گویا نخست شاعر ارجمندی در یک روزنامه اصلاحطلب بر یک مجموعه کتاب سفارشی دولت قبل نقدی نوشته بود و جمعی از دستاندرکاران محترم آن مجموعه به او تاخته بودند.
سپس پیشکسوت شریف و نازنینی از آن نقد دفاع کرد و دوستداران ارجمند یک پیشکسوت شریف و نازنین دیگر براشفته شدند و از هر سو به او یورش بردند و ... و ... . خواندن این نوشتهها و انتشار این مرافعات در فضای عمومی برایم بسیار تلخ بود. به همین خاطر به عنوان عضو بسیار کوچکی از خانواده ادبیات کودک که بیش از همه همصنفان به خطا و اشتباه دچار بوده، نه به همکارانم بلکه خطاب به خود نکاتی را در این باب عرض و یادآوری میکنم:
1. یادم باشد که درد اصلی و زخمهایی که فریاد همه را به آسمان میرساند نه از اهالی ادبیات کودک که از خطا و ناکارآمدی و ناراستی دیگران است. چنان کارد به استخوان مردم رسیده و چنان مرزهای بیحیایی و غارتگری گسترده شده که همه مردم ما ناآرام و پریشان و نامتعادل و پرخاشگر شدهاند.
یادم باشد اگر کسی به من تندی کرد و انصاف را زیر پا گذاشت، احوال و شرایطش را درک کنم. یادم باشد او بسیار دردمند و عمیقا جفادیده است و به ناچار به تنها کسانی که میتواند، یعنی به دوستان و همکارانش بد میگوید و میتازد و میجهد. این که او به من بد میگوید معنایش این است که من نزدیکترین و ایمنترین فرد برای او بودهام.
2. یادم باشد ما، همه ما با همه تفاوت سلایق و گرایشها اهل یک دودمانیم. کسی که اهل قلم و ادب باشد، هر قدر در چاپلوسی و کاسهلیسی عمر بگذارد و آبرو و عاقبت خود را به باد دهد، به حلقه اصلی اهل دنیا راه داده نمیشود و همواره مورد تمسخر و ملعبه و تحقیر ایشان و در حد دلقک درباری و کیفکش باقی میماند. کسی اگر واقعا دزد و اختلاسگر قابلی بود میدانست عرصه فرهنگ حوضچه کوچکی است و عمرش را برای این اندک تلف نمیکرد و به سراغ عرصههای پر بهاتر میرفت؛ کما اینکه تعدادی از همکاران سابق ما رفتند.
3. یادم باشد هرگونه تندی و عصبیت در پاسخ به یک نقد، اقدامی فاشیستی و قبیح و غیراخلاقی است. همه باید حق داشته باشند نظرشان را ابراز کنند حتی اگر به باور ما آن نظر غلط و یا بر اساس منافع و دیدگاههای شخصی باشد. اگر آزادی بیان نماند، (که نمانده) هیچ چیز نمیماند (که نمانده). یادم باشد نه نوچه هتاک و یقه پارهکن کسی باشم و نه آرزوی مریدانی جان بر کف کنم که دهان معترضان و منتقدان مرا با خاک پر کنند. بدانم آن روز که تحمل نقد نداشته باشم باید مرگ اخلاق و وجدان خود را بپذیرم و بدانم دیگر نه یک اهل قلم، که یک مستکبر اقتدارگرا و تمامیتخواه به حساب میآیم. یادم باشد برای نجات و اصلاح و بهبود عمومی و ادبی هیچ راهی بجز نقد، پذیرش و تحمل نقد، فرهنگ گفتگو و اخلاق نقد وجود ندارد.
4. یادم باشد اگر احساس میکنم وابستگی به قدرت، به رشد بیقاعده و سرطانیِ نوآمدگانِ تهیانبان و بیمایه انجامیده، به خاطراتم رجوع کنم و ببینم آیا خودم دانسته و نادانسته و یا خواسته و ناخواسته در جوانی مجیزگوی قدرتمندان نبودهام؟ آیا خودم گاهی بدون لیاقت کافی به منصبی گمارده نشده و موقعیتی نیافتهام؟ آیا آن سالها که من رشد میکردم، کسانی با صلاحیت بیشتر، به خاطر آزادگی و سلامت نفس و پرهیز از عرض جاننثاری و یا با انگهای مختلف عقیدتی و سیاسی بیرون از گود نمانده بودند؟ از خودم بپرسم موقعیت امروزم که به من امکان تبری جستن و دور نشستن و نقد و روشنفکری میدهد، آیا برآمده از زنده باد و مرده باد گفتنها و پیراهن دراندنها و جانماز آب کشیدنهای جوانیام نیست؟
5. یادم باشد از خودم بپرسم اگر در سالهای اخیر رشد اداری و ادبی قابل توجهی داشتهام، آیا صرفا به لیاقت و تلاش و دانش من برمیگردد؟ آیا حذف به یکباره صدها نفر از همکارانم از هر جشنواره و برنامه و قرارداد و همکاری باعث نشد که من به چهره درخشان ادبیات ایران بدل شوم؟ آیا اگر دهها نفر از همکارانم به دلایل غیر ادبی حذف نشده بودند من امروز در چنین جایگاهی بودم؟ یادم باشد از خودم بپرسم اگر من برخلاف عمده همکارانم در اعتراضی اجتماعی همراهی نکردم واقعا بنابر اعتقاد قلبیام بود و یا برآمده از احتیاط و توجه به موقعیت اداری و شغلی و مصلحتاندیشی و منفعتجویی؟
از خودم بپرسم اگر به فرض طرفدار فلان جریان بودن با انواع برکات مادی و شغلی و رسانهای همراه نبود، بلکه برعکس محرومیت و حذف و حرمان را در پی داشت، آیا من همچنان به همین اندازه مدافع و سینهزن فلان جریان سیاسی باقی میماندم؟ از خودم بپرسم من که دیگران را برای عدم صراحت و با کنایه و طعنه و در لفافه حرف زدن ملامت میکنم و خود صریح و تند و غیور حرفهایم را به زبان میآورم اگر پشتم به حمایتهای رسمی و غیر رسمی و آشکار و پنهان گرم نبود همینقدر فصیح و بلیغ داد سخن سر میدادم؟
6. یادم باشد که به همه همکارانم برای یافتن راههای پیشرفتهای شغلی و اقتصادی و اجتماعی حق بدهم. به آنها حق بدهم در دولتهای مختلف ریششان کوتاه و بلند شود، روسریشان به جلو و عقب برود و لحن و کلمات گفتارشان ویرایش شود. به آنها حق بدهم به مناسبتهای سفارششده شعر بگویند و در فلان دیدارها در صف جلو بنشیند و در فلان مصاحبهها اشک بر چشمانشان بنشیند.
بپذیرم اکثریت قریب به اتفاق مردم در همه دنیا از همین راهها برای تامین زندگی و معیشت خود دست و پا میزنند. بپذیرم قاعده و طبیعی این است که در طول تاریخ ابوسعید های ابوالخیر و کساییهای مروزی استثناهای نادر باشند و عمده همصنفانم هر روز در یک دربار به مدح یک پادشاه و امیر نشستهباشند. یادم باشد اگر امروز به گذشتگانی چون رودکی، عنصری، منوچهری، سعدی، نظامی، خاقانی، حافظ، صائب و یمینیشریفِ خودمان احترام میگذارم، به همکاران امروزین خود هم نه با دیده نقد و نفی که با همدلی و پذیرش و دوستی نگاه کنم.
7. یادم باشد این نیز بگذرد. نه این پست و مقام و موقعیت برای من میماند و نه حال و هوای اجتماعی و فضای رسانهها و شبکههای مجازی و سلایق انتقادی مردم بر همین منوال خواهد ماند. همه چیز تغییر خواهد کرد و باز من میمانم و همصنفان و دوستان سابقم.
اگر میخواهم آنها را نقد و یا به اشتباهاتشان اعتراض کنم اشکالی ندارد؛ اما به گونهای که فرداروز چشم نگاه کردن دوباره در چشمهایشان را داشته باشم. یادم باشد دیر یا زود من در مراسم ختم او و یا او در مراسم ختم من شرکت خواهیم کرد و بر سر خاک یکدیگر حاضر خواهیم شد و از خدا بخواهم آن روز از حرفهایی که به او زدهام خجالت زده نباشم.