در یادداشت پیشین اشاره شد که جهان در آستانه «قرن سیاسی جدیدی» قرار گرفته است. اکنون، هشتاد سال پس از پایان جنگ جهانی دوم، نظام بینالملل بار دیگر در کشاکش تکوین نظمی نوین است؛ هندسهای که از دل تحولات سختافزاری و نرمافزاری، سیاسی، نظامی و تمدنی متولد خواهد شد.
دو نسل
در یکسو، نسلی از رهبران قرن بیستمی قرار دارد که عمر سیاسی یا زیستی آنان رو به پایان است و میکوشند در پنج تا ده سال پیشرو، آخرین مهر اثرگذاری خود را بر پیشانی قرن سیاسی جدید بزنند؛ نسلی که همچنان با منطق قدرت سخت و ابزارهای سنتی نظمسازی میاندیشد و از پشتیبانی جریانهای پوپولیستی و ناسیونالیسم افراطی نوظهور نیز برخوردار است.
در سوی دیگر، نسل تازه هجده تا چهل سال در حال قد برافراشتن است؛ نسلی برخاسته یا رشد یافته در بستر تمدن دیجیتال و بیداری فکری و اجتماعی که بیش از هر چیز بر رقابتهای فناورانه، علمی و فرهنگی نرم استوار است. به بیان دیگر، در یکسو «نسل هیروشیما و غزه» ایستاده که هنوز در چارچوب قدرت تخریبی میاندیشد، و در سوی دیگر، «نسل دانشگاهها و خیابانها» که حامل آگاهی جهانی و مطالبه اخلاقی قرن بیستویکم و قدرت شبکه است.
با این حال، تا زمانی که نسل تازه میدان تصمیمسازی را بهدست گیرد، جهان همچنان در سیطره رهبران کهنهکار قرن بیستم باقی خواهد ماند؛ رهبرانی که میراث ذهنی بسیاری از ایشان بر جنگ، موازنه قوا و انباشت سلاح بنا شده است و با ذهنیتی «اتممحور» و امنیتزده، میکوشند قرن فناورانه و آگاهی را با منطق تسلیحاتی اداره کنند.
گریز راهبردی
و سودای پادشاهی
امروز آمریکا که سودای پادشاهی جهان را در سر دارد، در رقابت با چین و مهار روسیه، شرایط را اضطراری و در آستانه گریز راهبردی میبیند. از شمال تا جنوب نیمکره غربی، از قطب تا خاورمیانه، در پی بازطراحی مرزهای نفوذ و زنجیرههای تأمین است. از کانادا و گرینلند و ونزوئلا تا کانال پاناما، سوئز، غزه، بگرام و معادن اوکراین، چشم طمع گشوده است. اوکراین قربانی منازعهای میان روسیه و اروپا شده و تایوان و دریای چین به نقطه تلاقی رقابت ژئواستراتژیک چین و آمریکا تبدیل گردیده است؛ رقابتی که هر لحظه میتواند با جرقهای کوچک به بحرانی منطقهای و فراگیر بدل شود.
آمادهباش اروپا
اگر تحرکات ناتو، اروپا و روسیه را دقیقتر بنگریم، از افزایش بیسابقه بودجههای نظامی تا بازسازی پناهگاهها، رزمایشهای اضطراری و احیای نظام سربازی اجباری همه و همه بوی باروت میدهد؛ نشانه های عبور از جنگ سرد و در یک کلمه «آمادهباش اروپا» آشکار است. به عنوان نمونه در کنار افزایش بودجه ناتو، تنها در آلمان که آغاز گر دو جنگ جهانی بوده است، ششصد میلیارد یورو برای توانافزایی و نوسازی ارتش در پنج سال پیش روی اختصاص یافته است. برخی محافل نیز از احتمال درگیری مستقیم روسیه و اروپا در پنج سال آینده سخن میگویند؛ اخباری که میتواند زمینهساز تداوم جنگ اوکراین، یا حتی حملات پیشدستانه و جنگ های هیبریدی جدید باشد.
انرژی و گذرگاههای ژئواستراتژیک
در این میان، آنچه در هماوردی نوین شرق و غرب بیش از هر چیز برجسته است، منابع انرژی و گذرگاههای ژئواستراتژیک است که به اهرم اصلی شکلدهی به نظم آینده بدل شدهاند. اگر آمریکا به ونزوئلا نزدیک میشود، اگر به عقبههای نفتی روسیه حمله میشود، اگر درآمدهای نفتی کشورهای خلیج فارس در قالب سرمایهگذاری در آمریکا پیشخرید میشود، اگر دریای سرخ و مدیترانه به گذرگاههایی حساس بدل شدهاند، اگر پایان دادن به منازعه غزه به اولویتی فوری تبدیل شده، و اگر احتمال حملهای برقآسا به لبنان برای رفع آخرین موانع منطقه میرود، همه در امتداد راهبرد بزرگتر مدیریت انرژی و بازآرایی جغرافیای قدرت است.
امپراتوری نیابتی از ترکیه
تا اسرائیل
این جغرافیای قدرت به کارفرمایی آمریکا در قالب کمربند پیمانکاران نظامی ـ امنیتی از ترکیه تا عراق، قطر، کویت، بحرین، عمان، عربستان و در رأس آن اسرائیل ـ بهعنوان هسته فرماندهی منطقهای ـ استقرار یافته است؛ منظومهای از پایگاهها و وابستگیها که هر یک بهگونهای به امپراتوری نیابتی و تحتالحمایه غرب بدل شدهاند، و چهبسا روزی حتی علیه ملتهای میزبان نیز به کار گرفته شوند.
پیششرط تسلط ژئواکونومیک
بر شرق
اگر آمریکا بتواند ونزوئلا، بزرگترین دارنده ذخایر نفت جهان را به کنترل و سیطره خود درآورد و امنیت انرژیاش را تثبیت کند، احتمال شکلگیری درگیری های بزرگتر و فشار مستقیم بر چین و روسیه و دیگر کشورهای خارج از هژمونی غرب افزایش مییابد.
کنترل انرژی، پیششرط تسلط ژئواکونومیک بر شرق است. هرگونه ناامنی در منابع و آبراههای انرژی، بیشترین آسیب را متوجه اقتصاد چین میکند؛ کشوری که به واردات روزانه بیش از یازده میلیون بشکه نفت وابسته است و هر اختلالی در این مسیر، پیوند حیاتی چین با جنوب جهانی را تضعیف خواهد کرد.
در سوی دیگر، صادرات انرژی روسیه نیز در سایه جنگ نیابتی در اوکراین و حملات میدانی و سایبری به صنایع نفتی این کشور، آسیب دیده و میتواند با اختلال گسترده مواجه شود. از دیدگاه غرب، این وضعیت بهترین فرصت برای تحمیل نظمی جدید است؛ نظمی که هدف آن بازسازی امپراتوری تکقطبی از مسیر بحرانسازیهای زنجیرهای و جهانی است که نمونهای از آن را در جنگ جهانی تعرفهها دیدهایم.
ایران؛ دروازه شرق
در همین چارچوب، فشار یا حمله به ایران نیز نباید صرفاً در جغرافیای ایران و منطقه تحلیل شود، بلکه باید آن را در بستر راهبردی مهار ژئواستراتژیک شرق نیز فهمید. هدف، شاید نه فقط مهار منطقهای ایران، بلکه تسخیر یکی از بزرگترین دارندگان منابع انرژی جهان بوده است تا از یکسو منطقه تحت کنترل کامل قرار گیرد، از سوی دیگر روسیه محاصره شود و همچنین مسیرهای تأمین انرژی چین تهدید گردد. در نهایت، هزینه منازعه بزرگ غرب با شرق میتواند از مسیر تصاحب منابع ایران ونزوئلا تأمین شود. شاید تغییر رفتار چین و روسیه (که نمیدانیم تا چه اندازه عمیق و پایدار است) پس از حمله اخیر به کشورمان نیز در همین راستا قابل تفسیر باشد. چهبسا آنان دریافته باشند که در ساختار قدرت جهانی، ایران بهعنوان دروازه شرق، همان نقشی را ایفا میکند که اوکراین در معادله امنیتی اروپا دارد با این تفاوت که نقش ایران به مراتب از اهمیت بالاتری برخوردار است.
با توجه به روند تحولات، بعید است غرب بهسادگی به سازش یا صلح با ایران تن دهد؛ زیرا میداند ایران، با عقبه منازعات چهار دههای، به آسانی در اردوگاه غرب جای نخواهد گرفت و در معادله تعیینکننده پنج سال آینده، بازیگری به نفع غرب نخواهد بود. از اینرو، هر صلحی را به سود شرق تفسیر خواهد کرد و استمرار فشار، تحریم ترکیبی، مهار هوشمند، و حتی اگر بتوانند ضربات نظامی و بیثباتسازی داخلی و فراتر از آن، همچنان ستون ثابت استراتژی غرب باقی خواهد ماند.
قرن بازتعریف قدرت
و پرسش های راهبردی
تردیدی نیست که قرن سیاسی جدید، قرن بازتعریف قدرت است. با روند کنونی، اگر میدان همچنان در اختیار اندیشه رهبران قرن بیستمی بماند، بعید نیست دامنه منازعات جهانی بهسرعت گسترش یابد؛ چراکه تداوم تفکر قرن بیستمی در مدیریت قرن بیستویکمی، چیزی جز بازتولید بحران نیست. اما پرسش این است که غرب فعلی کدام سناریوی راهبردی را برخواهد گزید؟ آیا ائتلاف چندملیتی راست افراطی خواهد توانست پروژه نظامیسازی و سلسلهمراتب نژادی را پیش برده و جهان را به منازعات همزمان انسانی، طبقاتی و نظامی بکشاند؟ آیا جهان به آستانه رویارویی جهانی دیگری نزدیک خواهد شد؟ آیا ائتلاف کشورهای ضدجنگ میتواند تعادل بازدارندگی و دیپلماسی فعال را به سود صلح بازگرداند؟ آیا رخدادی غیرقابل پیشبینی مانند تغییر رهبری برخی از قدرتهای اصلی شورای امنیت، مسیر تحولات را دگرگون خواهد کرد؟
آیا نسل جدید جهان، که بهمراتب زودتر از نسلهای پیشین و در سایه تحولات دیجیتال به عرصه قدرت خواهد رسید، مانع از تحمیل این جنگ خواهد شد؟
ادامه در صفحه 2
دو نسل
در یکسو، نسلی از رهبران قرن بیستمی قرار دارد که عمر سیاسی یا زیستی آنان رو به پایان است و میکوشند در پنج تا ده سال پیشرو، آخرین مهر اثرگذاری خود را بر پیشانی قرن سیاسی جدید بزنند؛ نسلی که همچنان با منطق قدرت سخت و ابزارهای سنتی نظمسازی میاندیشد و از پشتیبانی جریانهای پوپولیستی و ناسیونالیسم افراطی نوظهور نیز برخوردار است.
در سوی دیگر، نسل تازه هجده تا چهل سال در حال قد برافراشتن است؛ نسلی برخاسته یا رشد یافته در بستر تمدن دیجیتال و بیداری فکری و اجتماعی که بیش از هر چیز بر رقابتهای فناورانه، علمی و فرهنگی نرم استوار است. به بیان دیگر، در یکسو «نسل هیروشیما و غزه» ایستاده که هنوز در چارچوب قدرت تخریبی میاندیشد، و در سوی دیگر، «نسل دانشگاهها و خیابانها» که حامل آگاهی جهانی و مطالبه اخلاقی قرن بیستویکم و قدرت شبکه است.
با این حال، تا زمانی که نسل تازه میدان تصمیمسازی را بهدست گیرد، جهان همچنان در سیطره رهبران کهنهکار قرن بیستم باقی خواهد ماند؛ رهبرانی که میراث ذهنی بسیاری از ایشان بر جنگ، موازنه قوا و انباشت سلاح بنا شده است و با ذهنیتی «اتممحور» و امنیتزده، میکوشند قرن فناورانه و آگاهی را با منطق تسلیحاتی اداره کنند.
گریز راهبردی
و سودای پادشاهی
امروز آمریکا که سودای پادشاهی جهان را در سر دارد، در رقابت با چین و مهار روسیه، شرایط را اضطراری و در آستانه گریز راهبردی میبیند. از شمال تا جنوب نیمکره غربی، از قطب تا خاورمیانه، در پی بازطراحی مرزهای نفوذ و زنجیرههای تأمین است. از کانادا و گرینلند و ونزوئلا تا کانال پاناما، سوئز، غزه، بگرام و معادن اوکراین، چشم طمع گشوده است. اوکراین قربانی منازعهای میان روسیه و اروپا شده و تایوان و دریای چین به نقطه تلاقی رقابت ژئواستراتژیک چین و آمریکا تبدیل گردیده است؛ رقابتی که هر لحظه میتواند با جرقهای کوچک به بحرانی منطقهای و فراگیر بدل شود.
آمادهباش اروپا
اگر تحرکات ناتو، اروپا و روسیه را دقیقتر بنگریم، از افزایش بیسابقه بودجههای نظامی تا بازسازی پناهگاهها، رزمایشهای اضطراری و احیای نظام سربازی اجباری همه و همه بوی باروت میدهد؛ نشانه های عبور از جنگ سرد و در یک کلمه «آمادهباش اروپا» آشکار است. به عنوان نمونه در کنار افزایش بودجه ناتو، تنها در آلمان که آغاز گر دو جنگ جهانی بوده است، ششصد میلیارد یورو برای توانافزایی و نوسازی ارتش در پنج سال پیش روی اختصاص یافته است. برخی محافل نیز از احتمال درگیری مستقیم روسیه و اروپا در پنج سال آینده سخن میگویند؛ اخباری که میتواند زمینهساز تداوم جنگ اوکراین، یا حتی حملات پیشدستانه و جنگ های هیبریدی جدید باشد.
انرژی و گذرگاههای ژئواستراتژیک
در این میان، آنچه در هماوردی نوین شرق و غرب بیش از هر چیز برجسته است، منابع انرژی و گذرگاههای ژئواستراتژیک است که به اهرم اصلی شکلدهی به نظم آینده بدل شدهاند. اگر آمریکا به ونزوئلا نزدیک میشود، اگر به عقبههای نفتی روسیه حمله میشود، اگر درآمدهای نفتی کشورهای خلیج فارس در قالب سرمایهگذاری در آمریکا پیشخرید میشود، اگر دریای سرخ و مدیترانه به گذرگاههایی حساس بدل شدهاند، اگر پایان دادن به منازعه غزه به اولویتی فوری تبدیل شده، و اگر احتمال حملهای برقآسا به لبنان برای رفع آخرین موانع منطقه میرود، همه در امتداد راهبرد بزرگتر مدیریت انرژی و بازآرایی جغرافیای قدرت است.
امپراتوری نیابتی از ترکیه
تا اسرائیل
این جغرافیای قدرت به کارفرمایی آمریکا در قالب کمربند پیمانکاران نظامی ـ امنیتی از ترکیه تا عراق، قطر، کویت، بحرین، عمان، عربستان و در رأس آن اسرائیل ـ بهعنوان هسته فرماندهی منطقهای ـ استقرار یافته است؛ منظومهای از پایگاهها و وابستگیها که هر یک بهگونهای به امپراتوری نیابتی و تحتالحمایه غرب بدل شدهاند، و چهبسا روزی حتی علیه ملتهای میزبان نیز به کار گرفته شوند.
پیششرط تسلط ژئواکونومیک
بر شرق
اگر آمریکا بتواند ونزوئلا، بزرگترین دارنده ذخایر نفت جهان را به کنترل و سیطره خود درآورد و امنیت انرژیاش را تثبیت کند، احتمال شکلگیری درگیری های بزرگتر و فشار مستقیم بر چین و روسیه و دیگر کشورهای خارج از هژمونی غرب افزایش مییابد.
کنترل انرژی، پیششرط تسلط ژئواکونومیک بر شرق است. هرگونه ناامنی در منابع و آبراههای انرژی، بیشترین آسیب را متوجه اقتصاد چین میکند؛ کشوری که به واردات روزانه بیش از یازده میلیون بشکه نفت وابسته است و هر اختلالی در این مسیر، پیوند حیاتی چین با جنوب جهانی را تضعیف خواهد کرد.
در سوی دیگر، صادرات انرژی روسیه نیز در سایه جنگ نیابتی در اوکراین و حملات میدانی و سایبری به صنایع نفتی این کشور، آسیب دیده و میتواند با اختلال گسترده مواجه شود. از دیدگاه غرب، این وضعیت بهترین فرصت برای تحمیل نظمی جدید است؛ نظمی که هدف آن بازسازی امپراتوری تکقطبی از مسیر بحرانسازیهای زنجیرهای و جهانی است که نمونهای از آن را در جنگ جهانی تعرفهها دیدهایم.
ایران؛ دروازه شرق
در همین چارچوب، فشار یا حمله به ایران نیز نباید صرفاً در جغرافیای ایران و منطقه تحلیل شود، بلکه باید آن را در بستر راهبردی مهار ژئواستراتژیک شرق نیز فهمید. هدف، شاید نه فقط مهار منطقهای ایران، بلکه تسخیر یکی از بزرگترین دارندگان منابع انرژی جهان بوده است تا از یکسو منطقه تحت کنترل کامل قرار گیرد، از سوی دیگر روسیه محاصره شود و همچنین مسیرهای تأمین انرژی چین تهدید گردد. در نهایت، هزینه منازعه بزرگ غرب با شرق میتواند از مسیر تصاحب منابع ایران ونزوئلا تأمین شود. شاید تغییر رفتار چین و روسیه (که نمیدانیم تا چه اندازه عمیق و پایدار است) پس از حمله اخیر به کشورمان نیز در همین راستا قابل تفسیر باشد. چهبسا آنان دریافته باشند که در ساختار قدرت جهانی، ایران بهعنوان دروازه شرق، همان نقشی را ایفا میکند که اوکراین در معادله امنیتی اروپا دارد با این تفاوت که نقش ایران به مراتب از اهمیت بالاتری برخوردار است.
با توجه به روند تحولات، بعید است غرب بهسادگی به سازش یا صلح با ایران تن دهد؛ زیرا میداند ایران، با عقبه منازعات چهار دههای، به آسانی در اردوگاه غرب جای نخواهد گرفت و در معادله تعیینکننده پنج سال آینده، بازیگری به نفع غرب نخواهد بود. از اینرو، هر صلحی را به سود شرق تفسیر خواهد کرد و استمرار فشار، تحریم ترکیبی، مهار هوشمند، و حتی اگر بتوانند ضربات نظامی و بیثباتسازی داخلی و فراتر از آن، همچنان ستون ثابت استراتژی غرب باقی خواهد ماند.
قرن بازتعریف قدرت
و پرسش های راهبردی
تردیدی نیست که قرن سیاسی جدید، قرن بازتعریف قدرت است. با روند کنونی، اگر میدان همچنان در اختیار اندیشه رهبران قرن بیستمی بماند، بعید نیست دامنه منازعات جهانی بهسرعت گسترش یابد؛ چراکه تداوم تفکر قرن بیستمی در مدیریت قرن بیستویکمی، چیزی جز بازتولید بحران نیست. اما پرسش این است که غرب فعلی کدام سناریوی راهبردی را برخواهد گزید؟ آیا ائتلاف چندملیتی راست افراطی خواهد توانست پروژه نظامیسازی و سلسلهمراتب نژادی را پیش برده و جهان را به منازعات همزمان انسانی، طبقاتی و نظامی بکشاند؟ آیا جهان به آستانه رویارویی جهانی دیگری نزدیک خواهد شد؟ آیا ائتلاف کشورهای ضدجنگ میتواند تعادل بازدارندگی و دیپلماسی فعال را به سود صلح بازگرداند؟ آیا رخدادی غیرقابل پیشبینی مانند تغییر رهبری برخی از قدرتهای اصلی شورای امنیت، مسیر تحولات را دگرگون خواهد کرد؟
آیا نسل جدید جهان، که بهمراتب زودتر از نسلهای پیشین و در سایه تحولات دیجیتال به عرصه قدرت خواهد رسید، مانع از تحمیل این جنگ خواهد شد؟
ادامه در صفحه 2