

با مراجعه به کتاب‌های لغت در می‌یابیم که منظور از واژه اخذ یا تمسک یا اعتصام در چنین مواردی تبعیت و پیروی است (ابن منظور، 1414ق، ج10، ص488، ج3، ص472 و ج12، ص404 ؛ طریحی، 1375، ج5، ص287). چون این الفاظ دلالت بر وجوب تبعیّت، پیروی و اطاعت مطلق و بدون قید و شرط می‌نمایند، ناگزیر، مفاد حدیث، به دلالت التزامی بیانگر امامت و خلافت خواهد بود؛ زیرا شکی نیست که بین اطاعت مطلق و امامت و خلافت، تلازم و همبستگی تام و غیر قابل انکار وجود دارد (هندی، 1372، ص609). برای تثبیت آنچه بیان شد، می‌توان به بیانات علمای اهل سنت و شارحان حدیث ثقلین رجوع کرد؛ مثلاً «تفتازانی» بعد از آن که حدیث را ذکر کرده می نویسد:

آیا نمی‌بینی که حضرت رسول(ص) آنان را قرین کتاب الله ساخته؛ در این که تمسّک به آن دو نجات دهنده از گمراهی است و تمسک به کتاب، معنایی جز گرفتن علوم و هدایت و معارفی که در آن می‌باشد، ندارد و همچنین است در مورد عترت (تفتازانی، 1409ق، ج5، ص300).

ابن حجر بعد از نقل حدیث می‌نویسد:

رسول اکرم(ص) کتاب و عترت را که با آن دو نقطه در بالای حرف «تا» به معنای اهل و نسل و خویشاوندان نزدیک است، ثقلین نامید؛ زیرا ثقل عبارت است از هر چیز ارزشمند و بزرگی که نگهداری و حفاظت می‌شود. این دو چنین هستند؛ زیرا هر یک از آن‌ها معدن علم لدّنی و اسرار و حکمت‌های برین و دستورات و احکام شرعیه می‌باشند و لذا رسول خدا(ص) نسبت به اقتدا و تمسّک به آنان و یادگیری از آنان تشویق و ترغیب فرمود (عسقلانی، 1385، ص228).

منظور از اهل بیت در حدیث شریف «ثقلین» کسانی هستند که خداوند در آیه تطهیر (احزاب(33): 33)، از پاکی آن ها از هرگونه پلیدی و گناه خبر داده است. بی تردید منظور از آن ها کسانی هستند که خداوند متعال در آیه اولی الامر (نساء(4): 59)، بر اطاعت مطلق همه مسلمین از آن ها تأکید کرده است و یا این که خداوند در آیه 33 سوره نحل، آن ها را اهل ذکر معرفی نموده و مراجعه امت اسلامی به آن ها را خواستار شده است و همچنین آن ها را راستگویان معرفی (توبه(9): 119) و اجر رسالت حضرت رسول اکرم(ص) را مودّت و دوستی آن بزرگواران قرار داده است.

البته با توجه به روایات موجود در منابع، همانطور که در توضیح کلمه اهل بیت بیان شد، می توان به این نتیجه رسید که مراد از اهل بیت، همان اصحاب کساء و امامانی از اولاد سیدالشهداء(ع) هستند؛ همچنانکه پیامبر اکرم(ص) بارها و در موارد متعدد، امام علی، فاطمه، حسن، حسین و اولاد امام حسین(ع) را اهل بیت خود معرفی نموده اند (طبری، 1412ق، ج22، ص7-5؛ ابن کثیر، 1419ق، ج6، ص365).

نکته ای که حدیث ثقلین بر آن افاده می‌کند، وجوب تمسک از عترت(ع) است؛ همانطور که این وجوب تعلم و اطاعت درباره قرآن نیز وجود دارد، ازاین رو، می‌توان نتیجه گرفت که حدیث ثقلین، بر اعلمیت اهل بیت دلالت می‌نماید و اعلمیت نیز به موردی خاص و ظرف مخصوصی مقیّد نیست. به عبارت دیگر، اعلمیّت، اعلمیّت مطلق است و اعلمیّت مطلق، مستلزم افضلیت و برتری اهل بیت است. لذا همه اصحاب پس از رسول خدا(ص) مأمورند که در مسائل علمی و دینی به خاندان نبوّت رجوع نمایند؛ همچنانکه مأمور به تبعیت، پیروی و اطاعت از قرآن می‌باشند (میلانی، 1390، ص42).

با توجه به این‌که در این حدیث شریف ، عترت و اهل بیت(ع) برابر و یکسان با قرآن معرفی شده اند، اطاعت و تبعیت بی چون و چرا از قرآن، شامل اهل ‌بیت هم می شود؛ زیرا قرآن کتاب معصوم و بی خطای خداوند است و از ابتلا به هر خطا و ضلالت مبرا و مایه هدایت بشر می باشد؛ همانگونه که خداوند می فرماید: «وَإِنَّهُ لَکِتَابٌ عَزِیزٌ لَا یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِیلٌ مِّنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ» (فصلت(41): 41-42)، اگر هیچ باطلی در قرآن کریم راه نداشته باشد، در اهل بیت(ع) نیز راه نخواهد داشت؛ زیرا آن دو تا روز قیامت با یکدیگر باقی مانده و عهده دار هدایت و رهبری مردم هستند و واضح است که مخالفت با احکام دین توسط اهل بیت به معنای افتراق و جدایی از قرآن محسوب می‌گردد؛ در حالی که پیامبر اکرم(ص) در حدیث شریف، به عدم جدایی این دو خبر داده است. به همین خاطر، حدیث فوق دلالتی روشن بر عصمت اهل بیت(ع) را دارا می باشد. بنابراین، طبق محتوای حدیث شریف ثقلین می توان گفت که اهل بیت مانند قرآن کریم از هر گونه انحراف و کژی دور و در واقع معصوم هستند.

با توضیحاتی  که ارائه شد، مشخص می شود کسی که مصداق عترت شود، همانند قرآن، باطل و گمراهی در آن راه ندارد و هدایت کننده می شود. حال آیا مردم می توانند عدل قرآن و شخص هدایت کننده را بیابند و او را امام و راهنمای خویش قرار بدهند؟ آیا حضرت رسول اکرم(ص) از جانب خود اطاعت از عترت و کتاب خدا را مایه رستگاری معرفی نمودند یا از جانب پروردگار مأمور به ابلاغ این مسأله شدند؟

مردم نمی توانند فرد اعلم و افضل را مشخص نمایند و از آن جا که عصمت یک ملکه نفسانی و باطنی است، آن ها نمی‌توانند فرد معصوم را بشناسند و ایشان را امام و هادی قرار دهند و از او پیروی نمایند. لذا چون خداوند عالم به خفیّات می‌باشد، بر او واجب است به مقتضای حکمتش از طریق وحی، امام هر عصری را به پیامبرش ابلاغ نماید و ایشان نیز او را به مردم معرفی نمایند. لذا تعیین امام، فعل مستقیم خداوند می‌باشد؛ به طوری که مردم در تعیین آن هیچ نقشی ندارند و اگر امام از طرف خداوند تعیین نشود و به مردم واگذار شده باشد، مستلزم «تکلیف ما لا یطاق» می‌شود؛ زیرا که مردم، قدرت تشخیص فرد معصوم از تولّد تا وفات را ندارند. بنابراین، اولاً: جعل امامت از طرف خداوند و این منصب الهی می باشد. ثانیاً: ائمه دوازده گانه(ع) در عصمت، طهارت، واجب الاطاعهبودن و... همانند پیامبر گرامی اسلام(ص) می باشند.

نتیجه گیری

امامیه در اثبات مدعای خود برای مشروعیت نصب الهی امام در جامعه از دلایل عقلی و نقلی فراوانی بهره جسته اند که در این نوشتار، نگارنده به بررسی دو حدیث منزلت و ثقلین پرداخته و به وسیله آن دو حدیث شریف، الهی بودن نصب مقام امامت را ثابت نموده است. با توجه به نکات یادشده در حدیث منزلت و جایگاه هارون(ع) نسبت به موسی(ع) و درخواست ایشان از خداوند؛ به این خاطر  که هارون وزیر و جانشینش باشد و موافقت خداوند با این درخواست، می توان دریافت که انتخاب وصی ایشان و خلافت و وزارت هارون از سوی خداوند است، نه شخص موسی و این معنا از تعبیر «وجعلنا معه اخاه هارون»، به دست می آید. لذا چون خلافت و جانشینی رسول اکرم(ص) همانند موسی می باشد، قطعاً انتخاب وصی ایشان هم آن سویی و به دست خداوند می باشد، نه به دست شخص رسول اکرم و ایشان از نزد خود هرگز نمی توانند خلیفه و جانشین برای مردم قرار بدهند.

پیامبر اکرم(ص)، در حدیث شریف ثقلین، عامل سعادت و رستگارى امت اسلامى را تمسک و اطاعت از قرآن کریم و اهل  بیت(ع) معرفى نموده‌اند. از آنجایی که قرآن مایه هدایت و سعادت انسان ها معرفی شده است و از اشتباه و خطا به دور می باشد، اهل بیت که همتای قرآن معرفی شده اند، باید مصون از خطا و به  عبارت دیگر، معصوم باشند و چون عصمت یک ملکه نفسانی و درونی می باشد، امت اسلامی نمی توانند آن شخص معصوم را بیابند و به عنوان امام و هادی خویش قرار دهند. لذا بر اساس قاعده لطف که خداوند باید مقتضیات هدایت انسان ها را فراهم نماید، لازم است که امام و جانشین پیامبر(ص) را تعیین و نصب نماید و این مسؤولیت از عهده امت اسلامی خارج می شود. البته عده ای از مسلمانان پس از رحلت پیامبر اسلام(ص) در شناخت عدل قرآن به خطا رفته و بین آن دو امانت بزرگ، جدایى انداختند و با فراموشی سفارش پیامبر اکرم(ص)، گمراه شده و به سعادت نرسیدند.

منابع و مآخذ

1. قرآن کریم.

2. ابن ابی عاصم، عمر، السنّه، سوم، المکتب الاسلامی، بیروت: بی نا، 1413ق.

3. ابن ادریس، اکمال النقصان من تفسیر منتخب التبیان، نجف اشرف: العتبه العلویه المقدسه، 1429ق.

4. ابن تیمیه، منهاج‌السنه النبویه، ج7، ریاض: چاپ محمدرشادسالم، 1406ق.

5. ابن حجر هیثمی، احمدبن محمد، الصواعق المحرقه فی الرد علی اهل البدع و الزندقه، قاهره: مکتبه القاهره لصاحبها، چ2، 1385ق.

6. ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب، ج3، بیروت: دارالجیل، 1412ق.

7. ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج42، دمشق: دار الفکر، 1415ق.

8. ابن کثیر، اسماعیل بن عمرو، تفسیر القرآن العظیم، ج6، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1419ق.

9. ابن ماجه، محمدبن یزید، سنن، ج1، بیروت: دار الکتب العلمیه، بی تا.

10. ابن منظور، محمدبن مکرم، لسان العرب، ج3، 8، 10، 11و12، بیروت: دار صادر، چ3، 1414ق.

11. احمدبن حنبل، مسند، ج1، 4و5، بیروت: دار صادر، بی تا.

12. العینی، بدرالدین، عمده القاری، ج16، بیروت: دار احیاء التراث العربی، بی تا.

13. ایجی، میر سیدشریف، عضد الدین، شرح المواقف، ج8، قم: افست، 1325ق.

14. بحرانی، هاشم، غایه المرام و حجه الخصام فی تعیین الإمام من طریق الخاص و العام ، ج1، بیروت: مؤسسه التاریخ العربی، 1422ق.

15. بخاری، محمدبن اسماعیل، صحیح بخاری، ج1و7، دیار بکر: المکتب الاسلامیه، بی تا.

16. بیهقی، احمدبن حسین، السنن الکبری، ج9، بیروت: دار المعرفه، 1344ق.

17. ترمذی، محمدبن عیسی، سنن، ج5، استانبول: بی نا، 1401ق/1981م.

18. ---------------، سنن، ج5، بیروت: دار الفکر، چ2، 1403ق.

19. تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، مقدمه و تحقیق و تعلیق از دکتر عبدالرحمن عمیره ، ج5، قم: افست، 1409ق.

20. حاکم نیشابوری، محمدبن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج3و7، بی جا: دار المعرفه، بی تا.

21. حسکانی، عبیدالله بن عبدالله، شواهد التنزیل، تحقیق محمدباقر محمودی، ج1، تهران: انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1411ق.

22. حق شناس، علی محمد، فرهنگ معاصر انگلیسی به فارسی هزاره، تهران: فرهنگ معاصر، 1381.

23. حلبی، ابوالصلاح، الکافی فی الفقه، تحقیق رضا استادی، قم: بوستان کتاب، 1387.

24. -----------، تقریب المعارف فی الکلام، قم: انتشارات الهادی ، 1404ق.

25. حلی، حسن بن یوسف، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، تصحیح و مقدمه و تحقیق و تعلیقات از آیه الله حسن زاده آملى ، قم: مؤسسه نشر اسلامی، 1413ق.

26. --------------، مناهج الیقین فی اصول الدین، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی7، 1415ق.

27. داراب کلایی، اسماعیل، درآمدی بر فلسفه سیاسی اسلامی، قم: بوستان کتاب، 1380.

28. سید مرتضی، الشافی فی الامامه، تحقیق و تعلیق از سیدعبدالزهراء حسینى ، ج3، تهران: مؤسسه الصادق7، چ2، 1410ق .

29. سیوطی، جلال الدین، کفایه الطالب اللبیب فی خصائص الحبیب، هند: دار الکتاب العربی، 1320ق.

30. شرف الدین، سیدعبدالحسین، المراجعات، ج1، قم: المجمع العالمی لأهل البیت:، 1426ق.

31. شیرازی، ابواسحاق، الاشاره الی مذهب اهل الحق»، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1425ق.

32. صدوق، محمدبن علی بن بابویه، الامالی، بی جا: مرکز الطباعه والنشر فی موسسه البعثه، 1417ق.

33. -------------------، کمال الدین و تمام النعمه، ج1، تهران: انتشارات اسلامیه، چ2 ، 1395ق.

34. -------------------، معانی الاخبار، قم: جامعه مدرسین، 1403ق.

35. طبرسی، احمدبن علی، الاحتجاج، تحقیق محمدباقر موسوی خراسانی، ج1، نجف اشرف: 1386ق.

36. طبری، محمد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج22، بیروت: دارالمعرفه، 1412ق.

37. طریحی، فخرالدین بن محمد، مجمع البحرین، ج3، 4و5، تهران: کتاب فروشی مرتضوی، چ3، 1375.

38. طوسی، محمدبن حسن، الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد، بیروت: دار الأضواء، چ2 ، 1406ق.

39. ---------------، تلخیص الشافی، ج2، قم: انتشارات محسن،  1382.

40.      عبدالجبار، القاضی ابی الحسن، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، تحقیق جورج قنواتى ، ج20، قاهره: الدارالمصریه، 1962م.

41. عسقلانی، ابن حجر، فتح الباری بشرح صحیح البخاری، ج7، بیروت: دار المعرفه، چ2، بی تا.

42. فاضل مقداد، مقدادبن عبدالله، ارشاد الطالبین الی نهج المسترشدین، تحقیق سیدمهدى رجایى، قم: انتشارات کتابخانه آیهالله مرعشى، 1405ق.  

43. فراهیدی، خلیل بن احمد، العین، ج1و5، قم: هجرت، 1410ق.

44. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، ج1، قم: دارالکتاب، چ4، 1367.

45. قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع الموده، ج1، بی جا: مکتبه المحمدی، 1416ق.

46. کراجکی، محمدبن علی، کنزالفوائد، ج2، بی جا: بی نا، بی تا.

47. کریمی والا، محمدرضا، مقارنه مشروعیت حاکمیت در حکومت علوی و حکومت های غیر دینی، قم: بوستان کتاب، 1387.

48. لاریجانی، محمدجواد، «نقد دینداری و مدرنیسم»، مجموعه مقالات، تهران: انتشارات اطلاعات، 1372.

49. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج3 و 28، بیروت: مؤسسه الوفاء، 1404ق(الف).

50. مزّی، یوسف بن عبدالرحمن، تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، ج20، بیروت: مؤسسه الرساله، 1413ق.

51. معین، محمد، فرهنگ فارسی، ج3، تهران: امیر کبیر، 1360.

52. مفید، محمدبن محمد، الارشاد فی معرفه الحجج الله علی العباد، ج1، قم: کنگره شیخ مفید، 1413ق(الف).

53. -------------، الافصاح فی الإمامه، ج1، قم: المؤتمر العالمی للشیخ المفید، 1413ق(ب).

54. میلانی، سیدعلی، نگاهی به حدیث ثقلین، قم: انتشارات الحقائق، چ3، 1390.

55. -----------، نگاهی به حدیث منزلت، قم: مرکز حقائق اسلامی، چ2، 1388.

56. نسایی، احمدبن علی، خصائص امیرالمؤمنین7، بی جا: المکتب العصریه، بی تا.

57. -------------، خصائص امیرالمؤمنین7، تحقیق ابواسحاق حوینی اثری، بیروت: المکتب العصریه، 1406ق.

58. نووی، یحیی بن شرف، شرح صحیح مسلم، ج15، بیروت: دار الکتاب العربی، 1407ق.

59. نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، چاپ محمد فؤاد عبدالباقی، استانبول 1413/1992.

60. هندی، میرحامدحسین، خلاصه عبقات الانوار (حدیث ثقلین)، ترجمه سیدحسین افتخارزاده، ج2، بی جا: انتشارات نبأ، 1372.

61. هیثمی، علی بن ابوبکر، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج9، بیروت: دارالکتاب العربی، چ2، 1408ق.

نویسندگان:

غلامرضا بهروزی لک: دانشیار دانشگاه باقرالعلوم(ع)

 عباس مقدادی داودی: دانش آموخته سطح سه حوزه علمیه قم.

فصلنامه حکومت اسلامی شماره 79

انتهای متن/

نظر شما