شناسهٔ خبر: 69696761 - سرویس سیاسی
منبع: دیپلماسی‌ایرانی | لینک خبر

تدابیر اندیشیده شده است؟

سناریوهای تصاعد تنش ایران و اسرائیل

کیومرث اشتریان در یادداشتی می نویسد: آیا به نفع ایران است که تنش در مرحله اول، یعنی درگیری محدود و پینگ‌پنگی باقی بماند؟ آیا اگر در این مرحله بتوان به آتش‌بس در غزه و لبنان دست یافت، یک موفقیت برای ایران است؟ آیا رضایت نسبی در پذیرش قطع‌نامه ۱۷۰۱ برای ایران حاصل می‌شود؟

صاحب‌خبر - نویسنده: دکتر کیومرث اشتریان، استاد دانشگاه تهران دیپلماسی ایرانی: در غیاب اطلاعات نظامی دقیق، مدل‌سازی نظریه بازی‌ها می‌تواند چشم‌اندازی از سناریوهای تنش میان اسرائیل-آمریکا و ایران فراهم کند. در تصویرسازی نظریه بازی‌ها، پاسخ به پرسش‌های گوناگونی از جنس «اگر-آن‌گاه» تصمیم‌گیری‌ها را به صورت فنی (و نه ضرورتا آرمانی و عقیدتی) غنی خواهد کرد. تخمین موازنه قدرت-ضعف در این بحران عامل تعیین‌کننده‌ای برای اتخاذ تصمیم در تصاعد یا حفظ تنش در هر مرحله است. در غیاب اطلاعات نظامی دقیق، مدل‌سازی نظریه بازی‌ها می‌تواند چشم‌اندازی از سناریوهای تنش میان اسرائیل-آمریکا و ایران فراهم کند. در تصویرسازی نظریه بازی‌ها، پاسخ به پرسش‌های گوناگونی از جنس «اگر-آن‌گاه» تصمیم‌گیری‌ها را به صورت فنی (و نه ضرورتا آرمانی و عقیدتی) غنی خواهد کرد. تخمین موازنه قدرت-ضعف در این بحران عامل تعیین‌کننده‌ای برای اتخاذ تصمیم در تصاعد یا حفظ تنش در هر مرحله است. تصاعد تنش (tension escalation) در منازعه کنونی ایران-اسرائیل سه سطح دارد: سطح یکم، همین وضع فعلی است؛ یعنی درگیری پینگ‌پنگی. در این مرحله دو طرف به تناوبی تدریجی ضرباتی را به یکدیگر وارد می‌کنند. در‌این‌میان آن که بتواند برتری نسبی و فضای رسانه‌ای بیشتری برای خود پدید آورد، اعتبار نظامی بیشتری کسب می‌کند. اینکه این اعتبار نظامی بتواند به آتش‌بس و توقف عملیات نظامی اسرائیل بینجامد، هدف مطلوب ایران است. پذیرش قطع‌نامه 1701 در‌صورتی‌که به خلع سلاح حزب‌الله بینجامد، با سیاست‌های چند دهه‌ای ایران سازگار نیست. به‌ویژه آنکه ارتش لبنان از ظرفیت کافی برای جایگزینی به نفع «محور مقاومت» برخوردار نیست. در هر صورت رضایت نسبی ایران نیز، با توجه به برآورد خسارات ناشی از تصاعد تنش در مرحله دوم، پیش‌بینی‌پذیر است. یک فرض مهم این است که محدود‌شدن تنش در سطح نخست به نفع ایران است. سطح دوم، ضربه محدود به زیرساخت‌هاست. در این سطح طرفین به شماری از زیرساخت‌های اقتصادی یکدیگر ضربه می‌زنند. ناگفته پیداست که در این حالت حداقل چند شهر از طرفین از خدمات مدنی محروم می‌شوند. دامنه خرابی‌ها و محرومیت‌ها از خدمات مدنی و امکان گسترش ناآرامی‌های ناشی از آن برای هر‌یک از طرفین باید برآورد شود. در پیامد، عامل «سرعت بازسازی زیرساخت‌ها» در این مرحله اهمیت می‌یابد. اینکه کدام‌یک از طرفین توان بسیج فنی و بین‌المللی برای سرعت عمل در بازسازی‌ها را دارند، پرسش مهمی در این سناریو است. در این حالت، تاب‌آوری کدام‌یک بیشتر و کدام‌یک کمتر است؟ کوچک‌بودن اسرائیل از نظر جغرافیایی یک نقطه ضعف است و برای ایران نقطه قوت. در‌عین‌حال شمار جمعیتی که در ایران در معرض محرومیت از خدمات مدنی قرار می‌گیرند، در مقایسه با اسرائیل، می‌تواند یک نقطه ضعف باشد. پیروزی ترامپ و «چک سفید» برای نتانیاهو وزن گزینه ورود به سطح دوم تنش برای اسرائیل را سنگین‌تر کرده است. مرحله سوم، درگیری تمام‌عیار است. همان منطق مرحله دوم، با دامنه بیشتری در این مرحله صدق می‌کند. تخریب سریع و همه‌جانبه در دستور کار ائتلاف بین‌المللی قرار خواهد گرفت. زمان و تاب‌آوری در دامنه زمانی وسیع‌تر برای هر‌یک از طرفین حیاتی است. ائتلاف بین‌المللی امتیازی برای اسرائیل خواهد بود. نتیجه اینکه باید پرسید: اولا، آیا به نفع ایران است که تنش در مرحله اول، یعنی درگیری محدود و پینگ‌پنگی باقی بماند؟ آیا اگر در این مرحله بتوان به آتش‌بس در غزه و لبنان دست یافت، یک موفقیت برای ایران است؟ آیا رضایت نسبی در پذیرش قطع‌نامه 1701 برای ایران حاصل می‌شود؟ ثانیا، اگر ایران قدرت تخریب بیشتری در مرحله دوم داشته باشد، آیا به مصلحت است که از آن استفاده کند؟ به‌ویژه اگر ریسک تخریب‌ها بیشتر، سرعت بازسازی کمتر و دامنه مدنی بحران بیشتر باشد؟ اگر پاسخ این پرسش‌ها برای ایران مبهم باشد، آن‌گاه آیا بهتر است که در همان مرحله اول و دامنه زمانی کشدارتری بازی را ادامه دهد و آن را به مرحله دوم نکشاند؟ یا اینکه باید سطح تنش را ارتقا دهد؟ (escalation game) آیا ورود به مرحله دوم قهراً ورود به مرحله سوم را تسهیل می‌کند؟ ثالثا، اگر وارد مرحله سوم بشویم، بازی «پایان استراتژیک» (strategic termination) شکل می‌گیرد. بازی «پایان استراتژیک» حداقل سه چشم‌انداز احتمالی دارد. چشم‌انداز اول، پیروزی نظامی ایران در برابر ائتلاف جهانی آمریکا، اروپا و اعراب منطقه. احتمال دوم، شکست ایران در نبرد در یک دوره زمانی میان‌مدت. سوم، مقاومت طولانی‌مدت ایران و افزایش ریسک و احتمال به‌کارگیری سلاح اتمی از سوی اسرائیل و آمریکا. در صورت به‌کارگیری چنین سلاحی آیا افکار عمومی جهانیان برای نیروهای ائتلاف اهمیتی خواهد داشت؟ اگر دستاوردهای آن برای همه و از جمله چین و روسیه مطلوب باشد، افکار عمومی جهانی اهمیتی نخواهد داشت. سناریوی «پایان استراتژیک»، برای نیروهای ائتلاف یعنی تعیین‌تکلیف نهایی مسئله خاورمیانه برای قرن بیست‌ویکم. با قراردادن داده‌های عینی در این مدل، مانند تأسیسات برق، آب، پیمایش‌های مدنی درباره حمایت‌های مردمی، میزان توان نهادی برای ائتلاف بین‌المللی، حجم مبادلات تجاری منطقه‌ای، انتظارات اقتصاد بین‌الملل و... می‌توان برآورد کرد که جنگ در کدام‌یک از مراحل سه‌گانه تنش به‌نفع کدام‌یک از طرفین خواهد بود. تصمیم‌گیری جنگی برای ایران مستلزم بررسی این ابعاد است. به وجهی پارادوکسیکال، تصمیم جنگی مهم‌تر از آن است که به دست نظامیان سپرده شود. این نوشته در چارچوب وضعیت فعلی معنا پیدا می‌کند، والا سطح دیگری از گزینه‌ها می‌تواند در پیش‌روی ما قرار گیرد. اگر موضع رسمی جمهوری اسلامی این است که انتخابات در سرزمین فلسطین و با حضور همه فلسطینیان و یهودیان و مسیحیان معیار اصلی برای راه‌حل بحران فلسطین است، پرسش مقدر این است که اگر «ساکنان» به جدایی از یکدیگر رأی دهند (مانند جدایی چک از اسلواکی و پیدایش دو دولت) آیا این به معنی پذیرش دو‌دولتی از سوی ایران خواهد بود؟ در این صورت آیا دستگاه دیپلماسی جمهوری اسلامی برای مواجهه با چنین شرایطی پیش‌بینی لازم را کرده است؟/شرق