روابط پرتنش ایران با آمریکا، تروئیکای اروپایی و بلاتکلیفی در مورد چارچوب روابط با آژانس بینالمللی انرژی اتمی در یکی از حساسترین مقاطع خود قرار دارد. در این یادداشت هدفم ارائه تصویری روشن از پیچیدگیهای این مناسبات است؛ تصویری که نشان میدهد «مذاکره» بهرغم بار مثبت دیپلماتیک خود، در میدان واقعیت سیاسی به عرصهای از رقابت قدرت و مشروعیت بدل شده است.
۱- مذاکره مستقیم یا غیرمستقیم؟
تعارض موجود در روند گفتوگوهای ایران و آمریکا بسیار قابل توجه است. از یک سو هر دو طرف از ضرورت مذاکره سخن میگویند تا چهرهای معقول و گفتوگومحور در عرصه بینالمللی ارائه کنند و از سوی دیگر، هیچ یک حاضر نیستند از مواضع حداکثری خود کوتاه بیایند. دولت ترامپ در ادامه مواضع غیرمنطقی خواستار اجرای سه مطالبه مشخص از ایران است؛ توقف کامل غنیسازی اورانیوم، محدودسازی توان موشکی ایران به زیر ۵۰۰ کیلومتر و قطع حمایت ایران از گروههای مقاومت منطقهای. این رویکرد به معنای تحمیل «نتیجه از پیش تعیین شده» است، نه مذاکره واقعی. ایران نیز با آگاهی از چنین پیششرطهایی، مذاکره مستقیم را فاقد معنا میداند. با این حال، از منظر سیاست خارجی، اعلام آمادگی برای مذاکره نوعی موضعگیری تدافعی- هوشمندانه تلقی میشود؛ زیرا طرفی که از مذاکره سر باز زند، در فضای افکار عمومی جهانی بهعنوان عامل تشدید بحران شناخته میشود.
۲- رئالیسم تهاجمی و منطق شروط متقابل
موضع اخیر حضرت آیتالله العظمی خامنهای در دیدار دانشجویان در دوازدهم آبان را میتوان در چارچوب نظریه «رئالیسم تهاجمی» تحلیل کرد. بر اساس این منطق، هنگامی که یک طرف شروطی تحمیلی را پیشنهاد میکند، طرف مقابل برای حفظ موازنه قدرت، شرایطی متقابل و غیر قابل تحقق را مطرح میکند تا از یک سو درِ مذاکره را به طور نمادین نبندد و از سوی دیگر نشان دهد تسلیم فشار نخواهد شد. سخنان رهبر معظم انقلاب دقیقاً بر همین مبنا قابل فهم است: آمریکا برای آغاز مذاکره باید سه شرط ایران را بپذیرد؛ کنار گذاشتن حمایت از اسرائیل، خروج از پایگاههای نظامی در غرب آسیا و پایان دادن به مداخلات منطقهای. این شروط نه برای اجرا، بلکه برای بازتعریف توازن نمادین قدرت در گفتمان دیپلماتیک مطرح شدهاند.
در چنین چارچوبی، «مذاکره مستقیم» تنها زمانی قابل اجراست که دو طرف حاضر باشند رویکرد خود را تغییر دهند. بنابراین تا زمانی که این شرایط تغییر نکند، تنها برای مدیریت ادراک جهانی و کاهش فشار دیپلماتیک، بر انجام مذاکرات تأکید میشود. ولی روشن نیست این نوع موضعگیری چه فایدهای دارد.
۳- ضرورت تلاش برای رفع مشکلات حقوقی با آژانس
در این میان وضعیت بلاتکلیفی حاکم بر روابط میان ایران و آژانس بینالمللی انرژی اتمی شرایط را سختتر میکند، زیرا یکی از خلأهای حقوقی جدی در نظام پادمانی این است که هیچ بند مشخصی برای تعلیق اجرای تعهدات پادمانی در شرایط تهدید یا حمله نظامی پیشبینی نشده است. ایران استدلال میکند چون تأسیسات تحت نظارت آژانس هدف حمله آمریکا و اسرائیل قرار گرفتهاند، ادامه بازرسیها در همان چارچوب سابق منطقی نیست. اما از دید آژانس، این اقدام فاقد مبنای حقوقی در انپیتی است. اینجا شکافی آشکار میان منطق اخلاقی و انسانی با منطق حقوقی و فنی بهچشم میخورد. در حالی که از نظر اخلاقی حق با ایران است، اما اساسنامه آژانس چنین استثنایی را نمیپذیرد.
۴- دوران پساقطعنامه ۲۲۳۱ و آزمون گروسی
با توجه به پایان اعتبار ۱۰ساله قطعنامه ۲۲۳۱، گزارش آتی رافائل گروسی به شورای حکام، نخستین گزارشی خواهد بود که صرفاً در چارچوب انپیتی تنظیم میشود. اهمیت گزارش آتی گروسی از آن رو است که میتواند جهتگیری آینده روابط تهران و آژانس را تعیین کند. با این حال، حملات نظامی غیرقانونی آمریکا به سایتهای هستهای نطنز، فردو و اصفهان، امکان بازرسی دقیق و ارائه گزارش کامل را از بین برده است. در نتیجه، گروسی در موقعیتی دوگانه قرار دارد: او باید گزارشی ارائه دهد که فاقد دادههای میدانی دقیق است، اما از نظر سیاسی، زیر فشار شدید غرب برای ارائه گزارشی انتقادی قرار دارد.
۵- آژانس، بهانه یا بازیگر؟
این تصور که گزارشهای آژانس علت حملات نظامی آمریکا و اسرائیل بودهاند، با قرائن و شواهد موجود منطبق نیست زیرا بر اساس گزارش منابع معتبر خبری و اطلاعاتی، این حملات دستکم یک تا دو سال پیش از گزارش اخیر برنامهریزی شده بودند و صرفاً از گزارشهای منفی آژانس به عنوان بهانه و پوشش تبلیغاتی استفاده شده است.
در نتیجه، نقش آژانس در این میان نه به عنوان بازیگر مستقل، بلکه بهمثابه ابزار مشروعیتبخشی سیاسی برای اقدامهای یکجانبه غرب تفسیر میشود. با این حال، ادامه این وضعیت میتواند به فشار سیاسی بیشتر بر ایران در نظام فنی و نظارتی بینالمللی منجر شود؛ از این رو ضرورت دارد تهران با آژانس به تفاهمی جدید درباره نحوه بازرسی از سایتهای فعال دست یابد.
در نهایت باید گفت ریشه بحران روابط ایران با آمریکا و تروئیکا نه در تاکتیکهای دیپلماتیک، بلکه در شکاف بنیادین میان نگرش و بینش مسئولان ایرانی با مسئولان غرب نهفته است. آمریکا با رویکردی تحمیلی و ایران با منطق بازدارندگی متقابل به میدان آمدهاند. مذاکره در چنین فضایی نه به حل بحران، بلکه صرفاً به حفظ ظاهر گفتوگو کمک میکند. در سطح فنی نیز، تا زمانی که چارچوب پادمان هستهای بازنگری نشده و امکان تعلیق نظارت در شرایط تهدید نظامی به رسمیت شناخته نشود، اختلاف ایران و آژانس تداوم خواهد داشت. در نهایت، گفتوگوی واقعی زمانی ممکن است که هر دو طرف از موضع قدرت، اما با پذیرش واقعیتهای متقابل وارد شوند، نه آنکه یکی مذاکره را به ابزار فشار و دیگری به سپر دفاعی بدل کند.