شناسهٔ خبر: 75763034 - سرویس بین‌الملل
نسخه قابل چاپ منبع: ایرنا | لینک خبر

دیک چنی؛ بنیانگذار آشوب در خاورمیانه

تهران- ایرنا- سیاست‌های «دیک چنی» معاون پر قدرت رئیس جمهور آمریکا در دوران جرج بوش پسر، میراثی از جنگ، بی‌ثباتی و افراط‌گرایی برای خاورمیانه به جا گذاشت.

صاحب‌خبر -

به گزارش روز دوشنبه ایرنا، «دیک چِنی» (Dick Cheney) معاون رئیس‌جمهور آمریکا در دولت «جورج دبلیو بوش» از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۹، نقش برجسته‌ای درشکل‌دهی به سیاست‌های تهاجمی کاخ سفید در آغاز هزاره سوم داشت به گونه‌ای که پیامدهای آن و حتی برخی رویکردهایی که وی بنا نهاد، هنوز سایه سنگین خود را بر سیاست های جهانی ایالات متحده حفظ کرده‌اند.

وی نماد سیاست خارجی مبتنی بر «قدرت سخت، هراس‌افکنی و برتری‌طلبی نظامی» بود که نظم منطقه‌ را برای چند دهه‌ در مسیر بحران و آشوب فروبرد.

رویکردها و دیدگاه های چنی، نقش برجسته ای در راه‌اندازی جنگ‌ها و شکل‌دهی به سیاست‌های کلیدی ایالات متحده به ویژه در خاورمیانه داشته است که نمود آن در سیاست‌های امنیتی پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ و به ویژه در اقدامات واشنگتن در جنگ‌ها در عراق و افغانستان نشان دادند. (چنی در جنگ اول عراق علیه رژیم «صدام حسین» نیز به عنوان وزیر دفاع جورج بوش پدر نقش مهمی داشت.)

تحلیلگران و اتاق‌های فکر، نفوذ و تاثیرگذاری چنی در سیاست جهانی ایالات متحده را در عرصه های زیر مهم ارزیابی می‌کنند: گسترش قدرت دولت مرکزی و ریاست‌جمهوری، نظامی‌سازی سیاست خارجی، کاهش شفافیت و پاسخ‌گویی و تغییر بلندمدت در دکترین امنیت ملی آمریکا.

در بخش زیر خلاصه‌ای از مهمترین اقدامات دیک چنی در قامت معاون رئیس جمهوری ایالات متحده بیان شده است؛

۱. نقش محوری در تصمیم‌گیری برای جنگ عراق (۲۰۰۳)

**چنی یکی از اصلی‌ترین طراحان حمله به عراق بود. وی حتی از مدت‌ها پیش از ۱۱ سپتامبر۲۰۰۱ به دنبال براندازی صدام بود.

** وی ادعا کرد که عراق دارای سلاح‌های کشتار جمعی(WMD) است و این خطر را به‌ طور مداوم در جلسات امنیت ملی و رسانه‌ها برجسته کرد. چنی نقش کلیدی را در شکل‌دهی به روایت ها در ارتباط صدام با القاعده داشت. هر چند بعدها مشخص شد که این دو ادعا بی‌اساس بودند اما وی از طریق دفتر معاونت ریاست‌جمهوری در هدایت جلسات و فشار بر سازمان‌های اطلاعاتی جهت تأیید این ادعاها استفاده کرد.

۲. تأثیر بر ساختار تصمیم‌گیری در سیاست خارجی

**چنی در دولت بوش، در عمل مرکز ثقل سیاست‌گذاری امنیتی و دفاعی ایالات متحده شد. وی قدرتی داشت که پیش‌تر هیچ معاون رئیس‌جمهوری در تاریخ آمریکا نداشت.

** وی با حمایت از چهره‌هایی چون «دونالد رامسفلد» (وزیر دفاع) و «پاول ولفوویتز» (رئیس سابق بانک جهانی) نئومحافظه‌کاران را در تصمیم‌گیری‌ها مسلط کرد.

** بسیاری از تصمیم‌ها از طریق «گروه عملیات ویژه معاونت» ( OVP) گرفته می‌شد که از نظارت کنگره و حتی شورای امنیت ملی مصون بود.

۳. سیاست «جنگ پیش‌دستانه» (Preemptive War Doctrine)

**چنی از نظریه‌ای حمایت کرد که می‌گفت آمریکا می‌تواند برای پیشگیری از تهدیدات بالقوه به‌طور یک‌جانبه وارد جنگ شود. این دکترین بعدها در «استراتژی امنیت ملی ۲۰۰۲» به طور رسمی لحاظ شد و مبنای حمله به عراق و سایر مداخلات نظامی قرار گرفت.

۴. سیاست‌های امنیتی و ضدتروریستی پس از ۱۱ سپتامبر

** وی از «قانون پاتریوت» (Patriot Act) و گسترش اختیارات دولت برای نظارت و شنود شهروندان حمایت کرد.

**چنی مدافع بازداشت‌های بدون محاکمه در گوانتانامو و زندان‌های مخفی CIA بود و حتی از بازجویی‌های خشن (تحت عنوان enhanced interrogation) که منتقدان آن را شکنجه می‌دانند، حمایت ‌می‌کرد.

**چنی بر نظارت گسترده آژانس امنیت ملی (NSA) حتی بدون مجوز دادگاه‌ها تأکید داشت.

۵. نفوذ در حوزه انرژی، دفاع و اطلاعاتی

**وی همچنین در تصمیم‌گیری‌ها به‌گونه‌ای عمل کرد که نقش پنتاگون بیشتر از وزارت خارجه (کالین پاول) شد و حتی از دفتر ویژه اطلاعات در پنتاگون (OSP) برای کنارزدن ارزیابی‌های رسمی سیا (CIA) بهره برد.

**چنی سابقه ریاست بر شرکت نفتی «هالیبرتون» را داشت که بعدها قراردادهای بزرگی را برای بازسازی عراق دریافت کرد. وی با استفاده از نفوذ خود، به شکل‌گیری پیوند میان منافع انرژی و سیاست خارجی کمک کرد.

** یکی از اقدامات وی عقد قراردادهای چندمیلیارددلاری برای شرکت‌های نفتی و نظامی در عراق و افغانستان بود.

۷. تلاش برای گسترش قدرت اجرایی (The Unitary Executive Theory)

**چنی از مدافعان سرسخت نظریه‌ای بود که اختیارات ریاست‌جمهوری را به‌ویژه در زمان جنگ تقریبا نامحدود می‌دانست. بسیاری از اقدامات وی (از جمله نظارت بدون مجوز، بازداشت‌ها و محرمانگی گسترده) در چارچوب این دیدگاه توجیه می‌شد.

**چنی همچنین به‌شدت از انتشار اسناد طبقه‌بندی‌شده و انتقاد رسانه‌ها جلوگیری می‌کرد.

جای پای دیک چنی در سرتاسر خاورمیانه

سیاست‌های دیک چنی به ویژه در خاورمیانه در کل به عنوان یک نمونه کلاسیک از رویکرد جنگ‌طلبانه و مداخله‌جویانه ارزیابی شده است. معاون جورج بوش پسر، یکی از معماران اصلی سیاست خارجی تهاجمی و یک‌جانبه‌گرایانه آمریکا در آغاز قرن بیست‌ویکم بود. وی با دیدگاهی که بعدها به «چنیسم» (Cheneyism) شناخته شد، خاورمیانه را صحنه‌ای برای نمایش قدرت مطلقه نظامی و سیاسی ایالات متحده می‌دید.

به اعتقاد کارشناسان نگرش دیک چنی بر سه ستون ایدئولوژیک استوار بود: نومحافظه‌کاری، اقدام پیش‌دستانه و اعتقاد به قدرت نامحدود قوه مجریه در زمان جنگ.

چنی به عنوان چهره‌ای کلیدی در جریان «نومحافظه‌کاران آمریکایی»، به همراه متحدانی چون رامسفلد و ولفوویتز، معتقد بود که آمریکا باید از قدرت نظامی خود برای تغییر حکومت‌های دشمن، گسترش دموکراسی و تضمین هژمونی جهانی‌ آمریکا استفاده کند. در این چارچوب، پس از حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، او یکی از طراحان اصلی «دکترین اقدام پیش‌دستانه» شد که به ایالات متحده اجازه می‌داد برای مقابله با تهدیدات بالقوه، حتی بدون حمله مستقیم دشمن، وارد جنگ شود.

مهم‌ترین جلوه این نگرش در جنگ عراق (۲۰۰۳) نمایان شد. چنی با استفاده از نفوذ گسترده‌ خود در ساختار امنیتی و اطلاعاتی، پرونده‌ای مبتنی بر ادعاهای ساختگی درباره وجود سلاح‌های کشتار جمعی در عراق طراحی کرد. همچنین او ارتباطی موهوم را میان صدام حسین و القاعده مطرح کرد و فضای عمومی را برای مداخله نظامی آماده ساخت.

در آن دوره گزارش‌های مخالف از سوی سازمان‌های اطلاعاتی نادیده گرفته شدند و اطلاعات گزینشی از «دفتر طرح‌های ویژه» در پنتاگون، مبنای تصمیم‌گیری قرار گرفت. نتیجه این سیاست، فروپاشی دولت عراق، جنگ داخلی، ظهور گروه داعش و صدها هزار قربانی انسانی بود.

در کنار عراق، چنی از «سیاست‌های سخت‌گیرانه اسرائیل علیه فلسطینیان» به‌طور بی‌قیدوشرط حمایت می‌کرد و مخالف هرگونه گفت‌وگویی با گروه‌هایی چون حماس بود. این موضع به تضعیف روند صلح و درنتیجه تشدید تنش در خاورمیانه انجامید. همچنین، او ایران را در مرکز «محور شرارت» قرار داد و بارها تهدید به اقدام نظامی برای متوقف کردن برنامه هسته‌ای ایران را تکرار کرد و فضای منطقه را در وضعیت تهدید و ناامنی نگاه داشت.

سیاست‌های ضدایرانی دیک چنی

برجسته‌ترین چهره‌ نومحافظه‌کار و معمار سیاست خارجی تهاجمی دولت جورج بوش پسر در خاورمیانه همیشه بر برتری مطلق نظامی، مداخله‌گرایی و اقدام پیش‌دستانه در قالب رویکرد «یک‌جانبه‌گرایی نظامی‌محور» تاکید داشت.

طبق دکترین وی، ایران از همان آغاز دولت بوش (۲۰۰۱)، به‌عنوان بزرگ‌ترین تهدید راهبردی برای هژمونی آمریکا در خاورمیانه مطرح شد. او در سال ۲۰۰۲ باوجود تعامل مثبت تهران در حوزه مقابله با تروریسم، مفهوم «محور شرارت» مشتمل بر ایران، عراق و کره شمالی را مطرح کرد. در این چارچوب، او به‌طور مداوم از گزینه نظامی علیه ایران برای متوقف کردن برنامه هسته‌ای جمهوری اسلامی سخن می‌گفت و در جلسات شورای امنیت ملی خواهان آماده‌سازی طرح‌های حمله پیش‌دستانه بود.

چنی همچنین از سیاست انزوای دیپلماتیک ایران و تحریم‌های چندجانبه حمایت و تلاش کرد هرگونه گفت‌وگوی مستقیم با تهران را مسدود کند. او با نفوذ خود مانع از رویکردهای دیپلماتیک وزارت خارجه آمریکا شد و در عوض از افزایش فشار اقتصادی، حمایت از گروه‌های مخالف نظام ایران و تهدید نظامی مستمر دفاع کرد.

در نگاه چنی، ایران نه‌فقط به‌دلیل فعالیت‌های هسته‌ای بلکه به عنوان مرکز محور مقاومت در برابر نفوذ آمریکا و رژیم اسرائیل باید مهار می‌شد. لحن تند و تهدیدآمیز او، همراه با گسترش نیروهای آمریکایی در منطقه و خلیج فارس، فضای تقابل و بی‌اعتمادی میان تهران و واشنگتن را تشدید کرد.

در مجموع، سیاست‌های چنی در قبال ایران بخشی از همان الگوی کلی او در خاورمیانه یعنی تاکید بر قدرت سخت، حذف دیپلماسی و ترویج ترس به‌عنوان ابزار سیاست خارجی بود. نتیجه این رویکرد، افزایش تنش‌های منطقه‌ای و تداوم بحران بی‌اعتمادی ایران به آمریکا پس از پایان دولت بوش و تاکنون بوده است.