شناسهٔ خبر: 75753458 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: جماران | لینک خبر

یادداشت؛

پارادوکس موازنه قوا در لبنان؛ خلع سلاح حزب‌الله و منطق واقع‌گرایی تهاجمی در جغرافیای مناقشه

حزب‌الله در دکترین دفاعی ایران، یک «لایه دفاعی پیشگام» است که قابلیت تهدید مستقیم منافع حیاتی و عمق خاک اسرائیل را فراهم می‌کند. این قابلیت، برای ایران یک «نیروی نفوذ» و «عامل بازدارندگی نامتقارن» در برابر فشارهای نظامی و سیاسی ایالات متحده و اسرائیل محسوب می‌شود. خلع سلاح حزب‌الله، به معنای تخلیه یک موقعیت ژئوپلیتیک کلیدی و کوتاه شدن دست ایران در معادلات دریای مدیترانه است. این امر، مستقیماً حاشیه امنیت ملی ایران را کاهش داده و هزینه‌های راهبردی تهران برای حفظ ثبات و منافع خود در منطقه را به‌طور چشمگیری افزایش می‌دهد.

صاحب‌خبر -

مقدمه: لبنان، کانون رقابت‌های بی‌امان در سایه آنارشی

 

لبنان، از دیرباز در چشم‌انداز ژئوپلیتیک خاورمیانه، نه یک دولت-ملت مستقل، بلکه یک» میدان فرامرزی«  برای رقابت‌های بی‌امان قدرت‌های بزرگ و منطقه‌ای بوده است. بحران سلاح حزب‌الله، در ذات خود، صرفاً مسئله اجرای قطعنامه‌های سازمان ملل نیست؛ بلکه تبلور عینی منطق آنارشیک روابط بین‌الملل است که در آن، بقا و امنیت، تنها از طریق کسب حداکثری قدرت و بازدارندگی تأمین می‌گردد. برای تحلیل این معضل، هیچ چارچوبی دقیق‌تر از نظریه واقع‌گرایی تهاجمی (Offensive Realism) نمی‌تواند گویای تلاش مستمر اسرائیل برای حداکثرسازی امنیت (که مستلزم تضعیف کامل دشمنان است) و تلاش حزب‌الله برای حداکثرسازی بازدارندگی ( به‌منظور تضمین بقا) باشد.

این یادداشت، با الهام از پرگماتیسم سخت‌گیرانه هنری کیسینجر در درک موازنه قوا و بصیرت هویتی در نوشته های دکتر ولی نصر در تحلیل فرقه‌گرایی، می‌کوشد تا اهداف ژئوپلیتیک نهفته در طرح‌های خلع سلاح (مانند «نقشه راه باراک»)، پیامدهای محتمل آن برای معماری امنیت لبنان و منطقه، و نیز منافع حیاتی ایران را کالبدشکافی کند. مسئله سلاح حزب‌الله، در نهایت، یک پارادوکس قدرت است: چگونه یک دولت شکننده می‌تواند ابزار بازدارندگی خود را واگذار کند، در حالی که هیچ نیروی قدرتمندی، حاضر به تضمین بقای فیزیکی آن نیست؟

 

حزب‌الله در لنز واقع‌گرایی تهاجمی

واقع‌گرایی تهاجمی، فرض می‌کند که دولت‌ها (و در اینجا، بازیگران شبه‌دولتی قدرتمند) در جستجوی امنیت، همواره در پی افزایش قدرت و تضعیف توان تهاجمی رقبا هستند.

۱. برتری جغرافیایی و کارکرد بازدارندگی:

از منظر حزب‌الله، همان‌گونه که در سوابق تاریخی لبنان مشهود است، دولت مرکزی پیوسته در تأمین امنیت مرزها شکست خورده است. در چنین محیط آنارشیک بومی، سلاح‌های حزب‌الله، به‌ویژه زرادخانۀ موشک‌های نقطه‌زن و پهپادهای تهاجمی، تنها ابزاری است که »ترس و احترام«  لازم را در محاسبات استراتژیک اسرائیل ایجاد می‌کند. این سلاح‌ها، نه صرفاً برای دفاع، بلکه برای »بازدارندگی فعال«  و انکار قابلیت‌های تهاجمی اسرائیل به کار می‌روند؛ رفتاری کاملاً مطابق با منطق واقع‌گرایی تهاجمی که در آن ، حفظ یک قابلیت تهاجمی قابل توجه، بهترین تضمین برای بقا و جلوگیری از حمله است.

۲. شکست پارادایم‌های حقوقی و قطعنامه‌های متأخر:

تلاش‌های بین‌المللی برای خلع سلاح (مانند قطعنامه‌های ۱۵۵۹ و ۱۷۰۱)، نه به دلیل ضعف در متن حقوقی، بلکه به دلیل «عدم تطابق با منطق قدرت» در میدان شکست خورده است. قطعنامه ۱۷۰۱ مستلزم عقب‌نشینی نیروهای حزب‌الله و عدم حضور نظامی اسرائیل است. اما عدم خروج اسرائیل از» نقاط پنج‌گانه« مورد مناقشه و مزارع شبعا، و تداوم تجاوزات هوایی، به حزب‌الله دلیلی عملیاتی و سیاسی برای عدم پیروی کامل می‌دهد. حزب‌الله در پاسخ به این فشار حقوقی، با اتکا به عمق هویتی و اجتماعی ( همانند تحلیل ولی نصر از پدیده‌های فرقه‌ای)، سلاح خود را به مثابه »تنها ضامن حیثیت ملی« توجیه می‌کند و هرگونه خلع سلاح زودهنگام را به مثابه» تسهیل تجاوز بعدی« می‌داند.

 

اهداف ژئوپلیتیک در طرح‌های خلع سلاح: بازی با حاصل جمع صفر

طرح‌های پیشنهادی، به‌ویژه نقشه راه چهار فازی آمریکا (طرح باراک)، در باطن، یک ابزار ژئوپلیتیک برای تغییر موازنه منطقه‌ای است که اهدافی فراتر از امنیت مرزهای اسرائیل را دنبال می‌کند.

۱. دکترین کیسینجر و موازنه قوا منطقه‌ای:

از منظر کیسینجر، سیاست خارجی باید همواره به دنبال حفظ یک موازنه قوا پایدار باشد. در شرایط فعلی، ایالات متحده و اسرائیل به دنبال »تغییر موازنه به نفع حداکثری خود«  هستند. خلع سلاح حزب‌الله، هدف سه‌گانه زیر را دنبال می‌کند:

  • حداکثرسازی امنیت اسرائیل: حذف کامل قابلیت‌های موشکی سنگین و دقیق حزب‌الله (فاز ۴ طرح باراک) که تل‌آویو را وادار به احتیاط در برنامه‌ریزی‌های نظامی می‌کند.
  • قطع عمق استراتژیک ایران: تضعیف جبهه اتصال منطقه‌ای ایران و متحدانش در مدیترانه، که به مثابه »تخلیه یک کانون قدرت «از محور مقاومت است.
  • اعاده صوری حاکمیت: تقویت ظاهری ارتش لبنان (LAF) از طریق کمک‌های ۱ میلیارد دلاری، تا این ارتش، نقش »مجری خلع سلاح« یک نیروی بومی را بر عهده بگیرد؛ امری که ارتش لبنان از لحاظ ساختاری و فرقه‌ای، ظرفیت و تمایل انجام آن را ندارد و تنها خطر تجزیه داخلی را افزایش می‌دهد.

۲. پارادوکس «قدم در برابر قدم» و بن‌بست دیپلماتیک:

نقشه راه آمریکا بر اصل تقدم و تأخر تکیه دارد: لبنان باید گام‌هایی را بردارد (عقب‌نشینی به شمال لیتانی)، در ازای گام‌های اسرائیل (عقب‌نشینی از پنج نقطه اشغالی). اما واقع‌گرایی تهاجمی نشان می‌دهد که در محیط آنارشیک، هیچ‌کس به قول طرف دیگر اعتماد ندارد. لبنان خواهان تضمین خروج کامل اسرائیل است، در حالی که اسرائیل تضمین انهدام کامل تسلیحات تهاجمی حزب‌الله را مطالبه می‌کند. این «بن‌بست متقابل»، روند دیپلماتیک را به »مناقشه مدیریت شده« تبدیل کرده است که در آن، بازیگران اصلی تمایلی به ریسک کاهش قدرت خود ندارند.

۳. اهرم اقتصادی و فروپاشی دولتی

پیوست اقتصادی طرح باراک (وعده کنفرانس بزرگ بازسازی و سرمایه‌گذاری) دقیقاً همان ابزار  استفاده از جهانی‌سازی و وابستگی اقتصادی برای دیکته کردن تغییرات ژئوپلیتیک می باشد. در شرایطی که لبنان در آستانه فروپاشی کامل دولت است، وعده کمک‌ها به مثابه »یک جایزه بقا« عمل می‌کند تا نخبگان لبنان را وادار به معامله امنیت نظامی در برابر امنیت اقتصادی کند. این اهرم، اگرچه قدرتمند است، اما در مقابل ریشه‌های عمیق هویتی و ایدئولوژیک حزب‌الله که اقتصاد خود را عمدتاً خارج از کنترل دولت مرکزی تأمین می‌کند، به تنهایی کافی نیست.

 

بخش سوم: پیامدهای راهبردی بر محور مقاومت و امنیت ملی ایران

خلع سلاح حزب‌الله، همانند خلع سلاح حماس در طرح صلح غزه، پیامی استراتژیک به کل منطقه ارسال می‌کند و مستقیماً معادله بازدارندگی ایران را تحت تأثیر قرار می‌دهد.

۱. تخلیه عمق استراتژیک ایران:

حزب‌الله در دکترین دفاعی ایران، یک «لایه دفاعی پیشگام» است که قابلیت تهدید مستقیم منافع حیاتی و عمق خاک اسرائیل را فراهم می‌کند. این قابلیت، برای ایران یک «نیروی نفوذ» و «عامل بازدارندگی نامتقارن» در برابر فشارهای نظامی و سیاسی ایالات متحده و اسرائیل محسوب می‌شود. خلع سلاح حزب‌الله، به معنای تخلیه یک موقعیت ژئوپلیتیک کلیدی و کوتاه شدن دست ایران در معادلات دریای مدیترانه است. این امر، مستقیماً حاشیه امنیت ملی ایران را کاهش داده و هزینه‌های راهبردی تهران برای حفظ ثبات و منافع خود در منطقه را به‌طور چشمگیری افزایش می‌دهد.

۲. افزایش آسیب‌پذیری و تشویق به تجاوز:

در منطق واقع‌گرایی تهاجمی، هرگونه کاهش قدرت یک بازیگر، طرف مقابل را به تهاجم یا اعمال فشار بیشتر تشویق می‌کند. خلع سلاح حزب‌الله، بدون یک جایگزین نظامی ملی قدرتمند و بدون یک تضمین صلح دائم، نه تنها لبنان، بلکه کل محور مقاومت را در موقعیت آسیب‌پذیری قرار می‌دهد. برای ایران، این یعنی افزایش خطر تهاجم نیابتی یا مستقیم به متحدان خود، و کاهش توانایی برای اعمال موازنه وحشت در برابر اسرائیل. به عبارتی، پروژه خلع سلاح، نه با هدف صلح، بلکه با » هدف افزایش اختلاف قدرت به نفع یک طرف« و تغییر دائمی موازنه منطقه‌ای اجرا می‌شود.

۳. پیامد هویتی و فرقه‌ای :

از دست دادن حزب‌الله برای ایران، صرفاً یک شکست نظامی نیست، بلکه  »یک شکست هویتی و ایدئولوژیک«  در چشم‌انداز منطقه است. حزب‌الله، نماد قدرت و نفوذ » محور راهبردی مقاومت  در منطقه شام « است. تضعیف آن، قدرت ایران را در میان گروه‌های شیعه و متحدان منطقه‌ای تضعیف کرده و به طور بالقوه، به نفع جریان‌های رقیب منطقه‌ای (مانند ترکیه یا عربستان سعودی) در به دست گرفتن رهبری سیاسی منطقه تمام می‌شود.

 

پارادوکس‌های جامعه‌شناختی و مسیرهای جایگزین

نظریه واقع‌گرایی تهاجمی، اگرچه به‌خوبی منافع دولت‌ها را تبیین می‌کند، اما در مواجهه با یک پدیده مردم‌نهاد با ابعاد اجتماعی عظیم مانند حزب‌الله، نیاز به تعدیل دارد.

* تضمین امنیت بین‌المللی به‌عنوان پیش‌شرط خلع سلاح:

تنها راه واقعی برای خلع سلاح، جایگزینی قدرت بازدارنده حزب‌الله با » قدرت تضمین‌شده بین‌المللی «است. این امر مستلزم استقرار یک نیروی ثبات‌ساز بین‌المللی (ISF) با تفویض اختیار قاطع و بازدارندگی اثبات‌شده است که بتواند به صورت بی‌طرفانه و قاطعانه، هرگونه تجاوز اسرائیل یا گروه‌های داخلی را خنثی کند. مادامی که چنین نیرویی وجود نداشته باشد، دولت لبنان به‌هیچ‌وجه تمایلی به «قمار با بقای خود» نخواهد داشت.

 

نتیجه‌گیری: تلاقی موازنه قوا و سرنوشت لبنان

پروژه خلع سلاح حزب‌الله، تلاشی ژئوپلیتیک با هدف حداکثرسازی قدرت برای یک طرف و سلب قدرت از طرف دیگر است؛ تلاشی که با منطق واقع‌گرایی تهاجمی کاملاً همسو است. با این حال، اجرای آن به دلیل مقاومت هویتی حزب‌الله، عدم اعتماد متقابل در محیط آنارشیک، و ناتوانی دولت لبنان در ارائه بدیل بازدارنده، به شدت با چالش مواجه است.

برای لبنان، پذیرش خلع سلاح یک‌جانبه، نه به حاکمیت ملی، بلکه به سلب کامل توان بازدارندگی و بی‌پناهی مفرط مردم در برابر تجاوزات مداوم اسرائیل می‌انجامد. این پیامد، به صورت مستقیم، به کاهش امنیت ملی ایران و تخلیه عمق استراتژیک آن در منطقه شام منجر شده و موازنه قوا را به صورت بنیادین به نفع رقبای منطقه‌ای تغییر می‌دهد.

در نهایت، همان‌گونه که کیسینجر می‌آموزد، امنیت پایدار نه از طریق حذف مطلق یک بازیگر قدرتمند، بلکه از طریق استقرار یک موازنه قوای جدید و مورد توافق طرفین حاصل می‌شود. این موازنه جدید، باید شامل تضمین‌های امنیتی متقابل و رسمی، عقب‌نشینی کامل اسرائیل و استقرار یک مکانیزم بین‌المللی قوی برای حمایت از مرزهای لبنان باشد. در غیر این صورت، سلاح حزب‌الله در غیاب یک تضمین قدرتمند، نه یک انتخاب، بلکه یک ضرورت ژئوپلیتیک برای بقا باقی خواهد ماند.

 

*کارشناس امنیت ملی

اخبار مرتبط

انتهای پیام