آیتالله کاظمینی نقل میکرد:
من شاگرد حاج شیخ (شیخ غلامرضا یزدی) بودم و ایشان اتاقی در مدرسهی خان داشتند و در آنجا درس میدادند.
یکی از کسانی که در آن مدرسه درس میخواند، از سوی حاج شیخ به امامت جماعت مسجدی منصوب شده بود.
آن فرد به اتاق حاج شیخ طمع کرده بود. از طرف دیگر، ممکن بود افرادی آن شخص را تحریک کرده باشند؛ چون حاج شیخ هر جا که بود، حضورش ناهی از منکر بود و در حضور ایشان هیچکس نمیتوانست منکری را انجام دهد.
حتی در زمان درس خواندن ایشان همهی طلبهها نماز شبخوان شده بودند.
باری، آن فرد میخواست اتاق حاج شیخ را بگیرد که جای پایی برای حاج شیخ نماند.
یک روز قبل از اینکه حاج شیخ بیاید، دیدم خادم دارد آن اتاق را جارو میکند.
گفتم: «برای چه؟»
گفت: «حاج شیخ گفته است من نمیآیم و این اتاق را به فلانی بدهید.» (منظور همان امام جماعت بود).
ما خیلی ناراحت شدیم...
منبع: تندیس پارسایی، ص۷۳.
آیتالله کاظمینی نقل میکرد:
من شاگرد حاج شیخ (شیخ غلامرضا یزدی) بودم و ایشان اتاقی در مدرسهی خان داشتند و در آنجا درس میدادند.
یکی از کسانی که در آن مدرسه درس میخواند، از سوی حاج شیخ به امامت جماعت مسجدی منصوب شده بود.
آن فرد به اتاق حاج شیخ طمع کرده بود. از طرف دیگر، ممکن بود افرادی آن شخص را تحریک کرده باشند؛ چون حاج شیخ هر جا که بود، حضورش ناهی از منکر بود و در حضور ایشان هیچکس نمیتوانست منکری را انجام دهد.
حتی در زمان درس خواندن ایشان همهی طلبهها نماز شبخوان شده بودند.
باری، آن فرد میخواست اتاق حاج شیخ را بگیرد که جای پایی برای حاج شیخ نماند.
یک روز قبل از اینکه حاج شیخ بیاید، دیدم خادم دارد آن اتاق را جارو میکند.
گفتم: «برای چه؟»
گفت: «حاج شیخ گفته است من نمیآیم و این اتاق را به فلانی بدهید.» (منظور همان امام جماعت بود).
ما خیلی ناراحت شدیم...
منبع: تندیس پارسایی، ص۷۳.