سرویس میهن و مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، مائده مرویان حسینی: در بخش نخست گفتوگو با رحیم روحبخش، پژوهشگر و مؤلف کتاب «تبعیدیها و تبعیدگاههای عصر پهلوی»، به کلیاتی درباره سیاست تبعید در دوران پهلوی اول و دوم و نقش روحانیون مبارز در تداوم مبارزات انقلابی پرداخته شد. آن گفتوگو نشان داد که چگونه حکومت پهلوی با هدف خاموش کردن صدای مخالفان، از ابزار تبعید بهره میبرد، اما همین سیاست در عمل به گسترش اندیشههای انقلابی در سراسر کشور انجامید.
در گفتوگوی حاضر که در ادامه آن بحث انجام شده است، روحبخش به بررسی تبعید رهبر انقلاب اسلامی، امام خمینی (ره)، و تأثیر تبعید ایشان بر روند نهضت اسلامی میپردازد. او در این گفتوگو توضیح میدهد که چگونه تبعید امام به ترکیه، نجف و در نهایت پاریس، نهتنها موجب تضعیف نهضت نشد، بلکه پیام انقلاب را جهانی ساخت و موجب پیوستگی بیشتر نیروهای مبارز گردید.
در ادامه، مولف به تبعید عشایر و ایلات در دوران رضا شاه، تبعید خودخواسته مردم در واکنش به سیاستهای اجباری مانند کشف حجاب و نیز تبعید چهرههایی چون سرلشکر فضلالله زاهدی، یکی از اعضای ارتش رژیم شاهنشاهی به فلسطین اشاره میکند. او همچنین وضعیت تبعیدیهای گروههای ملیگرا و چپگرا در پهلوی دوم و تفاوت جایگاه آنان با روحانیون مبارز را بررسی میکند. این گفتوگو تصویری جامع از «تبعید» در پهلوی اول و دوم ارائه میدهد؛ پدیدهای که از ابزار سرکوب سیاسی آغاز شد، اما در نهایت به عاملی مؤثر در بیداری و گسترش انقلاب اسلامی تبدیل شد.
پس از آغاز نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) و به ویژه پس از اعتراض به لایحه کاپیتولاسیون، موجب دستگیری و تبعید ایشان شد. امام در طول بیش از چهارده سال تبعید، در کشورهای ترکیه، عراق و فرانسه اقامت داشتند. تبعید امام خمینی (ره) بهعنوان مرجع و رهبر انقلاب، چه تأثیری بر روند مبارزات انقلابی داشت؟ آیا این تبعید موجب تضعیف روحیه مردم و نیروهای انقلابی شد، یا برعکس، سبب تقویت انگیزه و اراده آنها در ادامه مبارزه شد؟
امام پس از اعتراض به کاپیتولاسیون در سال ۱۳۴۳، مسیر مبارزه را متوقف نکرد. در قیام ۱۵ خرداد که دستگیر شد، چند ماهی در زندان به سر برد و پس از آن، در فروردین ۱۳۴۳ آزاد شدند. تا آبان همان سال، وقتی امام به مصوبه مجلس درباره کاپیتولاسیون اعتراض کرد، دوباره دستگیر شد؛ این بار زندانی نشد و مستقیماً تبعید شد. ابتدا به شهر بورسا در ترکیه تبعید شد و یک سال در آنجا اقامت داشت، سپس از ترکیه به نجف منتقل شد.
حاکمیت تصور میکرد با تبعید امام، رهبری انقلاب از بین رفته و روحانیون و مردم ساکت خواهند شد، اما واقعیت خلاف این بود. هسته روحانیون مبارز که توسط امام تشکیل شده بود، به مبارزه ادامه دادند. اگر بخواهیم محور این جریان را مشخص کنیم، بیشتر مرحوم آیتالله منتظری و مرحوم آیتالله ربانی شیرازی بودند. این افراد شعله انقلاب را روشن نگه داشتند و اجازه ندادند مبارزه خاموش شود. حتی در زمان دستگیری، باز هم این گروهها و روحانیون مبارز دیگر فعالیتهای خود را ادامه دادند.
تبعید امام نیز خللی در اصل مبارزه ایجاد نکرد. هرچند فراز و نشیبهایی به وجود آمد، اما امام با حفظ نقش رهبری خود از تبعیدگاه، از طریق اعلامیهها، دستورالعملها و هدایت مبارزان، مبارزه را ادامه داد. اعلامیههای امام از طریق طلاب حوزه نجف که رفت و آمد به ایران داشتند، به سرعت وارد ایران میشد و توسط روحانیون مبارز تکثیر و در حوزهها، مدارس دینی و بازارهای مختلف پخش میشد. این اقدام باعث شد مردم مطلع شوند که دامنه انقلاب همچنان فعال است و رهبری آن همچنان در تبعیدگاه نظارت دارد.
اگرچه امام از ایران دور بود و امکان حضور مستقیم نداشت، اما مزیتهایی هم داشت. در نجف، تحت فشار مستقیم حکومت ایران نبود و از این موقعیت برای صدور اعلامیهها و هدایت نیروهای مبارز استفاده کرد. حتی در موضوعات مهمی مانند جشنهای ۲۵۰۰ ساله یا حزب رستاخیز، امام از طریق اعلامیهها موضع خود را اعلام و تکلیف مردم را مشخص میکرد. شبکه پیامرسانی نهضت امام، بسیار گسترده و بهروز بود. اعلامیهها در عرض چند روز در سراسر کشور تکثیر و توزیع میشدند؛ ارتباط میان شهرها و نقاط مختلف بسیار منظم بود و از طریق دستگاههای تکثیر، اعلامیهها سریعاً پخش میشدند.
به این ترتیب، تبعید امام مانع رهبری و هدایت مبارزه نشد و فعالیتهای ایشان از نجف، به شکل مؤثر ادامه یافت. این وضعیت نهایتاً باعث شد که حکومت صدام حسین تحت فشار قرار گرفته و امام مجبور به ترک عراق شود؛ سپس به پاریس رفت.

تبعید امام به پاریس چه نقشی در گسترش انقلاب داشت؟ آیا این تبعید توانست انقلاب را به سطح بینالمللی برساند؟
با تبعید امام به پاریس انقلاب اسلامی به «سرچشمه» رسید، زیرا در آنجا از فضای باز سیاسی برخوردار بود؛ این فرصت، به نوعی نعمتی برای انقلاب شد. اگر امام به پاریس نمیرفت، شاید انقلاب هرگز به پیروزی نمیرسید. حضورش در پاریس باعث شد نهضت امام جنبه جهانی پیدا کند.
پیش از این، شاید تصور میشد دین نمیتواند انقلاب ایجاد کند، اما حضور امام در پاریس این تصور را تغییر داد. پس از آن، تصویر امام به سرعت در رسانهها و نشریات بینالمللی منتشر شد و او به عنوان یک رهبر انقلابی و مذهبی شناخته شد. این جهانی شدن، مشروعیت رژیم شاه را از نظر بینالمللی زیر سؤال برد. در پاریس، خبرنگاران و نشریات مهم دنیا فرصت یافتند تا مصاحبههایی با امام انجام دهند و مواضعش درباره مبارزه و انقلاب به صورت گسترده منتشر شد. روزنامهها و مجلات با تیراژ میلیونی اخبار انقلاب و امام را منتشر کردند. برخلاف فرانسه، عراق فاقد نمایندگی گسترده رسانههای جهانی و اطلاعرسانی آن محدود بود، اما پاریس به عنوان مرکز دفاتر بینالمللی خبرگزاریها و نشریات معتبر جهان، امکان جهانی شدن نهضت را فراهم کرد.
در طول چند ماه اقامت در نوفللوشاتو، امام مستمراً مصاحبه و مواضع خود درباره انقلاب و مبارزه را اعلام میکرد. رژیم شاه نیز توان چندانی برای جلوگیری از این فعالیتها نداشت. پاریس به نوعی دیگر تبعید نبود، زیرا فضای سیاسی باز و دموکراسی در آنجا حاکم بود. پس از ورود امام به پاریس، جریان انقلاب آنقدر شدت گرفت که هرگونه اقدام علیه ایشان از سوی رژیم، میتوانست شعله مبارزه را شعلهورتر کند. بنابراین دستگاه شاه جراتی برای مداخله علیه امام نداشت و فضای آزاد پاریس، امکان فعالیت رسانهای و بینالمللی امام را فراهم کرد.
در بخش نخست کتاب، بخشی از تبعیدهایی که توسط حکومت رضاشاه انجام شد، مربوط به عشایر و ایلات بود. مگر عشایر چه خطری برای حکومت داشتند که تبعید میشدند؟ تهدیدی برای حکومت پهلوی به شمار میرفتند؟
دوره رضاشاه در راستای تمرکزگرایی و بهاصطلاح سیاست «تخته قاپو کردن»، با هدف یکجانشین کردن عشایر همراه بود. در این راستا، دولت رضاشاه عشایر را به ایالات مختلف تبعید میکرد تا از حالت کوچنشینی خارج شوند. عشایر در طول تاریخ ایران همواره مسلح بودهاند و بسیاری از سلسلههای ایرانی نیز ریشه در همین گروههای عشایری دارند. این گروهها، قبایل کوچرو بودند که بین ییلاق و قشلاق در رفتوآمد بودند؛ برای مثال، سلسله قاجار، سلجوقی و غزنوی از همین جوامع عشایری برخاستهاند.
رضاشاه بر این باور بود که عشایر به دلیل تکثر جمعیتی، انسجام و در اختیار داشتن سلاح، بهتدریج قدرت میگیرند و ممکن است سودای حکومت در سر بپرورانند. از اینرو، برای جلوگیری از ایجاد خطر از سوی عشایر، اقدام به یکجانشین کردن آنان و خلع سلاحشان کرد. یکی از اقدامات او در این زمینه، پراکندهسازی عشایر در مناطق مختلف کشور بود. بهعنوان مثال، عشایر قشقایی یا عشایر مناطق غرب کشور، بهویژه لرها و کردها، به سه بخش تقسیم شدند؛ بخشی از آنان به خراسان و بخشی دیگر به آذربایجان و ایالات مختلف کشور تبعید شدند.
این پراکندهسازی باعث شد که قدرت و توان نظامی عشایر از میان برود، زیرا زمانی که در یک منطقه متمرکز بودند، نیروی بیشتری داشتند. پس از این پراکندگی و تبعید، دولت آنان را مجبور کرد تا در روستاها ساکن شوند و به کشاورزی و دامداری بپردازند. در نتیجه، در دوران رضاشاه جابهجاییهای گستردهای در میان جمعیت عشایری رخ داد. هدف رضاشاه از این سیاست، از بین بردن تجمع و انسجام عشایری و جلوگیری از شکلگیری قدرتهای محلی بود. بسیاری از سران عشایر نیز در این دوران کشته یا به مناطق مختلف تبعید شدند. همچنین، برای تثبیت زندگی یکجانشینی، در محلهای اسکان جدید، مدرسههایی تأسیس شد تا فرزندان عشایر تحصیل کرده و به زندگی ثابت و ماندگار عادت کنند.
بخش قابل توجهی از تبعیدهای دوران رضاشاه به همین سیاستهای تمرکزگرایانه و تلاش برای کنترل عشایر مربوط میشد.

چرا در کتاب اشاره چندانی به تبعید عشایر نشده است؟ آیا به دلیل کمبود اسناد و مدارک در این زمینه بوده است؟
اگر کسی بخواهد به تفصیل روی این موضوع کار کند، قطعاً میتواند به اسناد و مدارک مرتبط دست پیدا کند. من بهدلیل اینکه در یکی از فصلها باید به تبعیدیهای دوره رضاشاه اشاره میکردم، در آن فصل بهصورت گذرا به این موضوع پرداختم و به اختصار به وقایع مربوطه اشاره کردم. با این حال، به نظر من این موضوع ظرفیت انجام یک پژوهش مفصل را دارد و میتوان خاطرات برجا مانده از آن دوران را در چارچوب تاریخ محلی مورد بررسی قرار داد. اسناد مربوط به این حوزه نیز در بایگانیهای وزارت جنگ و نهادهای مرتبط با دوره رضاشاه قابل دسترسی است.
به هر حال، در این پژوهش از منابع مختلفی بهره بردم؛ از جمله بخشی از خاطرات محمد بهمنبیگی، بنیانگذار مدارس عشایری، که نقش مهمی در شکلگیری آموزش در میان عشایر داشت. افزون بر این، توانستم به تعداد محدودی از اسناد، مدارک و منابع مرتبط در این حوزه دست یابم. یکی از دوستانم، سیدمحمود سادات بیدگلی، نیز رسالهی دکتری خود را در همین زمینه نگاشته که از آن و چند مقاله منتشرشده او نیز استفاده کردم. با این حال، باید اذعان کرد که تاکنون پژوهشهای اندکی دربارهی این موضوع انجام شده و این حوزه، همچون بسیاری از موضوعات دیگر، همچنان بکر و کمتر مورد توجه پژوهشگران قرار گرفته است.
عشایر در برابر تبعید مقاومت و مبارزهای میکردند؟ یا اینکه تبعید را بدون مقاومت چندانی میپذیرفتند؟
در دوران پهلوی اول، وضعیت ایلات و عشایر متفاوت بود. در آن زمان، سرکوب حکومت رضاشاهی نسبت به ایلات و عشایر به حدی شدید بود که آنان کمتر توان مقاومت یا مبارزهای را داشتند. حکومت، سلاحهای عشایر را ضبط کرده و آنان را کاملاً خلع سلاح کرده بود. رضاشاه با ایجاد رعب و وحشت و نشان دادن قدرت نظامی، عملاً هرگونه امکان مبارزه را از آنان گرفته بود.
تبعیدیها در آن دوره معمولاً بهصورت جمعی و گسترده انجام میشد؛ بهگونهای که بخش قابل توجهی از جمعیت یک منطقه، مثلاً از غرب کشور، به مناطق شرقی تبعید میشدند. در مسیر این کوچ اجباری، بسیاری از افراد جان خود را از دست میدادند و دامهایشان از بین میرفت. وقتی به مقصد میرسیدند، معمولاً در شرایط سخت و فقر شدید قرار میگرفتند و هدف اصلیشان فقط زنده ماندن و ادامه زندگی بود، نه مبارزه. به همین دلیل، تبعید در دوران رضاشاه، بیشتر بهمعنای کوچ اجباری جمعیت و نوعی جابهجایی انسانی بود تا مجازات سیاسی فردی.
در بخشی از کتاب «در دوران رضا شاه»، به موضوع تبعید خودخواسته مردم به دلیل مخالفت با قانون کشف حجاب اشاره شده است. این موضوع را شرح دهید تبعید خودخواسته و اجباری مردم به چه صورت انجام میشد؟
تبعید خودخواسته به این معنا بود که برخی افراد و خانوادهها، از روی اجبارفرهنگی و اجتماعی، محل زندگی خود را ترک میکردند و به مناطق دورافتاده یا مرزی میرفتند تا از اجرای قانون اتحاد شکل لباس و کشف حجاب یا سربازی فرزندان خود بگریزند. علت این نوع تبعید، نارضایتی شدید از سیاستهای هیات حاکمه بود.
درباره این موضوع در منابع تاریخی کم گفته شده است. در کتاب نیز تنها بهصورت محدود و کوتاه به آن اشاره شده بود. آیا علت این امر آن است که این تبعید خودخواسته به رسمیت شناخته نشده است؟ یا اینکه اساساً اسناد و مدارکی از آن در دسترس نیست؟
این نوع تبعیدها به رسمیت شناخته نمیشدند؛ برای مثال، بخشی از افرادی که در مناطق مرزی زندگی میکردند، بهدلیل مخالفت با برخی سیاستهای حکومتی از کشور خارج شده و به کشورهای همسایه مهاجرت میکردند. البته این مخالفتها تنها به موضوع کشف حجاب محدود نبود، بلکه عوامل و مسائل دیگری نیز در این تصمیمها نقش داشتند. مجموعهای از مشکلات و فشارهای حکومتی باعث میشد که برخی افراد یا خانوادهها خودخواسته ترک وطن کنند.
در این زمینه، تنها چند خاطره و سند محدود وجود دارد که در آنها دستگاه امنیتی گزارش داده است در برخی مناطق مرزی، خانوادههایی بهدلیل مخالفت با سیاستهای دولت، مهاجرت کردهاند؛ از جمله در غرب و شرق کشور و منطقه خوزستان. با این حال، به نظر میرسد این موضوع نیازمند پژوهشی تفصیلی و جامع است.
در فهرست تبعیدیهایی که توسط شوروی انجام شده و در کتاب به آن اشاره شده، نام سرهنگ فضلالله زاهدی، از اعضای ارتش شاهنشاهی، نیز آمده است که به فلسطین تبعید شده بود. این موضوع توجه مرا جلب کرد، اما در کتاب تنها چند خط به آن پرداخته شده بود. علت تبعید او چه بود و چرا به فلسطین فرستاده شد؟
در دوران جنگ جهانی دوم، فلسطین تحت سلطه بریتانیا بود و بیشتر کشورهای عربی نیز عملاً تحت نفوذ انگلیس قرار داشتند. ایران در آن زمان بهعنوان کشوری نیمه مستقل اما تحت فشارهای خارجی محسوب میشد. کشورهای عربی جدیدی که پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی شکل گرفتند، مانند عربستان، عراق و اردن، توسط بریتانیا تحت نظارت و حاکمیت حاکمان موردنظر انگلیس اداره میشدند.
در جریان جنگ جهانی دوم و سلطه متفقین، ایران نیز اشغال شد و نیروهای متفقین کنترل بخشهای مختلف کشور را در دست گرفتند. یکی از دلایل تبعید در این دوران، اتهام همکاری با آلمانها بود. تمایل به آلمان در دوره رضاشاه در میان مقامات مختلف بسیار رایج بود و پروندههای مرتبط با طرفداری از آلمان بررسی و افراد مشکوک بازداشت و تبعید میشدند.
بسیاری از آنها، از جمله شخصیتهایی مانند فضلالله زاهدی، توسط نیروهای شوروی و متفقین تبعید شدند. این افراد یا اعضای کابینه و مقامات دولتی بودند یا مردم عادی که از نظر متفقین مشکوک به همکاری با آلمان بودند. نکته جالب آن است که تبعید در این دوره با تبعید مبارزات داخلی تفاوت داشت. تبعیدیان مرتبط با متفقین معمولاً به مناطق دورافتاده و محروم فرستاده نمیشدند، بلکه به مناطقی تحت کنترل شدید مانند اطراف تهران منتقل میشدند تا از هرگونه فعالیت علیه متفقین جلوگیری شود. آنها از دوستان، خانواده و فضای قبلی خود دور شدند و هر روز تحت نظارت مأموران مجبور به حضور در دفاتر و ثبت حضور و غیاب بودند.
هدف اصلی، جلوگیری از هرگونه فعالیت سیاسی یا تبلیغاتی علیه متفقین و قطع ارتباط آنها با امکانات و شبکههای قبلیشان بود. این شرایط تا پایان جنگ جهانی دوم ادامه داشت و پس از آن، تبعیدیان به تدریج به محل زندگی خود بازگشتند.

معیار انتخاب تبعیدگاه چه بود؟ چرا بسیاری از افراد را در دهه های بیست و سی به جزیره خارک تبعید کردند؟
موقعیت جغرافیایی جزیره به گونهای بود که امکان فرار وجود نداشت. اطراف جزیره را تا دهها کیلومتر آب فرا گرفته بود و کسی نمیتوانست این فاصله را با شنا یا وسیله ابتدایی طی کند تا از آنجا بگریزد. به همین دلیل، دستگاه حاکم از این بابت خیال راحتی داشت و میدانست فرد تبعیدی در همانجا میماند و راهی برای فرار ندارد. زندگی در آنجا بسیار سخت بود؛ از نظر حکومت همین که فرد در فلاکت و سختی روزگار میگذراند، کافی بود. فعالان سیاسی در چنین تبعیدگاههایی معمولاً تحت کنترل و نظارت بیشتری قرار داشتند. بهویژه در جزایر یا مناطق خاص، بهدلیل شرایط جغرافیایی محدود، مأموران میتوانستند بهطور کامل رفتوآمد و رفتار تبعیدیان را زیر نظر بگیرند. گفتنی است که از نیمه دوم دهه سی با ایجاد تاسیسات نفتی در خارک، آن جزیره از کاربرد تبعیدگاهی خارج شد.
در انتخاب محل تبعید نیز معمولاً دقت میشد که افراد را به بدترین نقاط از نظر آبوهوا و امکانات معیشتی بفرستند. اگر قرار بود کسی را به شهری خوشاقلیم مانند مناطق شمالی کشور بفرستند، در واقع نوعی آسایش برای او فراهم میشد. بنابراین، تبعیدگاهها اغلب در مناطق جنوبی، کویری یا بیابانی ایران انتخاب میشدند تا تبعیدیان در شرایط سخت و طاقتفرسا زندگی کنند.
گاهی نیز انتخاب تبعیدگاه بر اساس ترکیب قومی یا مذهبی منطقه انجام میشد. برای نمونه، ممکن بود روحانی را که از مناطق شیعهنشین بود، به شهری سنینشین بفرستند یا کسی را که فارسیزبان بود، به منطقهای ترکزبان یا عربزبان تبعید کنند. هدف این بود که فرد در محیطی قرار گیرد که از نظر زبانی، مذهبی یا قومی بیگانه باشد و نتواند ارتباط مؤثری با مردم تبعیدگاه برقرار کند.
آیا مدت زمان تبعید مبارزان تبعیدی مشخص بود؟ اینکه چه مدت باید در تبعید میماندند؟
اغلب تبعیدیها دورهای سهساله را در تبعید سپری میکردند. پس از پایان این مدت، گاهی حکم آزادی بهموقع صادر نمیشد و فرد تبعیدی مجبور بود همچنان در محل تبعید بماند تا دستور آزادیاش از سوی مقامات مربوطه صادر شود. در برخی موارد نیز اگر فرد در طول دوره تبعید دوباره فعالیت سیاسی داشت، دوره تبعید او تمدید میشد.
تکته جالب آن است که در آستانه انقلاب اسلامی، اتفاقات خاصی رخ داد. برخی از تبعیدیها در آن شرایط از تبعیدگاه خود فرار کردند. یکی از این موارد، مربوط به توصیه مرحوم آیتالله گلپایگانی بود. در ماههای پایانی سال ۱۳۵۷، یکی از روحانیون تبعیدی نامهای به او نوشت و وضعیت خود را توضیح داد؛ اینکه کشور در آستانه انقلاب است، مردم در حال تظاهراتاند و او نمیداند چه باید بکند. آیتالله گلپایگانی در پاسخ نوشت که دیگر در آنجا نماند و به شهرهای خود بازگردند، زیرا در شرایط انقلابی، ماندن در تبعیدگاه بیمعناست و باید در صحنه مبارزه حضور داشت.
از سوی دیگر، در همان دوران، شریف امامی که پس از هویدا به نخستوزیری رسیده بود تلاش داشت سیاستی موسوم به «آشتی ملی» را پیش ببرد. در سال ۱۳۵۷، دولت او برای کاهش فشارهای اجتماعی و سیاسی، فضا را اندکی بازتر کرد و با هدف آرامسازی جامعه، اقدام به آزادی گروهی از زندانیان سیاسی نمود. همچنین اعلام شد که برخی از تبعیدیها میتوانند به شهرهای خود بازگردند. این اقدام، نوعی امتیازدهی از سوی حکومت بود تا شاید بتواند از شدت موج انقلابی بکاهد. بهمرور که فضای انقلاب فراگیرتر شد، بسیاری از تبعیدیها نیز خودسرانه از تبعیدگاهها خارج شدند. با گسترش اعتراضات و درگیریها در شهرهای مختلف، دیگر امکان کنترل و نگهداری تبعیدیان بهصورت سختگیرانه وجود نداشت. مأموران محلی نیز که از تحولات کشور و سقوط قریبالوقوع رژیم آگاه بودند، تمایل چندانی به مقابله با تبعیدیان نشان نمیدادند. حتی در برخی مناطق، فضای انقلابی چنان فراگیر شده بود که مأموران نیز از ترس مردم و شرایط انقلابی، دیگر جرأت برخورد با تبعیدیان را نداشتند.
در کتاب اشاره کردهاید که در دوره پهلوی دوم، تبعیدیها به سه دسته تقسیم میشدند: روحانیون مبارز، ملیگراها و گروههای چپ. لطفاً درباره تبعیدگاه و وضعیت تبعیدیهای گروههای چپ توضیح بیشتری بدهید. آنها به کجا تبعید میشدند، مدت تبعیدشان چقدر بود و تا چه حد تحت نظارت قرار داشتند؟
این دو دسته، یعنی ملیگراها و چپها، بنا به دلایل مختلف عمدتاً به زندان برده میشدند. در مقابل، روحانیون مبارز معمولاً حکم تبعید دریافت میکردند. البته این به این معنا نیست که همه ملیگراها زندانی میشدند؛ بلکه تعدادی از آنها نیز به تبعید محکوم میشدند. برای نمونه، مرحوم شمشیری که از طرفداران سرسخت مصدق بود، همراه با تعداد زیادی از طرفداران بازاری مصدق پس از کودتای ۲۸ مرداد به تبعیدگاههایی مانند جزیره خارک و سایر مناطق جنوبی کشور تبعید شدند.
آیا تبعیدیهای ملیگرا و چپگرا نیز، مانند روحانیون، در دوران تبعید به تبلیغ و ترویج آموزهها و دیدگاههای خود میپرداختند؟
مسأله این است که روحانیون به دلیل جایگاه مذهبی خود، نوعی مرجعیت و اعتبار اجتماعی در بین مردم داشتند. همین ویژگی باعث میشد که به سرعت با اهالی ارتباط برقرار کنند و مردم نیز به آنها اعتماد کنند. این نکته یکی از دلایل موفقیت روحانیون در تبعیدگاهها بود؛ یعنی آنها توانستند بهواسطه جایگاه مذهبی خود، پیامها و آموزههای انقلاب را بهطور مؤثر منتقل کنند. در مقابل، اگر فردی ملیگرا تبعید میشد، معمولاً کنترل بیشتری روی او اعمال میشد و فرصت کمتری برای ارتباطگیری با مردم داشت. زیرا اغلب مردم در تبعیدگاهها با مفاهیم ملیگرایی، ناسیونالیسم و مسائل سیاسی مدرن چندان آشنا نبودند و ارتباطی با آنها نداشتند.
همانطور که میدانیم، زنان در جریان انقلاب نقش پررنگ و تأثیرگذاری داشتند. در بسیاری از موارد نیز مانند مردان، توسط ساواک دستگیر و زندانی میشدند. با این حال، این پرسش مطرح میشود که آیا در میان فهرست تبعیدگاهها و اسامی تبعیدیان، زنان مبارز نیز حضور داشتند؟ آیا حکومت در آن دوران اقدام به تبعید زنان انقلابی هم کرده بود یا چنین مواردی گزارش نشده است؟
تا جایی که من در اسناد مشاهده کردهام، هیچ زنی در آن دوران تبعید نشده است. بیشتر زنان فعال، در صورت دستگیری، زندانی میشدند. زنانی که طرفدار انقلاب بودند و در امور عمومی فعالیت داشتند، معمولاً در سطحی فعالیت نمیکردند که خطر جدی برای حکومت محسوب شوند. برای مثال، ممکن بود در یک محله یا مسجد فعالیت مذهبی داشته باشند، در منابر یا جلسات زنانه شرکت کنند یا سخنرانیهای مذهبی و قرآنی برگزار کنند، اما این فعالیتها در حدی نبود که حکومت آن را تهدیدی بزرگ بداند و بخواهد با تبعید واکنش نشان دهد.
البته بیشتر این فعالیتها نیز بسیار مخفیانه انجام میشد و بهصورت علنی نبود. زنان در محافل مذهبی و مجالس زنانه نقش فعالی داشتند، اما جایگاه و سطح فعالیتشان به گونهای نبود که تبعید برایشان در نظر گرفته شود. در موارد معدودی که زنانی بازداشت میشدند، حکم آنان زندان بود، نه تبعید. به همین دلیل میتوان گفت که در اسناد موجود، حتی یک مورد از تبعید زنان مشاهده نشده است.
∎