نوستالژی، حسرت دیروز، دریغانه و... اسمش را هرچه میخواهید بگذارید. این حس غریب که سبب میشود آدمها گاهی بنشینند و از دلبستگیها و خاطرات تلخ و شیرین گذشته یاد کنند البته یک دستاورد دیگر هم برای امروزیها دارد. اینکه بعد از دلتنگی برای سرخوشیهای زندگی ۳۰، ۴۰ یا ۵۰ سال پیش معمولاً به این نقطه میرسیم که: «زندگیهای دیروز چقدر راحتتر، صمیمانهتر و خالصتر بود»!
زندگی میان واقعیت و امید
فرق نمیکند ۳۰ سال اول زندگی را رد کرده باشید یا اواسط و اواخر دهه چهارم زندگی باشید یا حتی مرز ۵۰ و ۶۰ سالگی را پشت سر گذاشته باشید؛ حسرت و دریغ زندگی دیروز اغلب سراغتان میآید و دستِآخر اعتراف میکنید که دورهمیها، تفریحات، کار و هیجانهای زندگی قدیم خیلی بهتر از زندگی ماشینی امروز بود. در توصیف این حالت انسان «عصرایران» مینویسد: «قدیمترها، زندگی آهنگی انسانی داشت... مردم وقت داشتند تا مثلاً در کافهها دور هم بنشینند، روزنامه بخوانند، نامه بنویسند و در پیادهرو با آشنایی گفتوگو کنند. رادیو صدایی آشنا در همه جا و برای همه بود و تلویزیون تنها پنجره جهان به حساب میآمد... در همان روزها، دانشمندان روی ماه قدم گذاشتند و نویسندگان با کلمات، جهان را وسعت دادند. آن دوران، جهان و زندگی نه به سادگی گذشته روستایی ما بود و نه به پیچیدگی عصر دیجیتال امروز؛ بلکه در نقطهای میان امید و واقعیت قرار داشت».در آن دوران هم البته
جنگ سرد و گرم، تبعیض، آلودگی صنعتی، مشکلات اقتصادی و... وجود داشت، اما چرا خیلیها احساس میکنند زندگی در آن زمان معنا و توازن بیشتری داشت؟
واقعیت این است که امروز، بشر به امکانات بیسابقهای دست پیدا کرده، اما انگار در میان دادهها، سرعت و اضطراب گم شده است. حافظه جمعی ما، دهههای میانی قرن بیستم را به شکلی بازسازی کرده که گویی جهانی میان رؤیا و واقعیت بوده است. اما پرسش اصلی اینجاست: آیا آن حس تعادلی که فکر میکنیم در گذشته بر زندگی ما سایه انداخته بود، واقعاً وجود داشت، یا فقط محصول نوستالژی و میل به آرامش ازدسترفته ماست؟ سادهتر اینکه: آیا زندگی و جهانِ آن روزها واقعاً بهتر بود؟
کارشناسان معتقدند در دهههای پیشین، تعادل واقعاً بر زندگی و جهان حاکم بود، اما این تعادل بهشدت شکننده بود! فناوری داشت بهسرعت رشد میکرد، اما هنوز آن قدر فراگیر نشده بود که انسان را از مدار زندگی طبیعی بیرون براند. مردم به ساعت نگاه میکردند، نه به اعلانهای گوشی. روزها آهنگ معقولی داشتند و شبها واقعاً پایان روز و پایان تکاپو بودند. برای بسیاری، زندگی میان دو قطب امید به آینده و رضایت از حال نوسان میکرد.
در مقابل، انسان قرن بیستویکم با پیشرفتی روبهرو است که از درک او فراتر میرود. فناوری اطلاعات، هوش مصنوعی و شبکههای اجتماعی، جهان را به محیطی بدون مکث تبدیل کردهاند. ذهن ما از جریان مداوم دادهها خسته میشود؛ زیرا هنوز برای چنین شتابی تکامل نیافته است. دانشمندان میگویند انسان امروز در «چرخه تصمیم دائمی» زندگی میکند و هیچ زمان استراحت و بازنشستگی ذهنی ندارد.
تنهایی در میان جمع
البته همه اینها به این معنی نیست که زندگی گذشته که این قدر یادش میکنیم از اضطراب خالی بود. دهههای گذشته هم شاهد بحرانهای ژئوپلیتیک، جنگ و ترس هستهای بودند. یعنی تفاوت اصلی زندگی دیروز و امروز در کیفیت اضطراب است. «ترس» دیروز، برای انسانها بیرونی و قابلنامگذاری بود، اما اضطراب امروزی درونی و پنهان است. در آن دوران انسان میدانست از چه میترسد؛ امروز فقط میداند که خسته است!
در میانه قرن بیستم، ارتباط اجتماعی مبتنی بر تماس فیزیکی، گفتوگو و تجربه مشترک بود. نامهنویسی، تلفن ثابت یا دیدارهای چهرهبهچهره برای ما «زمان تأمل» یا درنگ ایجاد میکردند. هر رابطه، نیازمند صبر، حضور و درک متقابل بود. خانوادهها کنار هم غذا میخوردند، دوستان هفتهای چند بار همدیگر را میدیدند و خاطرات بهصورت مشترک ساخته میشدند. در چنین ساختاری، پیوند انسانی طی یک فرایند تدریجی رشد میکرد.
امروز اما ارتباطات دیجیتال همهچیز را همزمان کردهاند. فرد در یک روز میتواند با دهها نفر مکالمه کند بیآنکه با هیچکس واقعاً ارتباط برقرار کرده باشد. حضور مجازی جایگزین تجربه واقعی شده است. شبکههای اجتماعی امکان گفتوگو را گسترده کردهاند، اما عمق روابط را کاهش دادهاند. به تعبیر روانشناسان، ما در وضعیت «تنهایی در میان جمع» بهسر میبریم.
با این حال، نباید ارتباطات دیجیتال را فقط تهدید دید. برای بسیاری از افراد در مناطق دورافتاده، این ابزارها دروازهای به جهان بیرون و منبعی از همدلی و آگاهیاند. اما آنچه از میان رفته نه «ارتباط»، بلکه کیفیتِ حضور انسانی در این ارتباط است. شاید اگر انسان بتواند بین سرعت و عمق توازن ایجاد کند، فناوری هم میتواند صمیمیت را بازتعریف کند، نه نابود.
بازگشت به تعادل
دهههای گذشته را میتوان عصر کاریزما، تخیل و مکاشفه دانست؛ زمانی که انسان هنوز به قدرت کلمه، تصویر و ایده ایمان داشت. کتابخوانی بخش جداییناپذیر از زندگی فرهنگی بود. کتابخانهها، فروشگاههای کتاب و مجلات تخصصی رونق داشتند. در خانهها مجموعههای ادبی و علمی نگهداری میشد و مطالعه نشانه فرهیختگی بود، نه عادت کماهمیت. این دوران از حضور چهرههای کاریزماتیک اعم از نویسنده، هنرمند، سیاستمدار، دانشمند و... در عرصههای مختلف نیرو میگرفت؛ آدمهایی که ترکیبی از آگاهی و ایمان به آینده بودند و میشد آنها را نمونه رهبری فرهنگی به حساب آورد، مقولهای که امروز کمتر دیده میشود.
در مقابل، قرن بیستویکم سرشار از اطلاعات است اما تهی از مرجعیت فرهنگی. با وجود فراوانی رسانهها، دشوار است نام چهرهای را یافت که بتواند نسلهای مختلف را به تفکر و شور جمعی دعوت کند. الگوریتمها محتوا را براساس ترجیح لحظهای کاربر میچینند و تخیل را به حاشیه میرانند. انسان امروزی در «اقتصاد توجه» غرق شده و اندیشیدن به ایدههای بزرگ، دارد به اسکرولکردن تبدیل میشود!
البته این وضعیت همه چیزش منفی نیست. امروز هرکسی میتواند خالق باشد؛ مرز میان مخاطب و نویسنده فرو ریخته است. اگر دهه ۱۹۶۰ عصر قهرمانان فرهنگی بود، امروز عصر اجتماعهای خرد است؛ دموکراتیکتر اما پراکندهتر. در گذشته الهام از بالا میآمد، اما اکنون از درون شبکهها. شاید ما چهرههای کاریزماتیک و یا رهبران فرهنگی نداشته باشیم، اما میلیونها صدای کوچک داریم که هر یک تکهای از رؤیای انسانی را زنده نگه میدارند.
درک ما از «خوشبختی» هم در گذشته و امروز بهشدت متفاوت است. دیروز، خوشبختی مفهومی نسبتاً روشن و اجتماعی بود، یعنی شغل ثابت، خانواده، احترام، خانهای کوچک و آیندهای قابل پیشبینی. جامعه معیارهای مشخصی برای «زندگی خوب» داشت و بیشتر مردم در چارچوب همان معیارها معنا مییافتند.
امروز اما خوشبختی به سفری شخصی و متغیر بدل شده است. فرد باید خودش معنا را بسازد. این آزادی، در عین ارزشمند بودن، بار روانی سنگینی دارد. روانشناسان از پدیدهای به نام «پارادوکس انتخاب» سخن میگویند: هرچه گزینهها بیشتر، رضایت کمتر. انسان مدرن از آزادی خود خسته میشود چون نمیداند به کدام سو باید برود. بااینحال، این تغییر نشانه بلوغ نیز هست. دیگر خوشبختی به مالکیت گره نخورده؛ بلکه به تجربه، رشد درونی و سلامت ذهنی پیوند یافته است. انسان دیروز اگر خوشبختی را در قطعیت میجست، امروز آن را در آگاهی مییابد.
حالا اگر بازهم میپرسید: آیا میتوان حس آرامش گذشته را بازسازی کرد؟
پاسخ این است: نه به همان شکل، اما میتوان با کاهش شتاب، تقویت ارتباطات واقعی و بازتعریف معنا در زندگی مدرن، بخشی از آن تعادل را بازیافت.