به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، اخیراً به همت نشر کتاب تداعی، کتاب «پشت صحنه نوشتن» به قلم ابراهیم حسنبیگی، از نویسندگان پرکار و پیشکسوت کشورمان عرضه شده است. حسن بیگی در این کتاب به این پرسش پاسخ داده که چگونه از دل اتفاقات روزمره، خاطرات و سفرها داستان متولد میشود؟ «پشت صحنه نوشتن» حاصل تجربه زیسته وی و تجربه نگارش بیش از ۱۴۰ اثر داستانی است.
به بهانه انتشار این اثر گفتوگویی با حسنبیگی داشتهایم که در ادامه میخوانید:
هدف شما از نگارش کتاب «پشت صحنه نوشتن» چه بوده است؟
هیچ وقت هدف از پیش تعیینشدهای برای نگارش این اثر نداشتهام و فکر نمیکردم خاطرات پشت صحنه داستانهایم را کتاب کنم. البته این خاطرات که کتاب شده به صورت کامل در کارگاههای آموزش داستاننویسی به عنوان مثال بیان شده و از هنرجویان میخواستم با دقت در این خاطرات دریابند چگونه نویسنده واقعیت و خیال را با یکدیگر تلفیق میکند و از یک پاراگراف متن به یک کتاب داستان میرسد. استقبال هنرجویان از این خاطرات من را تشویق کرد که در فرصتی مناسب در یک کتاب این خاطرات را جمعآوری کنم.
اگر بخواهید در یک جمله فرق آدمهای معمولی و نویسندهها را بگویید چه چیزی به ذهنتان میرسد؟
نویسندگان هم آدمهای معمولی هستند و شاید کمی معمولیتر باشند.
سختترین مرحله در نگارش یک داستان برای نویسنده کدام مرحله است؟
نگارش داستان مراحل سخت و آسان زیادی دارد و وقتی میخواهم بنویسم بخشی از سختی کار پیدا کردن پاراگراف اول یعنی مقدمه است این شروع دشواری دارد. سختیهای بعدی برای من مربوط به خود نگارش نیست بلکه گاهی پیش میآید که ناچارمیشوم برای یک سفر، بیماری یا مهمانی طولانی مدتی داستان را رها کنم و دوباره بازگشتن به همان زبان و نثری که با آن شروع کردهام دشواری دارد.
کدام اثر خودتان را بیشتر دوست دارید و چرا؟
این پرسش سختی است. وقتی تعداد فرزندان خیلی زیاد میشود سخت است که بگوییم کدام محبوبتر هستند اما از میان آثارم آنهایی که بیشتر با آنها زندگی کردهام شامل «ریشه در اعماق»، «اشکانه» و «قدیس» است.
در کتاب «پشت صحنه نوشتن» از رمان شب ناسور بهعنوان متفاوتترین رمان خود نام بردهاید. لطفاً درباره این رمان توضیح دهید. چرا عرق ریزان روحتان در این اثر بیشتر بود؟
دلیل این امر آن بوده که موضوعی را انتخاب کردهام که در آن عدهای ساواکی و عدهای مبارز رودرروی هم قرارگرفتهاند و طبیعی است که این اثر روایت تعقیب و گریزهایی بوده اما سختترین بخش داستان زمانی است که ناچار شدهام رودررویی شکنجهگران ساواک و مبارزان دربند را به تصویر بکشم؛ برای پیش بردن داستان باید در یک زمان هم در نقش یک ساواکی شکنجهگر بیرحم و خشن و نیز یک مبارز اسیر و مظلوم دربیایم و بر اساس مستندات واقعی نشان دهم چگونه اتفاقات وحشتناک زندان ساواک رخ داده است. بسیار عصبی میشدم و حتی خانوادهام متوجه احوال عجیبم بودند. گاهی دخترم به شوخی میگفت امروز ساواکی هستی یا مبارز؟
یک بحث مهم کتاب «پشت صحنه نوشتن» خاطرات و تجربه زیسته است و اینکه داستان چطور از دل تجربههای زندیگ متولد میشود. آیا شما برای نوشتن داستانهایتان، علاوه بر تجربه زیسته و خاطرات، از داستانهایی که خواندهاید و اطلاعات کتابها هم بهعنوان منبع استفاده میکنید؟
این استفاده در ناخودآگاه است و من از خواندن یک داستان به عنوان منبع استفاده نمیکنم. وجودم سرشار از تجربه است و نوع زیستم به شکلی است که خواسته و ناخواسته این تجارب خلق شدهاند. هیچ وقت یکجانشین نبودهام و بیشتر از هشت یا نه سال در یک خانه زندگی نکردهام. سفرهای متعددی داشتهام و بارها به هنرجویان داستاننویسی توصیه کردهام که حتماً زیاد سفر بروید و محل زندگی خود را تغییر دهید. همچنین اگر کارمند هستید در یک اداره برای سالهای طولانی نمانید تا تجربه زیسته شما افزایش یابد.

یکی از رمانهایی که در «پشت صحنه نوشتن» به آن اشاره کردهاید «محمد» است. به نظر شما یک نویسنده رمان دینی تا چه اندازه می تواند در روایات تاریخی دخل و تصرف کند و تخیل را به کار ببرد؟
این بحثی ناتمام است. زمانی که من از انقلاب شروع به نوشتن رمانهای دینی کردم کسی درباره خط قرمزها با من صحبت نکرد و خودم به عنوان یک فرد مذهبی با پشتوانه دینی خانوادگی حرمتها را تشخصی دادم. بعدتر متوجه شدم که برخی سختگیریها و محدودیتها دست و پاگیر است و رعایت نکردن آنها هم اصلاً به رمان صدمه نمیزند بنابراین تصمیم گرفتم با حفظ اصالت و صحت از برخی محدودیتها چشمپوشی کنم. گاهی به من ایراد میگیرند که چرا فلان سخن را به نقل از پیامبر (ص) یا یک امام بیان میکنم که پاسخ میدهم این سخن و توصیه نقل شده بر اساس شخصیت ایشان بیان شده است.
یکی از رمانهای شما «نشانههای صبح» است. چقدر اهمیت دارد که نویسنده ادبیات جنگ خود در صحنههای جنگ حضور داشته باشد؟
نیت نگارش این اثر سال ۶۲ قبل از رفتن از گرگان به کردستان، با نیت قرارداشتن در میدان رزم و کسب اطلاعات زیسته، در ذهنم شکل گرفت. یکی از انگیزههای من از رفتن به کردستان بودن در محیط پاوه و نوشتن رمانی درباره چگونگی سقوط و بعد آزادسازی این شهر بود. فکر میکردم این رمان را در کردستان مینویسم ولی پس از جنگ نوشته شد که ابتدا به صورت فیلمنامه درآمد و تحویل حوزه هنری دادم ولی مفقود شد. بعدها آن را به شکل رمان نوشتم. برای نگارش این اثر مصاحبههای زیادی را با افراد حاضر در اتفاقات پاوه بهویژه بیمارستان و ساختمان ژاندارمری انجام دادم.
به نظر شما کدام رمانتان بیشتر ظرفیت فیلم شدن را دارد؟
خیلی از رمانهای من چون بر مبنای اتفاقات هستند و نه شخصیتها میتوانند به فیلم تبدیل شوند. علاقه داشتم رمان «محمد» به فیلم تبدیل شود ولی مجید مجیدی بیان کرد که در فیلم خود کودکی پیامبر (ص) درا محور قرارداده است. معتقدم رمان «نشانههای صبح» اگر به دست تهیهکنندگان هالیوود قرار میگرفت از آن استقبال میکردند چراکه تلاش کردهام چگونگی سقوط و آزادی یک شهر را درقالب یک داستان پر از اتفاق به تصویر بکشم. متاسفانه وقتی پیشنهاد فیلم شدن این کتاب را با صداوسیما مطرح کردم به من گفتند به دلیل تمام شدن مسائل امنیتی کردستان دیگر به این فیلمها پرداخته نمیشود ولی بعد دیدیم که روی فیلم «چ» سرمایهگذاری شد. کتابهای «سالهای بنفش» و «شب ناسور» نیز گزینههای خوبی برای اقتباس هستند که متاسفانه به پیگیری من برای فیلم شدن رمان «شب ناسور» توجه نشد. تعدادی از آثارم در حوزه کودک و نوجوان از جمله «ماهی طلایی و ماهی نقرهای» و نیز مجموعههای «صوفی و چراغ جادو»، «امیرحسین و چراغ جادو» و «گیسو و چراغ جادو» میتوانند به سریالهای انیمیشنی تبدیل شوند. با اینکه تاکنون ۱۴۰ اثر داستانی که اغلب در حوزه دین و دفاع مقدس هستند از من منتشر شده ولی تنها در یک مورد از کتابی نوجوانانه درباره نماز صداوسیما بدون اجازه من استفاده کردند.
به کتاب «صوفی و چراغ جادو» اشاره کردید. این اثر چقدر از نظر جلب مخاطب موفق بوده است؟
این اثر و دو کتاب دیگر به نامهای «امیرحسین و چراغ جادو» و «گیسو و چراغ جادو» که قراربود پنججلدی شوند اگر در ژاپن منتشر میشدند دستمایه خلق انیمیشن میشدند. در این کتابها که از باور اساطیری جهانی غول چراغ جادو استفاده شده این بار غول چراغ یک بچه غول است که نمیتواند از چراغ بیرون بیاید و تنها صدایش به گوش میرسد. این غول کوچک به سراغ نوجوانی میرود که آرزوهای بزرگی دارند اما مسیر رسدین به آنها را نمیدانند.
∎