به گزارش ایکنا، دومین نشست «نقد و بررسی نظریه ایرانشهر جواد طباطبایی» با حضور احمد بستانی، عضو هیئت علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه خوارزمی و امیر مازیار، عضو هیئت علمی گروه فلسفه هنر دانشگاه تهران در تالار کمال دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران برگزار شد.
احمد بستانی، عضو هیئت علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه خوارزمی در ابتدای نشست با بیان اینکه در سنت مطالعات شرقی، تاریخ اندیشه سیاسی در ایران، در قالب تاریخ اسلام و در ذیل آن قرار گرفته و مفاهیمی مانند الهیات در قالب الهیات اسلامی بررسی میشود، گفت: مرحوم طباطبایی با رویکردی مستقل و فلسفی، نخستین بار به صورت جدی به مطالعه تاریخ اندیشه سیاسی ایرانی پرداخت و این کار را با ترجمه آثار مهمی مانند «تاریخ فلسفه اسلامی» هانری کربن و «فلسفه ایرانی» آغاز کرد. او بر این باور است که اندیشه سیاسی ایرانی، در قالب نظریه «ایرانشهری»، نشاندهنده یک سنت دینداری خاص است که قبل و بعد از اسلام در ایران وجود داشته و نگاه متفاوتی به سیاست و قدرت ارائه میدهد.
وی در ادامه گفت: این مسئله اتفاقی نیست که طباطبایی بعد از مواجهه و ترجمه آثار کربن در مورد متافیزیک ایرانی، از او متأثر شده و شروع به نگارش و الگوبرداری از کربن میکند، اما مرحوم طباطبایی از این مقطع به سرعت گذشت و به مشروطه و نظریه ایرانشهری متوجه شد.
بستانی همچنین به اغراض مرحوم طباطبایی در خصوص نگارش تاریخ اندیشه سیاسی ایرانی و ماهیت اندیشه سیاسی و تمدنی در دوره اسلامی اشاره کرد و گفت: طباطبایی بر این باور بود که انجام این هدف کاری ضرورتا فلسفی است و قابل تقلیل به تاریخ و دادههای تاریخی نیست.
بستانی پروژه فکری مرحوم طباطبایی را اقدامی دانست که برای اولین بار صورت گرفته و پژوهشگری از ماهیت اندیشه سیاسی مختص ایرانیان پرسشی فلسفی داشته و این هدف را با الگوها و اصولهای فلسفه سیاسی پیگیری کرده نه با الگوها و اصول تاریخ نگاری؛ برخلاف جریان اکثر سبکشناسان که غالبا مورخ بودند و طبیعتا هنگامی که اقدام به نگاشتن اندیشه سیاسی در اسلام میکنند، بر اساس زمینه پیدایش و بسترهای اندیشهها مینویسند.
وی افزود نکته دوم در اندیشه طباطبایی ایضاح منطق حاکم بر تحول و انسجام درونی اندیشه سیاسی در تاریخ ایران است که حاصل این پژوهش میتواند زمینهای باشد برای تأسیس فلسفه سیاسی جدیدی که ناظر به موقعیت دوران جدید خواهد بود.
بستانی با تأکید بر اینکه دغدغه طباطبایی صرفا شناخت و توصیف اندیشههای قدما نیست، گفت: تاریخ نگاری اندیشه سیاسی ایرانی، مقدمهای است برای اینکه نظام فلسفه سیاسی را در وضعیت معاصر تأسیس کنیم تا این پژوهشها، در کنار فهم ماهیت و طبیعت اندیشه سیاسی ایرانی، پاسخگوی نیازهای زمان حاضر باشد و بتواند نقش مؤثری در تحولات مدرن ایفا کند.
استاد دانشگاه خوارزمی سپس به عناصر کلیدی در رویکرد طباطبایی اشاره کرد و گفت: از برجستگی اندیشه طباطبایی میتوان به ترسیم منحنی تاریخ فلسفه سیاسی ایرانی و تأکید بر تداوم مایههای ایرانشهری در دوره اسلامی که نشاندهنده پیوستگی و استقلال این اندیشه است اشاره کرد. همچنین در آثار طباطبایی، نوعی وحدت مضمونی و خطوط نامرئی در تاریخ اندیشه سیاسی ایران دیده میشود که نشاندهنده یک منطق درونی مستقل است.
بستانی با بیان اینکه هر پروژه فکری یک منطق کشف و ظهور دارد و مسائلی را برجسته کرده و همچنین چیزی را در کانون قرار میدهد و چیزهایی را در اختفا و حاشیه قرار میدهد گفت: این مسئله را ایراد نمیدانم بلکه محدودیتی است که ساحت اندیشه میتواند داشته باشد.
بستانی یکی از محدودیتهای اندیشه مرحوم طباطبایی را در این موضوع میدانست که وی تمرکز بسیار بر تاریخ اندیشه سیاسی داشته و به ندرت در خصوص مفاهیم سیاسی بحث میکرده و ترجیح داشت تا از دریچه تاریخ اندیشه وارد گفتوگو شود تا اینکه بخواهد در خصوص دولت و جزئیات اجتماعی و سیاسی صحبت کند. طباطبایی به صراحت گفته که ما وقتی تاریخ اندیشه ننوشتهایم عملا نمیتوانیم از مفاهیم سیاسی صحبت کنیم.
وی در پایان به نقدهای وارد بر طباطبایی اشاره کرد، به ویژه منتقدانی که معتقدند تفکیک منطق ایرانی از جهان اسلام و مفاهیم کلی آن، خطای روش شناختی است و این اندیشهها را در قالبهای کلی و تاریخی نمیگنجانند. همچنین، او بر این باور است که در شناخت اندیشه سیاسی ایرانی، باید به عناصر الهی و مذهبی آن توجه ویژه داشت، چرا که بسیاری از مباحث این حوزه در ارتباط با الهیات سیاسی و سنتهای دینی قرار دارد.
بستانی با بیان اینکه مفهوم «وحدت در کثرت» در اندیشه مرحوم طباطبایی توانسته است تداوم، پیوستگی فرهنگی و تاریخی در ایران را نشان دهد، بدون اینکه جوهر واحد فرهنگی و هویتی آن کاهش یابد، گفت: اهمیت درک عمیق و چند لایه از تاریخ و اندیشه ایرانی ضرورت دارد و این امر میتواند به فهم بهتر هویت ملی و نقش ایران در تاریخ جهانی کمک کند.
امیر مازیار، عضو هیئت علمی گروه فلسفه هنر دانشگاه تهران در بخش دیگری از نشست با بیان اینکه کتاب «تاریخ زوال اندیشه سیاسی در ایران» پروژه است که در نوع خود بینظیر است، گفت: تاکنون نمونه مشابهای در تاریخ نگاری فلسفه سیاسی اسلامی و ایرانی، نظیر آن وجود نداشته است.
وی با اشاره به اینکه طباطبایی معتقد است در نظام دانشگاهی، فیلسوفان ایرانی به موضوع فلسفه سیاسی توجه کافی نداشتند و بیشتر به روایتهای تاریخی و فلسفی پرداختهاند، گفت: طباطبایی در کتاب خود اصرار دارد که کار او تاریخ نگاری اندیشهها نبوده است بلکه هدف او روایتی از سیر اندیشههاست و در این زمینه نگاهی کاملا هگلی دارد.
این استاد دانشگاه با ورود به این موضوع که بحث فلسفه سیاسی در ایران به طور جدی با فارابی آغاز میشود گفت: مرحوم طباطبایی به واقعیت اندیشمندی ایرانگرا است، اما او هرگز این گونه نیندیشید که به خاستگاه اندیشهها توجه نکند و سرچشمه اندیشه را بدون در نظر گرفتن تأثیرات و آبشخورهای فکر در نظر بگیرد . او در خصوص فارابی معتقد بود که باید او را در چارچوب سنت اسلامی و در گفتوگو با متون، افراد و نهادهای سیاسی که وجود دارد فهمید.
وی افزود: روایت مرحوم طباطبایی از فلسفه سیاسی در ایران بیشتر در قالب بحرانهای شهرهای ایرانی و بحران خلافت در جهان اسلام است که نشاندهنده اهمیت و بنیادهای فلسفی این موضوعات است و معتقد است که فارابی در مقابل اندیشه خلافت، نظریهای مبتنی بر فلسفه سیاسی و مدنی ارائه داده است.
وی اهمیت نگاه متفاوت فارابی به جایگاه علم مدنی را نسبت به سایر فیلسوفان اسلامی تأکید کرد و گفت: فارابی، برخلاف تقسیمبندیهای رایج در فلسفه، فلسفه نظری و عملی را جدا نکرده و بر اهمیت فلسفه عملی و سیاست تأکید دارد، جایی که اخلاق و سیاست پیوستهاند و اخلاق مقدمهای برای سیاست است.
وی با بیان این موضوع که طباطبایی به جایگاه پادشاه فیلسوف یا پیامبر در نظام حکومتی فارابی میپردازد و معتقد است که فارابی رابطهای میان فلسفه و نبوت برقرار کرده است، گفت: طباطبایی اشاره میکند که فارابی درک کرده که فیلسوف نمیتواند رئیس مدینه باشد، زیرا فلسفه برای نخبگان و زبان ارشاد و هدایت برای همه جامعه است، در حالی که نبی نقش واسط میان خدا و جامعه را دارد، بنابراین، فارابی معتقد است که اداره جامعه نیازمند شریعت و نبوت است، نه صرفاً فلسفه.
وی ادامه داد: فارابی در دیدگاه خود به این نکته توجه داشت که پیامبر باید جایگاه فیلسوف را در جامعه پر کند، یعنی پیامبری که فلسفه را درک میکند و میتواند نقش فیلسوف را ایفا کند. از دیدگاه او، فلسفه در عقل عملی شکل میگیرد و رابطه نزدیکی با ملت دارد؛ زیرا فلسفه نظری، وجه آرا و اعمال ملت را نشان میدهد و فلسفه عملی، جزئیات و فروع مربوط به زندگی اجتماعی و مدنی را در بر میگیرد. فارابی معتقد است که فلسفه، به ویژه فلسفه عملی، بدون شریعت ناقص است و فلسفه کامل باید همراه با دین و شریعت باشد، اما فلسفه نظری میتواند بدون دین کامل باشد.
مازیار ادامه داد: در این نگاه، فلسفه جایگزین یا مکمل شریعت است و تدبیر اداره مدینه و حکومت باید بر پایه اصول فلسفی باشد، چرا که قوانین الهی و عمل نکردن به آنها، مشکلاتی در جامعه ایجاد میکند. فارابی بر این باور است که حکمت عملی باید با شریعت مرتبط باشد و این رابطه در تاریخ فلسفه و حکمت عملی به درستی توسط محققانی مانند طباطبایی تحلیل شده است. طباطبایی نیز بر این نکته تأکید دارد که حکمت عملی، در کنار شریعت، نقش مهمی در اداره جامعه دارد و پادشاه یا حاکم باید کسی باشد که اصل شریعت را درک کند و از آن استنباط کند، نه اینکه صرفاً بر اساس فقه عمل کند.
انتهای پیام