به گزارش خبرنگار گروه فرهنگ و هنر برنا؛ مهدی قنبر_ نویسنده و منتقد سینما درباره زنده یاد ناصر تقوایی نوشت: تقوایی کارگردانی بود که بیآنکه بخواهد و بداند سالها از سینما دورماند و به حاشیه رانده شد. حضور این کارگردان موج نوی سینمای ایران همواره بر سینما و آتیه سینمای ایران تاثیرگذار بوده است. او با فیلمهایی که نساخت از جمعمان رفت و حسرتی ابدی را در دلمان کاشت تا بیاموزیم که نباید به هر وضعیتی که تهی از خود و پوشالی میخواهدمان تن دهیم.
تقوایی صدای بلند اعتراضی بود که سیاستگذاران سینمای کشور را به چالش میکشید امروز این صدا خاموش شده است اما پژواک صدایش همچنان به گوش میرسد.
او خالق آثار موفق و ماندگاری در سینما و تلویزیون بود. در اواخر دهه ۴۰ تا ۵۰ و در کنار کارگردانان نوظهور و صاحب سبکی مانند «مسعود کیمیایی» و «داریوش مهرجویی» با آثار تاثیرگذار بر جریان سینما وارد این عرصه شد. ازاینرو در شمار کارگردانان موج نوی سینمای ایران قرار میگیرد.
او خون تازه و نگاهی جدید را در رگ و پی سینمای ایران دمید. بهطوریکه میتوان تولد سینمای نو ایران پس از دوره ساخت فیلم فارسی را به او و کارگردانان همعصرش نسبت داد. او همچنین برنده جایزه پلنگ برنزی جشنواره فیلم لوکارنو برای فیلم ناخدا خورشید در سال ۱۹۸۸ است.
زندهیاد ناصر تقوایی در ۱۹ تیر ۱۳۲۰ خورشیدی در روستای عربنشین سعدونی در جنوب شرقی آبادان به دنیا آمد. پدر تقوایی کارمند اداره گمرک بود و همین امر این شانس را به ناصر میداد که به نقاط مختلف ایران سفر کند. خود تقوایی میگفت این سفرهای متعدد یکی از بزرگترین شانسهای زندگیاش بوده است چرا که بهواسطه این سفرها میتوانسته با فرهنگ، آداب و رسوم و خلقیات مردم مختلف ایران آشنا شود.
تقوایی قبل از سینما در همان ایام نوجوانی عاشق ادبیات شد. داستان کوتاه مینوشت و به قول خودش فریفته شیوههای نو شد که بعدها در نوشتن فیلمنامههای درخشان فیلمهایش به کمکش آمد. اما با وجود عشق به ادبیات در دوران دبیرستان ریاضی خواند. ناصر تقوایی از دوران جوانی به سینما علاقهمند بود. وی یکی از عوامل فنی فیلم سینمایی «خشت و آینه» ساخته ابراهیم گلستان بوده و برخی از قواعد فیلمسازی را با آن فیلم فراگرفت.
ناصر تقوایی پیش از اینکه فیلمسازی را آغاز کند به ساختن مستند روی آورده بود. تقوایی ساخت مستندهایی با نامهای «نانخورهای بیسواد»، «آرایشگاه آفتاب»، «تاکسیمتر»، «باد جن» و «فروغ فرخزاد» را در کارنامه دارد. آغاز کار وی به عنوان مستندساز نیز به اواسط دهه ۴۰ بازمیگردد.
اولین گام ناصر تقوایی در عرصه فیلمسازی حرفهای، فیلمی نامتعارف نسبت به جریان فیلمسازی مرسوم زمان خود بود. فیلم «آرامش در حضور دیگران» با سرمایهگذاری تلویزیون ملی از دل سینمای دهه پنجاه بیرون آمد. داستان فیلم از مجموعه «واهمههای بینامونشان» نوشته غلامحسین ساعدی برگرفته شده بود.
آرامش در حضور دیگران پس از نمایش محدودی که در جشن هنر شیراز (شهریور ۱۳۴۹) داشت، توقیف و بایگانی شد و پس از چهار سال سرانجام ۲۲ فروردین ۱۳۵۲ در سینما کاپری تهران به نمایش درآمد و با استقبال تماشاگران و منتقدان روبهرو شد، اما با اعتراض جامعه پرستاران نمایشش برای همیشه متوقف شد.
فیلم رویکردی درونکاوانهِ و انسانشناختی به زندگی یک نظامی پیر و انزوا گرا دارد و به تحلیل شرایط جدید او در فضای آرام و کسالتبار خانوادگی میپردازد. سرهنگ بازنشسته در حضور دیگران در انطباق خود با شرایط تازه زندگی به بنبست رسیده و در مرز واقعگرایی و جنون گام برمی دارد.
انتخاب چنین مضمون حساس و دشواری برای دومین تجربه فیلمسازی، میتوانست نشانگر اعتمادبهنفس تقوایی جوان باشد. آرامش در حضور دیگران اگرچه واکنشهای متفاوتی در میان منتقدان سینمایی برانگیخت اما دستاورد مناسبی برای ورود به عرصه سینمای حرفهای در آن روزگار نداشت. تقوایی برای تثبیت موقعیت خود در این سینما ناگزیر از پذیرش برخی از قاعدههای مرسوم شد.
فیلم «صادق کُرده» بر اساس یکی از پرسروصداترین ماجراهای صفحه حوادث روزنامهها ساخته شد که جواز ورود مناسبی برای حضور تقوایی در متن سینمای حرفهای شد. یک داستان پر افت و خیز با اوج و فرودهای مورد علاقه تماشاگر و گرههای نمایشی هیجانساز که عناصر عشق، انتقام، درگیری و گریز را در قالبی مناسب ارائه میکرد. برخورد تقوایی با این مضمون تکراری، بسیار هوشمندانه و ظریف بود. عرضه کردن یک داستان کهنه در قالبی تازه و گاه خلاق کار سادهای نیست اما او با انجام این کار دشوار، قابلیتهای خود را به نمایش گذاشت. «صادق کرده» از سوی منتقدان و تماشاگران عادی سینما به یک اندازه مورد تایید قرار گرفت.
دو فیلم «قیصر» (مسعود کیمیایی ـ ۱۳۴۸) و «صادق کرده» (ناصر تقوایی ـ ۱۳۵۱) موضوعی یکسان اما دو منظر متفاوت را به تصویر کشیدهاند. در هر دو فیلم به حریم خانوادگی (در «قیصر» به خواهر توسط برادران آب منگل و در «صادق کرده» به همسر توسط یک راننده کامیون) تعدی میشود و حاصل آن وقوع تراژدی در هر دو خانواده با مرگ قهرمانان است.
در هر دو فیلم یکی از اعضای خانواده (در «قیصر» برادر میانی و در «صادق کرد» همسر متوفی) کمر به انتقام بسته و سعی دارد ظالم را نه توسط قانون که با انتقام شخصی از میان بردارد. هر دو فیلم را میتوان تمثیلی از شرایط سیاسی دوران خود دانست. چالش هردو فیلم مقوله اخلاق و چگونگی رویکرد کیمیایی و تقوایی به این مقوله در برابر کنش انتقامی است.
تقوایی پس از یک دوره فترت کوتاه، دست به ساخت فیلم «نفرین» بر گرفته از قصه «باتلاق» نوشته «میکا والتاری» است که در حد انتظار نبود. تقوایی بعد از مشکلات پیشآمده برای فیلم «آرامش در حضور دیگران» به این واقعبینی رسیده بود که میدان عمل لازم برای بیان دغدغههای پررنگ اجتماعی را ندارد. «نفرین» محصول این شرایط بود و در آن به مسائل ازلی و ابدی، چون تقدیر و سرنوشت، سرشت و ابعاد فلسفی انسان و شکلگیری فاجعه و… پرداخته میشد.
ارباب پیر و دائمالخمر (جمشید مشایخی) در این تبعید خودخواستهاش، شمایلی از همان سرهنگ بازنشسته مالیخولیایی «آرامش در حضور دیگران» است.
این مفهوم مقایسهای را، درباره کارگر جوان فیلم (بهروز وثوقی) نیز میتوان به کار برد. او در بدو ورودش به اتاقی که برای اسکانش در نظر گرفته شده، از پشت میلههای پنجره به دریا و عبور آرام یک کشتی بر پهنه آب چشم میدوزد. تقوایی در فصل پایانی «نفرین» موقعیت محصور شده آدمهایش را به کمک فیلمبردار صاحب سبکش (نعمت حقیقی) کامل میکند. در حین مغازله کارگر نقاش و زن ارباب در زمینه گلآلود کنار شط، آفتاب به شکلی بر آنها میتابد که انگار شاخههای نور (همچون میلههای زندان) آنها را در برگرفته است. با «دیزالو» نهایی خانه، روی صورت خشکیده و گلآلود کارگر نقاش و ارباب (بعد از کشته شدنشان) و چهره منقلب زن که خدا را فریاد میزند، نمایش فاجعه به اوج خود میرسد.
در همین دوران ناصر تقوایی ساخت مجموعه تلویزیونی «دایی جان ناپلئون» را آغاز کرد. مجموعهای که به اعتقاد بسیاری از علاقهمندان سینما موفقترین دستاورد فعالیت تقوایی در عرصه کارگردانی است. دایی جان ناپلئون اگرچه بیش از هر چیز متکی به درون مایه طنزآمیز قصه و شخصیتپردازی اصل کتاب «ایرج پزشک زاد» بود اما تمامی تاثیر خود را مرهون اجرای هوشمندانه کارگردان در تمامی زمینهها از انتخاب بازیگر، فضاسازی، میزانسن و گرفتن بهترین بازی از بازیگران است.
تقوایی با وجود وفاداری به متن اصلی، در مرحله تصویرسازی از موقعیتها، ناگزیر از تغییراتی در شکل رابطهها بود که در خط کلی قصه برای ایجاد فضای نمایشی، در شناخت هرچه بیشتر شخصیتهای داستان موثر بود. آدمهای قصه با حفظ تمامی ویژگیهای موردنظر در کتاب، در جایگاه مناسب نمایش قرار میگرفتند تا در خط سیر اصلی، شکل ملموستری به هویت انسانی ایشان داده شود. ناصر تقوایی پس از نمایش موفقیتآمیز دایی جان ناپلئون از تلویزیون بیش از پیش شناخته شد.
تقوایی درباره این سریال میگفت: «آشنایی سادهای با پزشکزاد نویسنده کتاب «دایی جان ناپلئون» داشتم و زمانی که قرار شد این فیلم را بسازم خیلی اصرار کردم که خودش نقش اسدالله میرزا را بازی کند، چون ویژگیهای این نقش را داشت اما بعد بهطور اتفاقی «نقشینه» را دیدم و از آنجا که نمیشناختمش، برادرم را فرستادم تا او را دنبال کند و بعد برای این نقش از او دعوت کردم. زمانی که مشغول انجام تحقیقات کارهایی برای ساخت فیلم فرش ایران بودم، ایرج گرگین از تلویزیون تماس گرفت و گفت تصویب کردهاند که من فیلم «دایی جان ناپلئون» را از روی کتابی که پزشک زاد نوشته، بسازم در حالیکه از چاپ داستان «دایی جان ناپلئون» در مجله فردوسی بهصورت پاورقی، اصلا خبر نداشتم.»
وی ادامه داد: «برای نوشتن فیلمنامه از پزشکزاد دعوت کردم تا همکاری داشته باشیم و خواستم هر آنچه را حذف کرده یا نتوانسته بنویسد، به من بگوید، اما در هیچ موردی با او به توافق نرسیدم و او هم گفت خودت فیلمنامه را بنویس. بااینحال بهترین آدرس را از شخصیتهای داستان به من داد.»
این فیلمساز درباره سرنوشت این سریال گفته بود: «من از سرنوشت «دایی جان ناپلئون» اطلاعی ندارم! نمیدانم در این سالها چه بلایی بر سرش آمده؟ سالم است؟ اصلا کجاست؟ کسی هم نیست که از «دایی جان» به من خبر دهد. سالهاست هیچکس نسخه کامل آن را ندیدهام. همان نسخهای که در اختیار «صداوسیما» است. آیا از بین رفته است؟ هیچکس در طول اینهمه سال نیامده اطلاعاتی از آنچه در آرشیو «سازمان صداوسیما» و حتی «وزارت فرهنگ و هنر» که حالا شده ارشاد به صاحبان آثار بدهد؛ که از آنهمه فیلم، کدامها باقیماندهاند؟ و چه آثاری متاسفانه از بین رفته است؟ هیچ آمار و گزارشی در دست نیست.»
پروژه تلویزیونی «سردار جنگل» اولین اعلام حضور تقوایی در دوران تازه فعالیتش بود. ساخت این مجموعه تلویزیونی پس از طی مراحل اولیه، به کارگردان دیگری واگذار شد اما به نظر میرسید که نشانهای از حضور ناصر تقوایی همچنان بر این مجموعه سایه انداخته است.
تقوایی درباره سریال سردار جنگل که به نام «کوچک جنگلی» پخش شد نیز در جایی گفته بود. پس از مدتها مانع تراشی دیگر تمایلی به ادامه کار نداشته و ترجیح داده است آن را به «بهروز افخمی» واگذار کند. اما آنچه را که «افخمی» میساخت را نمیپسندد و پس از دیدن یکی، دو قسمت ترجیح میدهد تا ادامه آن را نبیند. تقوایی دوست داشت تا «داریوش ارجمند» برای ایفای نقش «کوچک جنگلی» انتخاب شود که نشد.
تقوایی پس از یک دوره طولانی فترت، بهترین فیلم همه دوران فعالیت خود را عرضه کرد. «ناخدا خورشید» با نگاهی تازه و شیفتهوار به یکی از ماندگارترین آثار ادبی _سینمایی، یعنی «داشتن و نداشتن» رمان معروف ارنست همینگوی که زیباترین برگردان سینمایی خود را مرهون هاوارد هاوکس تبدیل شد.
ناخدا خورشید به دلیل پیشینه تقوایی در داستاننویسی، علاقه خاص او به رمانهای ارنست همینگوی، شناخت دقیق تقوایی از شخصیتها و ویژگیهای بومی و جغرافیای منطقه جنوب، تسلطش بر گفتوگونویسی و کارگردانی، بازیهای سنجیده و قابلقبول تقریبا همه بازیگران فیلم بهترین اقتباس ایرانی از داستانهای خارجی محسوب میشود. تبحر فیلمنامه، خلق موقعیتهای ناب و دیالوگنویسی تقوایی در این فیلم بسیار ملموس و متبلور است.
مشهورترین نمونه در موقعیتسازی و دیالوگنویسی، طبعا همان صحنه شبانه میان ناخدا و همسرش است که از بچههایشان و اینکه چرا هیچکدامشان پسر نشدهاند حرف میزنند؛ یا اینکه همسر ناخدا در دیالوگی کوتاه به ملول (سعید پور صمیمی) بد و بیراه میگوید که سر زنش هوو آورده یا خداحافظی زن با ناخدا در آستانه سفر آخر با زنگ شوم ساز بادی و بومی ممتد موسیقی که بخشی از تقدیرگرایی شرقی فیلم را شکل میدهد. در صحنه گفتوگوی ناخدا و زنش پیش از سفر آخر تنها بحث عواطف مطرح نیست بلکه شاهدیم ناخدا در مسیر فلسفه زیستیاش به مرگ آگاهی رسیده است.
آشنایی تقوایی به فرهنگ و تفکر قالب در جنوب کشور جدای از ادای دین به این خطه و منطقه خاص کشور توانست خشونت جغرافیایی و گرمای سوزان این منطقه را با خشونت فضای تفکر و اثر ارنست همینگوی پیوند بزند. تا این اقتباس برای بیننده ایرانی و جنوبیاش باورپذیرتر شود. تقوایی در ساختار درون و بیرون فیلم نشانههای آشکاری از قابلیتهای حرفهای خود را به نمایش گذاشت. آدمهای قصه همینگوی را در گرمای سوزان جنوب ایران باورپذیر و ملموس کرد.
یکی از مهمترین ویژگیهای آثار تقوایی همین ظرافت و دقت در شیوه شخصیتپردازی است. تقوایی اگرچه همیشه شخصیتهای آثارش را از دیگران وام میگیرد، اما در پرداخت تصویری، نشانههایی از باورهای انسانی_اجتماعی خود را در این قالبهای عاریهای نهادینه میکند تا الگوهای رفتاری آشنایی بیابد. این ویژگی قابلتوجه حتی در مهجورترین فیلم این کارگردان یعنی «ای ایران» نیز آشکارا به چشم میآید.
آدمهای «ای ایران» هویت انسانی بسیار ملموس و قابلباوری دارند، اگرچه فیلم از جهت ساختار در مرتبهای بسیار نازلتر از ناخدا خورشید قرار میگیرد. فیلم «ای ایران» پس از تبحر این فیلمساز در سریال «دایی جان ناپلئون» و خلق چهرههای کاریکاتوری و ایجاد غلو در شخصیتها پدید آمد و باعث شد تا تقوایی «ای ایران» را با موضع هجو استبداد و دیکتاتوری به نمایش بگذارد. شخصیتهای نمادینی مانند «گروهبان مکوندی» و بسیاری دیگر که در فیلم دیده میشوند دال بر این موضوع است.
فیلم با نگاهی ملی و آرمانگرایانه که در مواردی شکل و فرم شعاری نیز به خود میگیرد. فیلم تمامعیار با تفسیر سادهای از انقلاب یعنی جماعتی که از ظلم به تنگ آمدهاند را به نمایش میگذارد.
آخرین فیلمِ کامل زندهیاد تقوایی کاغذ بیخط محصول سال ۱۳۸۰ و با بازی خسرو شکیبایی، هدیه تهرانی و جمشید مشایخی بود. این فیلم در جشن خانه سینما بهعنوان بهترین فیلم انتخاب شد. نکته مهم درباره این فیلم نمادها و پیوندهای عمیق و ریشهدار وقایعی است که در پس یک داستان ساده درباره روابط خانوادگی یک زوج روایت میشود اما نمادهای عمیقی در پس وقایع آن وجود دارد از جمله اشاره به قتلهای زنجیرهای در خون چکان شدن روزنامه و نیز مثله کردن ماهی بزرگ که توسط همسر آورده میشود. از اینرو «کاغذ بیخط» پرداخت استعارهای تقوایی به داستان و آدمهایش دارد.
هرچند تماشاگر به ظاهر دارد زندگی روزمره یک زوج مدرن طبقه متوسط را در اواخر دهه هفتاد میبیند. در خانه و زندگی آنان هر چیز، نمادین است تقوایی هوش تماشاگر را هم وارد بازی شخصیتها در زندگیشان میکند. حالا او باید همپای قهرمان زن یعنی رویا، رویایی در جهان تخیلات پرسه بزند و جهان ذهنی او را بازخوانی کند و در مسیر این بازخوانی به ذات و ماهیت زندگی و همسر او پی ببرد.
مرحوم ناصر تقوایی پس از «کاغذ بیخط» دو پروژه «زنگی و رومی» و «چای تلخ» را به ترتیب در سالهای ۱۳۸۱ و ۱۳۸۲ آغاز کرد اما هردوی این پروژهها نیمهکاره ماندند. او پس از ۵۰ سال تلاش در عرصه سینمای حرفهای، بسیار «ایده» ساخته نشده داشت اما دیربهدیر پشت دوربین میرفت. با این وجود هرگاه اثری خلق کرد، در زمره آثار درخشان سینما مطرح بود. وسواس او در نوشتن و ساختن و البته مخالفتهای مدیران سینمایی، تقوایی را کمکار جلوه داد. او سالها مینوشت. اما کمتر فرصت ساختن برایش فراهم شد.
خودش در جایی گفته بود سختگیری بیشازحد، کار با او را برای تهیهکنندگان دشوار کرده و برای اثبات این ادعا چند پروژه نافرجام را مصداق میآورد. پروژههای دیگر هم، همه در حد فیلمنامه باقیماندند. «انسان کامل» یکی از همان پروژههایی بود که به اعتقاد تقوایی میتوانست اتفاق مهمی در عرصه سینمای عرفانی ما باشد؛ اتفاقی که هرگز روی نداد.
او درباره این دو فیلم ناتمامش گفته بود: «چای تلخ را بلافاصله پس از متارکه جنگ در سال ۱۳۶۷ نوشتم. قصد داشتم همان موقع هم آن را بسازم. با ساخته نشدن این فیلم فرصت گرانبهایی از سینمای جنگ گرفته شد»
وی ادامه داد: «زنگی و رومی قبل از چای تلخ بود. این پروژه هم کلی هزینه و وقت صرفش شد و بالاخره تعطیل شد، چون تهیهکنندهاش کار را متوقف کرد. حسن جلایر، تهیهکننده فیلم از یک جای کار دیگر مایل به ادامه نبود. داستانش مفصل است. این فیلم هم درباره جنگ و دفاع از میهن است.»
تقوایی البته در این سالها به کارهای دیگری در زمینه ادبیات، عکاسی و فیلمنامهنویسی و تدریس مشغول بود.
او دلخور از فیلم نساختنهایش گفته بود: «من تاکنون درباره مشکلاتم کمتر حرف زدهام. به این دلیل که نخواستهام سروصدا راه بیندازم... برای مثال فیلمنامه «انسان کامل» مدتها از من وقت گرفت اما هیچگاه ساخته نشد. یکبار نسخه سینماییاش را نوشتم. بعد مجموعه آن را نوشتم. بارها و بارها در میان رفت و آمدم به دفتر «عبدالله گیویان» از مدیران ارشد تلویزیون، آن را بازنویسی کردم. جلسه پشت جلسه، ماهها دوندگی و پیگیری نهایتا گفته شد که مصلحت ندیدهاند فیلم ساخته شود. من در خانه نشستن و خواندن و نوشتن را به ساختن فیلمی که مورد علاقهام نبوده است، ترجیح میدهم.
به همین دلیل به فیلمسازان جوان هم میگویم. وقتی نمیگذارند یا نمیشود فیلم خودت را بسازی، میتوانی بروی سرت را به کار دیگری گرمکنی. تا لااقل حرمت هنرت را نگهداشته باشی. وقتی نمیتوانم فیلم دلخواهم را بسازم میروم عکاسی میکنم. عکاسی نشد، میروم فیلمسازی تدریس میکنم.»
البته ریلگذاریهای او و دیگر کارگردانهای موج نوی سینمای ایران در سالهای اخیر به جز تعداد معدودی از آثار در تولیدات و سیاستگذاریهای سینمایی مسیر پر افتوخیزی را طی کرد که به دلخوری او نیز منجر شد.
بهطوری که زندهیاد تقوایی در آن برهه از زمان به نشان اعتراض عنوان کرد: «من صدایم بلند است؛ چون نگرانم. صدایم بلند است به این دلیل که چرا سینمای امروز ما، بهجز چند استثنا اینقدر کوتوله مانده است؟ واقعا چرا سینمای عامهپسند اینقدر کوتوله مانده است؟ چرا هیچ کس از مسئولان که عهدهدار مسئولیت در عرصه فرهنگ و هنر و امور سینمایی است پاسخگو نیستند؟ چرا زمانی که دولتی جای دولت پیشین را میگیرد ارثی را که به او رسیده ارزیابی نمیکند؟ برخی از فیلمها در این چند ساله، حتی بدیهیترین قواعد سینما را به سخره گرفتهاند. تا آنجا که از سطح برخی آثار پیشپا افتاده گذشته، نازلتر شدهاند و این اتفاق صدای بسیاری از صاحبنظران و متفکران جامعه را درآورده است. واکنش شما چیست؟» به همین سبب او نزدیک به دو دهه ناخواسته دیگر فیلمی نساخت.
ناصر تقوایی با فیلمهایی که نساخت از جمعمان رفت و حسرتی ابدی را در دلمان کاشت تا بیاموزیم برای بهتر و درستتر و خلاقانهتر دیدن با درک درستِ زمانه نباید به هر وضعیتی که تهی از خود و پوشالی میخواهدمان، تن بدهیم. تقوایی مردی بود که بارها خواستن را فریاد زد. او صدای بلند اعتراض و نگرانی فیلمسازانی بود که سیاستگذاران سینمای کشور را به چالش میکشیدند. امروز این صدا خاموش شده است، اما پژواک صدایش همچنان به گوش میرسد.
انتهای پیام/