در یک سو، نسلی از رهبران قرن بیستمی قرار دارد که عمر سیاسی یا زیستی آنان رو به پایان است و میکوشند در پنج تا ده سال پیشِ رو، آخرین مهر اثرگذاری خود را بر پیشانی قرن سیاسی جدید بزنند؛ نسلی که همچنان با منطق قدرت سخت و ابزارهای سنتی نظمسازی میاندیشد و از پشتیبانی جریانهای پوپولیستی و ناسیونالیسم افراطی نوظهور نیز برخوردار است.
در سوی دیگر، نسل تازه ۱۸ تا ۴۰ سال در حال قد برافراشتن است؛ نسلی برخاسته یا رشد یافته در بستر تمدن دیجیتال و بیداری فکری و اجتماعی که بیش از هر چیز بر رقابتهای فناورانه، علمی و فرهنگی نرم استوار است. به بیان دیگر، در یک سو «نسل هیروشیما و غزه» ایستاده که هنوز در چارچوب قدرت تخریبی میاندیشد و در سوی دیگر، «نسل دانشگاهها و خیابانها» که حامل آگاهی جهانی و مطالبه اخلاقی قرن بیستویکم و قدرت شبکه است.
با این حال، تا زمانی که نسل تازه میدان تصمیمسازی را به دست گیرد، جهان همچنان در سیطره رهبران کهنهکار قرن بیستم باقی خواهد ماند؛ رهبرانی که میراث ذهنی بسیاری از ایشان بر جنگ، موازنه قوا و انباشت سلاح بنا شده است و با ذهنیتی «اتممحور» و امنیتزده، میکوشند قرن فناورانه و آگاهی را با منطق تسلیحاتی اداره کنند. امروز امریکا که سودای پادشاهی جهان را در سر دارد، در رقابت با چین و مهار روسیه، شرایط را اضطراری و در آستانه گریز راهبردی میبیند. از شمال تا جنوب نیمکره غربی، از قطب تا خاورمیانه، در پی بازطراحی مرزهای نفوذ و زنجیرههای تامین است. از کانادا و گرینلند و ونزوئلا تا کانال پاناما، سوئز، غزه، بگرام و معادن اوکراین، چشم طمع گشوده است.
اوکراین قربانی منازعهای میان روسیه و اروپا و تایوان و دریای چین به نقطه تلاقی رقابت ژئواستراتژیک چین و امریکا تبدیل شده است؛ رقابتی که هر لحظه میتواند با جرقهای کوچک به بحرانی منطقهای و فراگیر بدل شود.
اگر تحرکات ناتو، اروپا و روسیه را دقیقتر بنگریم، از افزایش بیسابقه بودجههای نظامی تا بازسازی پناهگاهها، رزمایشهای اضطراری و احیای نظام سربازی اجباری همه و همه بوی باروت میدهد؛ نشانههای عبور از جنگ سرد و در یک کلمه «آمادهباش اروپا» آشکار است.
به عنوان نمونه در کنار افزایش بودجه ناتو، تنها در آلمان که آغازگر دو جنگ جهانی بوده است، ششصد میلیارد یورو برای توانافزایی و نوسازی ارتش در پنج سال پیش روی اختصاص یافته است. برخی محافل نیز از احتمال درگیری مستقیم روسیه و اروپا در پنج سال آینده سخن میگویند؛ اخباری که میتواند زمینهساز تداوم جنگ اوکراین یا حتی حملات پیشدستانه و جنگهای هیبریدی جدید باشد. در این میان، آنچه در هماوردی نوین شرق و غرب بیش از هر چیز برجسته است، منابع انرژی و گذرگاههای ژئواستراتژیک است که به اهرم اصلی شکلدهی به نظم آینده بدل شدهاند. اگر امریکا به ونزوئلا نزدیک میشود، اگر به عقبههای نفتی روسیه حمله میشود، اگر درآمدهای نفتی کشورهای خلیجفارس در قالب سرمایهگذاری در امریکا پیشخرید میشود، اگر دریای سرخ و مدیترانه به گذرگاههایی حساس بدل شدهاند، اگر پایان دادن به منازعه غزه به اولویتی فوری تبدیل شده و اگر احتمال حملهای برقآسا به لبنان برای رفع آخرین موانع منطقه میرود، همه در امتداد راهبرد بزرگتر مدیریت انرژی و بازآرایی جغرافیای قدرت است.
این جغرافیای قدرت به کارفرمایی امریکا در قالب کمربند پیمانکاران نظامی ـ امنیتی از ترکیه تا عراق، قطر، کویت، بحرین، عمان، عربستان و در راس آن اسراییل ـ به عنوان هسته فرماندهی منطقهای ـ استقرار یافته است؛ منظومهای از پایگاهها و وابستگیها که هر یک بهگونهای به امپراتوری نیابتی و تحتالحمایه غرب بدل شدهاند و چه بسا روزی حتی علیه ملتهای میزبان نیز به کار گرفته شوند. با روند کنونی، اگر میدان همچنان در اختیار اندیشه رهبران قرن بیستمی بماند، بعید نیست دامنه منازعات جهانی به سرعت گسترش یابد؛ چراکه تداوم تفکر قرن بیستمی در مدیریت قرن بیستویکمی، چیزی جز بازتولید بحران نیست. اگر امریکا بتواند ونزوئلا، بزرگترین دارنده ذخایر نفت جهان را به کنترل و سیطره خود درآورد و امنیت انرژیاش را تثبیت کند، احتمال شکلگیری درگیریهای بزرگتر و فشار مستقیم بر چین و روسیه و دیگر کشورهای خارج از هژمونی غرب افزایش مییابد. کنترل انرژی، پیششرط تسلط ژئواکونومیک بر شرق است.
هرگونه ناامنی در منابع و آبراههای انرژی، بیشترین آسیب را متوجه اقتصاد چین میکند؛ کشوری که به واردات روزانه بیش از یازده میلیون بشکه نفت وابسته است و هر اختلالی در این مسیر، پیوند حیاتی چین با جنوب جهانی را تضعیف خواهد کرد. در سوی دیگر، صادرات انرژی روسیه نیز در سایه جنگ نیابتی در اوکراین و حملات میدانی و سایبری به صنایع نفتی این کشور، آسیب دیده و میتواند با اختلال گسترده مواجه شود. از دیدگاه غرب، این وضعیت بهترین فرصت برای تحمیل نظمی جدید است؛ نظمی که هدف آن بازسازی امپراتوری تکقطبی از مسیر بحرانسازیهای زنجیرهای و جهانی است که نمونهای از آن را در جنگ جهانی تعرفهها دیدهایم.
در همین چارچوب، فشار یا حمله به ایران نیز نباید صرفا در جغرافیای ایران و منطقه تحلیل شود، بلکه باید آن را در بستر راهبردی مهار ژئواستراتژیک شرق فهمید. هدف، شاید نه فقط مهار منطقهای ایران، بلکه تسخیر یکی از بزرگترین دارندگان منابع انرژی جهان بوده است تا از یک سو منطقه تحت کنترل کامل قرار گیرد، از سوی دیگر روسیه محاصره و همچنین مسیرهای تامین انرژی چین تهدید شود.
در نهایت، هزینه منازعه بزرگ غرب با شرق میتواند از مسیر تصاحب منابع ایران و سپس ونزوئلا تامین شود. شاید تغییر رفتار چین و روسیه (که نمیدانم تا چه اندازه عمیق و پایدار است) در قبال ایران پس از حمله اخیر به کشورمان نیز در همین راستا قابل تفسیر باشد. چه بسا آنان دریافته باشند که در ساختار قدرت جهانی، ایران به عنوان دروازه شرق، همان نقشی را ایفا میکند که اوکراین در معادله امنیتی اروپا دارد با این تفاوت که نقش ایران به مراتب از اهمیت بالاتری برخوردار است.
با توجه به روند تحولات، بعید است غرب به سادگی به سازش یا صلح با ایران تن دهد؛ زیرا میداند ایران، با عقبه منازعات چهار دههای، در اردوگاه غرب جای نخواهد گرفت و در معادله تعیینکننده پنج سال آینده، بازیگری به نفع غرب نخواهد بود. از اینرو، هر صلحی را به سود شرق تفسیر خواهد کرد و استمرار فشار، تحریم ترکیبی، مهار هوشمند و حتی ضربات نظامی و بیثباتسازی داخلی و فراتر از آن، همچنان ستون ثابت استراتژی غرب باقی خواهد ماند.
تردیدی نیست که قرن سیاسی جدید، قرن بازتعریف قدرت است. اما پرسش این است که غرب فعلی کدام سناریوی راهبردی را برخواهد گزید؟ آیا ائتلاف چندملیتی راست افراطی خواهد توانست پروژه نظامیسازی و سلسلهمراتب نژادی را پیش برده و جهان را به منازعات همزمانِ انسانی، طبقاتی و نظامی بکشاند؟ آیا جهان به آستانه رویارویی جهانی دیگری نزدیک خواهد شد؟ آیا ائتلاف کشورهای ضدجنگ میتواند تعادل بازدارندگی و دیپلماسی فعال را به سود صلح بازگرداند؟ آیا رخدادی غیرقابل پیشبینی مانند تغییر رهبری برخی قدرتهای اصلی شورای امنیت، مسیر تحولات را دگرگون خواهد کرد؟
یا آنکه نسل جدید سیاسی، علمی و اقتصادی جهان، که به مراتب زودتر از نسلهای پیشین و در سایه تحولات دیجیتال به عرصه قدرت رسیده است، مانع از تحمیل این جنگ خواهد شد و جایگزینی برای سلطه و اجبار خواهد یافت؟
یا «دیپلماسی فناورانه و افکار عمومی جهانی» میتواند بر «دیپلماسی سلاح و تحریم» غلبه کند؟ آیا نسلی که باور دارد قدرت نه از لوله تفنگ، بلکه از مدیریت منابع، تسلط فناورانه و هدایت افکار عمومی جهانی برمیخیزد، خواهد توانست مانع از حاکمیت راست افراطی بر جهان شود؟ و آیا عقلانیت جمعی بشر خواهد توانست چرخه جنگ را به مدار گفتوگو، تنشزدایی پایدار و صلح راهبردی بازگرداند؟ نهایتا باید دید بازیگران اصلی قرن سیاسی جدید، جوانانی خواهند بود که عقلانیت راهبردی، استقلال و پیوند انسانی را معیار رقابت میدانند یا آنکه بلوک ایدئولوژی سلطه و راست افراطی دست بالاتر را خواهد یافت.
آینده پاسخ این پرسشها را خواهد داد، اما یک حقیقت روشن است: نمیتوان سرنوشت جهان را به کسانی سپرد که صرفا از مسیر قدرت به حل و فصل منازعات میاندیشند. همچنین نباید نقش ملتها و کشورهای صلحطلب را به کلی نادیده گرفت. سرنوشت بسیاری از تحولات آینده در گرو کنش هماهنگ خردمندان و ملتهای جهان است. باید از هماکنون به پیشگیری از منازعهای اندیشید که در صورت وقوع میتواند به رویارویی جهانی با دامنهای انسانسوز و به تکرار غزههای مکرر بینجامد.
قرار گرفتن در برابر این دوراهی سرنوشتساز، واقعیتی است که برخی قدرتها نیز به آن پی بردهاند و آن را به زبان میآورند. اینکه این مسیر در عمل به کدام سو خواهد انجامید، نمیدانم؛ این یادداشت فقط از یک احتمال در کنار احتمالات دیگر سخن میگوید، اما حتی احتمال اندک رویارویی نیز برای بشریت، تهدیدی بزرگ است و باید درباره آن بسیار اندیشید و همه قدرتها و ملتها در برابر هر تصمیم و اقدام خود مسوولند.
بخشی از سخنان شی جینپینگ، رییسجمهور چین در مراسم رژه سوم سپتامبر در پکن منتقلکننده همین معناست:
«تاریخ به ما هشدار میدهد که سرنوشت بشریت به هم گره خورده است. تنها هنگامی که همه کشورها و ملتها یکدیگر را برابر بدانند، در صلح همزیستی کنند و به هم یاری رسانند، میتوانیم امنیت مشترک را پاس بداریم، ریشههای جنگ را برچینیم و از تکرار تراژدیهای تاریخی جلوگیری کنیم».
«امروز، بشریت بار دیگر در برابر انتخابی تاریخی ایستاده است: صلح یا جنگ، گفتوگو یا رویارویی، همکاری برد-برد یا بازی حاصلجمعِ صفر».
منبع: روزنامه اعتماد ۵ آبان ۱۴۰۴