شناسهٔ خبر: 75646111 - سرویس اجتماعی
نسخه قابل چاپ منبع: ایرنا | لینک خبر

نوزدهمین برنامه تلاقی ایرنا با موضوع واکاوی خشونت و قتل‌های خانوادگی (بخش نخست)

نادی:قانون جامع مقابله باخشونت خانگی نداریم/ یعقوبی: شاید افسردگی باعث قتل خانوادگی شود

تهران- ایرنا- «حمید یعقوبی» اختلالاتی مانند پارانویا، شخصیت مرزی، افسردگی و ... را زمینه‌ساز بروز خشونت و قتل‌ها خانوادگی می‌داند. «مونیکا نادی» حقوقدان هم در میزگرد تلاقی ایرنا تصریح می‌دارد در این پدیده‌ها قانون باید قاطع باشد و نباید بار تصمیم‌گیری و فشار اجتماعی بر دوش خانواده قربانی قرار بگیرد.

صاحب‌خبر -

طی چند ماه اخیر، تعداد قابل توجهی از قتل‌های خانوادگی در نقاط مختلف کشور گزارش شده که به موارد و اخبار پیشین در این زمینه افزوده است.

در حالی که خانواده امن‌ترین پناهگاه هر فرد و و بنیادی‌ترین واحد اجتماعی محسوب می‌شود، از دید بسیاری از ناظران، وقوع چنین رویدادهای نگران‌کننده‌ای بیانگر وجود چالش‌های جدی اجتماعی، فرهنگی، حقوقی و خانوادگی در جامعه ما است که نیازمند بررسی، تحلیل علل و ارائه راهکارهای مؤثر برای پیشگیری است.

در این راستا، پرسش‌های متعددی قابل طرح است. نوزدهمین برنامه تلاقی ایرنا که در میانه آبان ‌ماه و نزدیک به نخستین سالگرد درگذشت یکی از قربانیان قتل‌های خانوادگی، همکار و پژوهشگر گرامی‌ خانواده ایرنا، زنده‌یاد خانم «منصوره قدیری جاوید» برگزار شد، فرصتی بود برای واکاوی این موضوع مهم.

در این برنامه، میزبان دو پژوهشگر برجسته در حوزه آسیب‌های خانوادگی بودیم؛ «حمید یعقوبی» روان‌شناس و «مونیکا نادی» حقوقدان که هر دو از تجربه‌ و تحقیقات ارزشمندی در این زمینه برخوردارند.

آنچه در ادامه آمده، مشروح گفت‌وگوهای این تلاقی در بخش نخست است:

حرمت خانواده تا جایی مهم است که حقوق بنیادین اعضای آن را نقض نکند

ایرنا: خبرها و گزارش‌های متعددی درباره خشونت و قتل‌های خانوادگی منتشر شده که به آمار و گزارش‌های پیشین در این زمینه افزوده است. پرسش اینجا است که شما به عنوان پژوهشگران و فعالان این حوزه، آیا افزایش این موارد را در ماه‌های اخیر مشاهده کرده‌اید؟

مونیکا نادی: بله، همان‌طور که فرمودید، آمارها تحت تأثیر شرایط و تحولات اجتماعی قرار دارند و می‌توان گفت در این روزها با افزایش موارد خشونت خانوادگی روبه‌رو هستیم. علت این موضوع را باید در ماهیت چندبعدی خشونت خانگی جست‌وجو کرد؛ پدیده‌ای که ابعاد اجتماعی، اخلاقی، فرهنگی و حقوقی را هم‌زمان در بر می‌گیرد. در واقع، در کنار جنبه‌های قانونی، عوامل اقتصادی و شرایط کلی جامعه نقش مؤثری در بروز این نوع خشونت دارند.

ما درحوزه حقوق خانواده همواره با این اصل روبه‌رو هستیم که خانواده حرمت دارد و امور خصوصی افراد باید تا حد امکان از مداخله نهادهای عمومی‌و قانونی دور نگه داشته شود. این رویکرد در جای خود درست است؛ اما تنها تا زمانی معتبر است که حقوق بنیادین اعضای خانواده از جمله حق حیات، حق تمامیت جسمی ‌و حق کرامت انسانی محترم شمرده شود.

هر گاه حق حیات، تمامیت جسمی ‌و کرامت انسانی در خطر نقض قرار گیرد، نهادهای قانونی باید مداخله کنند

هرگاه این حقوق نقض شوند، ضرورت دارد نهادهای قانونی و قضایی مداخله جدی‌تری داشته باشند. خشونت خانگی می‌تواند در اشکال گوناگونی بروز پیدا کند؛ از خشونت فیزیکی و جسمی ‌گرفته تا خشونت‌های روانی و کلامی. هرچند قربانیان این خشونت‌ها می‌توانند هم زنان و هم مردان باشند، اما بر اساس آمار و تجربه، بیشترین آسیب‌دیدگان در این زمینه زنان و کودکان هستند. همان‌طور که اشاره کردم، ریشه‌های این پدیده در عوامل متعددی نهفته است که در ادامه گفت‌وگو بیشتر به آن‌ها خواهیم پرداخت.

خانواده باید امن‌ترین و نخستین نهاد اجتماعی باشد

ایرنا: آقای دکتر، نظر شما درباره آمارها و عوامل مؤثر در افزایش خشونت و قتل‌های خانوادگی چیست؟

حمید یعقوبی: نکته‌ای که اشاره کردید بسیار مهم است. خانواده باید امن‌ترین و نخستین نهاد اجتماعی باشد؛ جایی که انسان در آن رشد می‌کند و نخستین تجربه‌های عاطفی و اجتماعی خود را به دست می‌آورد. تمام تجربه‌هایی که در محیط خانواده شکل می‌گیرند، بعدها در شخصیت، رفتار، منش و سلوک فرد تأثیر می‌گذارند. اما پرسش اساسی این است که چه اتفاقی می‌افتد که کسانی که باید تکیه‌گاه و پناه هم باشند، به خشونت یا حتی قتل یکدیگر دست می‌زنند؟

آماری دیدم که می‌گوید حدود یک ‌سوم قتل‌های کشور را قتل‌های خانوادگی تشکیل می‌دهد

من آماری را دیده‌ام که حدود یک ‌سوم قتل‌های کشور را قتل‌های خانوادگی تشکیل می‌دهد. البته منبع آن دقیق نیست و نیاز به بررسی رسمی ‌دارد ، اما همین رقم هم اگر تقریبی باشد، نگران‌کننده است. باید دید چه عواملی باعث می‌شود چنین بحران‌هایی در بنیان خانواده شکل بگیرد.

ما در فرهنگ خود همیشه از حرمت پدر و مادر سخن می‌گوییم از بهشت زیر پای مادران و بوسه بر دست پدر و عشق به فرزند را عشقی بی‌قید و شرط می‌دانیم. پدر و مادر فرزندشان را بدون هیچ دلیلی دوست دارند، در حالی که سایر روابط انسانی بر پایه انتخاب و ویژگی‌های خاص شکل می‌گیرد. پس وقتی چنین عشق و پیوند عمیقی در خانواده وجود دارد، چطور ممکن است همین رابطه به نفرت و خشونت بدل شود؟

فشارهای روانی و اقتصادی، ضعف در مهارت‌های ارتباطی، اعتیاد، اختلالات روانی و ... عوامل فروپاشی آرامش خانواده‌اند

این اتفاق نتیجه مجموعه‌ای از عوامل پیچیده است؛ فشارهای روانی و اقتصادی، ضعف در مهارت‌های ارتباطی، اعتیاد، اختلالات روانی، نبود حمایت‌های اجتماعی و قانونی کافی و حتی تغییر در ارزش‌های فرهنگی. هر یک از این موارد می‌تواند سهمی ‌در فروپاشی آرامش خانواده و تبدیل آن به محیطی خشونت‌زا داشته باشد.

یعقوبی: افسردگی می‌تواند به قتل بیانجامد/ نادی: فشار را از روی خانواده قربانی باید برداشت حمید یعقوبی روانشناس

اگر بخواهیم به علل و ریشه‌ها بپردازیم، بخشی از آن مربوط به عوامل زمینه‌ای و روان‌شناختی است. به این معنا که فرد ممکن است در خانواده یا جامعه‌ای رشد کرده باشد که باعث شکل‌گیری آسیب‌هایی در او شده است. برای مثال، افسردگی یکی از این عوامل است؛ افسردگی در واقع نوعی خشم برگشت ‌داده ‌شده به خود است. گاهی این خشم ممکن است به‌ جای خود، متوجه دیگران شود و فرد رفتار خشونت‌آمیز بروز دهد.

افسردگی نوعی خشم برگشت ‌داده ‌شده به خود است که گاهی ممکن است متوجه دیگران شود

در برخی موارد نیز افراد ممکن است مبتلا به اختلالات روانی شدید مانند جنون، توهم یا هذیان باشند. مثلا در حالت‌های روان‌پریشی، فرد ممکن است صداهایی بشنود یا دستوراتی دریافت کند که او را به رفتارهای خطرناک، از جمله قتل سوق می‌دهد. در مورد بعضی از قتل‌های ناموسی هم مشاهده شده که یکی از زوجین دچار اختلالات شخصیت یا بیماری‌های هذیانی مانند پارانویا (بدگمانی شدید) است.

پارانویا ممکن است باعث قتل خانوادگی شود

افراد پارانوئید معمولاً بسیار بدبین هستند؛ مدام شک دارند که همسرشان به آن‌ها خیانت می‌کند یا قصد آسیب دارد. در ابتدا ممکن است این بدبینی در حد کنترل کردن، چک کردن تلفن همراه یا تعقیب کردن باشد اما اگر این باور به سطح یقین برسد، می‌تواند به رفتارهای فاجعه‌بار منجر شود.

برای مثال، من مراجعه ‌کننده‌ای داشتم؛ مردی حدود پنجاه ساله که بیش از بیست سال از ازدواجش گذشته بود. در تمام این سال‌ها تصور می‌کرد همسرش به او خیانت می‌کند، در حالی که واقعیت چنین نبود.

پس از مدتی که تحت درمان قرار گرفت، قرار شد جلسه‌ای با حضور همسرش داشته باشیم. اما جلسه بعد تنها آمد. وقتی علت را پرسیدم، گفت: خانمم در بیمارستان است. علت را که جویا شدم، گفت: دیشب یقین پیدا کردم که خیانت می‌کند. یعنی در دنیای ذهنی خودش به یقین رسیده بود و دست به خشونت زده بود. خوشبختانه همسرش زنده ماند، اما این نمونه‌ای روشن از تأثیر اختلالات روانی بر رفتارهای خشن است.

بسیاری از رفتارهای انتقام‌جویانه، اسیدپاشی‌ها یا قتل‌ها ناشی از رد رابطه عاطفی شخصیت‌های مرزی است

از سوی دیگر، برخی اختلالات شخصیت هم می‌توانند زمینه‌ساز خشونت باشند. مثلاً در اختلال شخصیت مرزی (Borderline) فرد بسیار حساس و ناپایدار است و نسبت به طرد شدن واکنش‌های شدید نشان می‌دهد. بسیاری از رفتارهای انتقام‌جویانه، اسیدپاشی‌ها یا قتل‌های ناشی از رد رابطه عاطفی در این دسته قرارمی‌گیرند. در واقع، فرد نمی‌تواند بپذیرد که محبتش رد شده و واکنش افراطی نشان می‌دهد: اگر با من نیستی، با هیچ‌کس نباید باشی.

همچنین در اختلال شخصیت ضداجتماعی (Antisocial)، فرد فاقد احساس همدلی و وجدان اخلاقی است؛ برایش کشتن یا آزار دیگران به ‌راحتی انجام می‌شود. بنابراین اگر در یک خانواده والدین یا فرزندان دارای چنین ویژگی‌ها و اختلالاتی باشند، احتمال بروز خشونت‌های شدید از جمله قتل به مراتب افزایش پیدا می‌کند.

ممکن است برخی افراد در خانواده نگاه مالکانه به زن و فرزندشان داشته باشند

ایرنا: خانم دکتر، به ‌جز عوامل روانی چه دلایلی باعث تکرار این نوع خشونت‌ها در جامعه می‌شود؟

نادی: آقای دکتر یعقوبی درباره عشق در خانواده، بین والد و فرزند و میان زوجین صحبت کردند. گاهی همین محبتِ عمیق باعث می‌شود افراد وضعیت یکدیگر را به ‌عنوان مالکیت تلقی کنند؛ یعنی مرد یا حتی والدین گاهی زن یا فرزند را جزیی از دارایی خود می‌دانند و احساس می‌کنند اختیار دارند هرطور بخواهند با او رفتار کنند. این نگرشِ مالکیت‌محور و تعصباتی مثل غیرتِ افراطی، قطعاً در شکل‌گیری خشونت نقش دارد.

آقای دکتر بیشتر بر عوامل فردی تأکید کردند که بی‌شک مهم‌اند و ما هم آن‌ها را می‌بینیم اما اگر به آمار قربانیان نگاه کنیم، شخصیت‌ها و موقعیت‌های اجتماعی و تحصیلی متفاوتی میان مرتکبان دیده می‌شود؛ یعنی صرفاً نمی‌توان عوامل روانی فردی را تنها علت دانست. من دو دسته خشونت را ازهم تفکیک می‌کنم: بخشی ناشی از هنجارها و دیدگاه‌های فرهنگی-ناموسی است و بخش دیگر بازتابی از نابرابری‌های اجتماعی و فرهنگی است که زنان و کودکان با آن مواجه‌اند.

بخشی از خشونت‌ها ناشی از هنجارهای فرهنگی-ناموسی است و بخش دیگر بازتابی از نابرابری‌های اجتماعی

برای مثال، وقتی یک فرد احساس می‌کند قدرت و حقِ سلطه‌گری دارد، آسان‌تر به اعمال زور متوسل می‌شود. در بسیاری از پرونده‌ها شنیده‌ایم که مرتکب قبل از قتل حتی درباره مجازات قتل فرزندش پرسیده و چون احساس می‌کند برخورد قانونی بازدارنده‌ای وجود ندارد، تصمیم به قتل می‌گیرد. ضعف سازوکارهای قانونی و نقص در تضمین اجرای مجازات‌ها و حمایت‌ها، انگیزه را برای انجام این جرم تقویت می‌کند.

بسیاری از خشونت‌های خانگی خارج از چارچوب‌های ساده اثبات جرم رخ می‌دهند

ما قانون ویژه‌ای که این جرایم را پوششِ کامل دهد نداریم. بسیاری از خشونت‌های خانگی خارج از چارچوب‌های ساده اثبات جرم رخ می‌دهند؛ برای مثال اثبات ضرب ‌و جرح نیازمند شاهد یا اقرار است، اما در خانه درِ بسته چه شاهدی وجود دارد؟ فرهنگ حریم خصوصی خانواده هم باعث می‌شود همسایه‌ها مداخله نکنند و خشونت‌ها ادامه یابد.

زنی که درآمد و استقلال اقتصادی ندارد چگونه از محیط ناامن خارج شود؟

هم‌زمان نابرابری‌های اجتماعی نمود بیشتری دارند؛ زنی که از اشتغال محروم است، درآمد ندارد و استقلال اقتصادی ندارد، نمی‌تواند راحت خانواده را ترک کند. ترس از انگ و شرم اجتماعی، مشکلات حقوقی طولانی‌مدت، دغدغه نگهداری فرزندان و نبود حمایت قانونی همه باعث می‌شود زن خشونت را تحمل کند. در واقع ضعف نظام حمایتی از آغاز تا پایانِ مسیرِخروجِ فردِ آسیب‌دیده، یکی از عوامل کلیدی استمرار این خشونت‌ها است.

هنوز یک قانون جامع و مانع در زمینه مقابله با خشونت‌های خانوادگی نداریم

ایرنا: بله، در ادامه فرمایش شما باید گفت که منابع قانون، طبعا مواردی چون عرف و شرع است. اما در مواردی چنین به تجلی و اجرا که می‌رسیم حتی بسیاری از مسئولان و دست‌اندرکاران قوه قضاییه از وضعیت موجود رضایت ندارند. برای مثال، در برخی تحقیقات انجام‌ شده در مناطق کشور مشاهده می‌شود که در پرونده‌های قتل‌های ناموسی، چند نفر مسئولیت قتل را بر عهده می‌گیرند، بزرگ خانواده یا پدر مقتول رضایت می‌دهد و در نهایت حکم صادره به سه تا پنج سال زندان تقلیل پیدا می‌کند. این در حالی است که خود قضات هم از چنین نتیجه‌ای ناراضی‌اند. به نظر شما در چنین شرایطی چه باید کرد؟ با وجود آن که در جامعه بارها درباره خلأهای قانونی و لزوم اصلاح و به ‌روزرسانی قوانین صحبت می‌شود، عملاً تغییری اتفاق نمی‌افتد. از دید شما دلیل این مساله چیست؟ و چه اقداماتی می‌تواند به اصلاح و کارآمدتر شدن قوانین در این حوزه منجر شود؟

نادی: به نظرم با چند مشکل اساسی مواجهیم. بخشی این که هنوز یک قانون جامع و مانع در زمینه مقابله با خشونت‌های خانوادگی نداریم و بخش دیگر این ‌که حتی همین قوانین موجود به ‌درستی اجرا نمی‌شوند و نهاد نظارتی مؤثری برای پیگیری اجرای آن‌ها وجود ندارد. در واقع به نظر می‌رسد عزم جدی و اراده واحدی برای مقابله با این نوع خشونت‌ها در کشور شکل نگرفته است.

بسیاری از زنان امروز می‌دانند که تحمل خشونت حق آن‌ها نیست

همان‌طور که شما اشاره کردید، آگاهی‌های اجتماعی در سال‌های اخیر به‌ ویژه میان زنان افزایش پیدا کرده است؛ بسیاری از زنان امروز می‌دانند که تحمل خشونت حق آن‌ها نیست و از حقوق قانونی خود برای مقابله با آن آگاه‌اند. اما سؤال اینجا است که چرا با وجود این آگاهی اقدام مؤثری صورت نمی‌گیرد؟ چرا بسیاری از زنان سراغ سیستم قضایی نمی‌روند تا حق خود را بگیرند؟ و اگر هم مراجعه کنند، چرا سیستم قضایی نمی‌تواند پاسخ‌گو و حامی ‌آن‌ها باشد؟

زمانی که سیستم قضایی نمی‌تواند پاسخ‌گو و حامی باشد

اجازه بدهید مثالی بزنم. در قانون آیین دادرسی کیفری مصوب سال ۱۳۹۲ به ‌صراحت آمده است که اگر فردی از محل سکونت خود با پلیس تماس بگیرد و اعلام کند که جرمی ‌در حال وقوع است یا رخ داده، پلیس اختیار دارد با استناد به درخواست فرد وارد منزل شود، علائم جرم را جمع‌آوری کند و گزارش دهد. اما در عمل چه اتفاقی می‌افتد؟ پلیس در پاسخ به تماس حضور پیدا می‌کند، اما معمولاً مداخله نمی‌کند و وارد خانه نمی‌شود. اگر هم وارد شود اغلب مشاهده خود را گزارش نمی‌کند؛ مثلاً نمی‌نویسد که آثار ضرب و جرح را دیده است، بلکه صرفاً در گزارش ذکر می‌کند که خانم مدعی خشونت شد.

مددکار نمی‌تواند کودک را از محیط خطرناک جدا کند چون نیازمند حکم قضایی است

در مورد کودکان هم وضعیت مشابهی وجود دارد. خط تلفن ۱۲۳ اورژانس اجتماعی و قوانین مربوط به آن به مددکار اجتماعی اجازه می‌دهد که اگر در بازدید خود متوجه شود وضعیت کودک بحرانی است و ماندن او در خانه خطرناک است، کودک را از آن محیط جدا کند. اما در عمل مددکار معمولاً این کار را انجام نمی‌دهد و می‌گوید باید ابتدا اجازه مقام قضایی را بگیرد. در نتیجه به دلیل همین خلأهای اجرایی و ضعف در اجرای قانون، بسیاری از کودکان و زنان همچنان در معرض خشونت باقی می‌مانند.

جایگاه اجتماعی، تحصیلات، پرستیژ و درآمد افراد هیچ تضمینی برای مصونیت آن‌ها از اعمال خشونت نیست

ایرنا: آقای دکتر، شما پیش‌تر به زمینه‌های روانی و بیماری‌هایی مثل افسردگی یا دیگر اختلالات روانی اشاره کردید که البته درست است اما در عمل مشاهده می‌شود که گاهی افراد مرتکب این خشونت‌ها، حداقل در ظاهر یا در نگاه عرفی و اجتماعی، به نظر آدم‌های معقول و متعادلی می‌رسند. از دید اجتماع، آن‌ها گاهی دارای جایگاه اجتماعی مناسب، تحصیلات عالیه و شغل مناسب هستند.

یعقوبی: جایگاه اجتماعی، تحصیلات، پرستیژ و درآمد افراد هیچ تضمینی برای مصونیت آن‌ها در برابر اختلالات روانی یا ویژگی‌های شخصیتی منفی ایجاد نمی‌کند. صرف اینکه فردی معروف، سلبریتی یا مشهور باشد به هیچ عنوان او را از این مسائل مصون نمی‌سازد. ببینید، من داشتم می‌گفتم که یک سری عوامل، زمینه‌ساز هستند؛ یعنی ما در یک بستر خاص بزرگ می‌شویم و ممکن است فرد در کودکی تجربه کودک‌آزاری یا تنبیه در خانواده داشته باشد و در همان خانواده یاد گرفته باشد که خشونت یک راه حل است؛ مثلاً زمانی که پدر کمربند در می‌آورد، فرد یاد می‌گیرد خشونت ابزار حل مسائل است. پس بخشی از رفتارهای خشونت‌آمیز می‌تواند ناشی از یادگیری اجتماعی باشد. تحصیل و موقعیت اجتماعی به این معنا نیست که افراد بلد نیستند خشونت کنند، یا بلد نیستند فحش بدهند، دعوا کنند یا حتی قتل انجام دهند. به همین دلیل نباید فقط به ظاهر افراد نگاه کنیم.

کسانی که دست به قتل می‌زنند، زمینه‌هایی دارند؛ هم زمینه‌های روانی و هم زمینه‌های اجتماعی آسیب‌زا

من معتقدم کسانی که دست به قتل می‌زنند، زمینه‌هایی دارند؛ هم زمینه‌های روانی و هم اجتماعی آسیب‌زا. به عنوان مثال، ممکن است عوامل زیستی و نورولوژیک نقش داشته باشند. فردی که تحت تأثیر مواد محرک یا الکل است، ممکن است خشمی ‌را که معمولاً کنترل می‌کند، بروز دهد. چرا که در شرایط عادی او جلوی خودش را می‌گیرد اما مصرف الکل باعث اختلال در عملکرد بخش پیش‌پیشانی مغز می‌شود و توانایی حل مساله و بازداری هیجانی کاهش می‌یابد.

علاوه بر این، برخی افراد ذاتاً تکانشگر و ایمپالسیو (impulsive) هستند؛ یعنی خیلی سریع از کوره درمی‌روند، یکباره واکنش شدید نشان می‌دهند و ممکن است بعد پشیمان شوند. برخی بدون مصرف مواد یا الکل هم توانایی کنترل هیجاناتشان پایین است.

فردی که در سختی‌ها کسی را ندارد در معرض اعمال خشونت است

در کنار این عوامل فردی، عوامل اجتماعی و موقعیتی هم نقش مهمی ‌دارند، فشارهای اقتصادی مانند بیکاری، بدهی، تورم، فقر، درگیری‌های زناشویی، طلاق، خیانت، تنهایی، انزوا و نبود حمایت اجتماعی؛ یعنی فردی که در سختی‌ها کسی را ندارد؛ همه این‌ها بستری آماده می‌کنند. همچنین سنت‌های غیرتی، ارزش آبرو و فرهنگ‌های خاص این بستر را تقویت می‌کنند. اگر بخواهیم مثال ملموس بزنیم، همان جوانی که در خوزستان همسرش را کشته و بعد در خیابان راه رفته، اعتبار و آبروی خود را در مقابل کسانی که پشت سرش پچ‌پچ می‌کردند، به دست آورده است. یعنی او خود قربانی این فرهنگ است. نباید فکر کنیم که صرفاً قاتل، مقصر کامل است؛ بلکه فرهنگی که به او می‌گوید برو و انجام بده نقش مهمی‌ دارد.

صرفا قاتل مقصر نیست بلکه فرهنگی که به او می‌گوید برو و انجام بده، نقش مهمی‌ دارد

این فرهنگ می‌گوید که اگر مرد بی‌غیرت باشد، همه چیز تقصیر اوست و رفتار فرزندان هم به بی‌غیرتی او مرتبط می‌شود. این فرهنگ خشونت را مشروع می‌کند و حتی قتل را توجیه می‌نماید. فردی که در چنین بستر خانوادگی، اجتماعی و فرهنگی بزرگ شده، خشم، حسادت، بی‌غیرتی، ناامیدی و ناتوانی در کنترل تکانه‌ها و امیال خود را تجربه می‌کند و این می‌تواند او را به سمت قتل سوق دهد، زیرا فکر می‌کند اگر این کار را نکند، آبرویش می‌رود و بی‌غیرت حساب می‌شود.

ایرنا: خیلی ممنون که به بحث غیرت اشاره کردید. خیلی وقت‌ها این پرسش پیش می‌آید که بالاخره غیرت خوب است یا بد؟ برخی پژوهشگران هم گفته‌اند که غیرت می‌تواند مفید باشد اما زمانی که معنای حمایت داشته باشد، نه آن که به آسیب منجر شود. می‌خواستم نظر شما را در این باره بدانم و همچنین این‌که قوانین چگونه می‌توانند به بهبود وضعیت کمک کنند؟ برای مثال، در بسیاری از موارد قتل، رسیدگی قضایی انجام می‌شود و حتی حکم قصاص صادر می‌شود. اما در قانون ما، تصمیم‌گیری نهایی با خانواده است؛ آن‌ها باید تعیین کنند که قاتل مجازات یا آزاد شود و عملاً گزینه‌ای میان این دو وجود ندارد در حالی که بسیاری از خانواده‌ها به دنبال یک راه‌حل میانه هستند؛ یعنی می‌خواهند قانون به آن‌ها کمک کند تا برخوردی صفر و صدی اتفاق نیافتد و عدالت هم تا حد زیادی جاری شود. با توجه به تجربه‌های شما، نظرتان درباره این موضوع چیست؟

هر چیزی که آغشته به تعصب باشد می‌تواند آسیب‌زننده باشد

نادی: من ابتدا می‌خواهم یک نکته درباره فرهنگ مطرح کنم و بعد به بحث شما برسم. دقیقاً همان‌طور که آقای دکتر گفتند، غیرت، تعصب، آبرو و حیثیت آموزه‌هایی هستند که افراد در فرهنگ جامعه یاد می‌گیرند و جامعه به آن‌ها این حق را می‌دهد که نسبت به همسر یا فرزندشان چه رفتاری داشته باشند.

بحث حمایت و غیرت را باید جدا کرد

یک بار برنامه‌ای تلویزیونی دیدم که می‌خواست بحث حمایت را نشان دهد. به نظر من، بهتر است به جای این‌که به این رفتارها بگوییم غیرت، به آن‌ها بگوییم حمایت. چون هر چیزی که آغشته به تعصب باشد، حتی اگر فقط در درون فرد باشد، می‌تواند آسیب‌زننده باشد. برای مثال، در همان برنامه، کودکان در پارک از طبقه متوسط اجتماعی بودند و با لحن بچگانه تعریف می‌کردند که پدرشان گاهی عصبانی شده و آن‌ها را تنبیه کرده است، مثلاً با یک خنده می‌گفت که پدرم یک بار تو گوشم زد. اما وقتی برنامه برگشت به استودیو، پیام‌هایی که برای مجری می‌آمد، این بود که ما حق داریم بچه‌مان را بزنیم، این چه چیزی است که به بچه ما یاد می‌دهید که حق ندارد تنبیه شود؟ یعنی فرهنگ به آن‌ها یاد داده است که پدر و مادر حق دارند فرزندشان را تربیت کنند و قانون هم می‌گوید «تنبیه متعارف» مجاز است؛ اما متعارف یعنی چه و چه کسی آن را تعریف می‌کند؟ این همان نکته‌ای است که به نام غیرت یا حق جا افتاده است.

قانون می‌گوید تنبیه متعارف فرزند مجاز است اما متعارف یعنی چه و چه کسی آن را تعریف می‌کند؟

این موضوع درباره زنان هم صدق می‌کند؛ مرد فکر می‌کند غیرتش اجازه نمی‌دهد همسرش کار کند یا نوع پوشش خاصی داشته باشد و این آموزه‌ها را جامعه به او داده است. در کنار این فرهنگ، قانون نیز وارد ماجرا می‌شود. مثلاً قانون می‌گوید اگر پدر فرزندش را بکشد، قصاص نمی‌شود اما مادر ممکن است قصاص شود. این اولین تبعیض است؛ چرا مجازات پدر و مادر متفاوت است؟ دومین تبعیض هم این است که حتی وقتی مجازات تعیین می‌شود، مثلاً سه تا ده سال حبس غالباً اعمال نمی‌شود و بازدارنده نیست. سیستم‌های تخفیف و ارفاق قانونی باعث می‌شود فرد بعد از مدتی آزاد شود.

یعقوبی: افسردگی می‌تواند به قتل بیانجامد/ نادی: فشار را از روی خانواده قربانی باید برداشت مونیکا نادی حقوقدان

چرا مجازات پدر و مادر متفاوت است؟

در موارد قتل زنان، تفاوت دیگری هم وجود دارد؛ حکم قصاص صادر می‌شود اما دیه تفاوت دارد و خانواده‌ها تحت فشار قرار می‌گیرند تا دیه را پرداخت کنند. قانون قصد داشته بار تصمیم‌گیری را بر دوش خانواده بزه‌دیده بگذارد تا آن‌ها تعیین کنند فرد را قصاص کنند یا نه، این مساله خود یک معضل است. همین وضعیت در جرایم افراد زیر ۱۸ سال هم دیده می‌شود؛ فردی که مثلاً ۱۷ سال دارد و به دلیل رشد عقلی ناقص مرتکب قتل شده، قصاص نمی‌شود و مجازاتش تا پنج سال حبس است. خانواده مقتول ممکن است احساس کنند این مجازات کافی نیست و فشار اجتماعی هم باعث می‌شود فکر کنند اگر گذشت کنند، دیگران چه خواهند گفت و حق‌شان پایمال شده است.

قانون باید قاطع باشد و نباید بار تصمیم‌گیری و فشار اجتماعی بر دوش خانواده قربانی قرار بگیرد

به نظر من، قانون باید قاطع باشد و خودش وارد شود و نباید بار تصمیم‌گیری و فشار اجتماعی بر دوش خانواده قربانی قرار بگیرد. در غیر این صورت همین نوع قانون‌گذاری خود به یک تحمیل فشار اضافی تبدیل می‌شود.

ادامه دارد...

ویدئوی کامل میزگرد تلاقی ایرنا با عنوان «قتل‌های خانوادگی، زمینه‌ها و راه‌حل‌ها» را اینجا ببینید