شناسهٔ خبر: 75243139 - سرویس علمی-فناوری
نسخه قابل چاپ منبع: جوان | لینک خبر

محمدجواد شجری، کارشناس سواد رسانه‌ای:‌

کودکان فاقد سواد رسانه‌ای آینده‌ای پر از تصمیم‌های اشتباه خواهند داشت

دیجیتال‌سازی اگر صرفاً به تعویض حامل تقلیل یابد، کتاب با تبلت، تخته با پاورپوینت و تمرین با ویدئو، نه‌تنها کافی نیست، بلکه می‌تواند بی‌تعادلی شناختی ایجاد کند. مغز کودک برای رشد متوازن به تجربه‌های چند حسی و چند وجهی نیاز دارد

صاحب‌خبر -
جوان آنلاین: امروزه کودکان از سنین پایین با تلفن همراه، تبلت و شبکه‌های اجتماعی سروکار دارند و بخش زیادی از وقت خود را در این فضا‌ها می‌گذرانند، بنابراین والدین و معلمان باید به آموزش سواد رسانه‌ای آنها توجه کنند در غیر این صورت به گفته محمدجواد شجری، کارشناس و مشاور سواد رسانه‌ای، مغز کودکان ممکن است به دریافت پاداش‌های سریع و محتوا‌های سطحی عادت کند و مهارت‌هایی مانند تمرکز طولانی، تفکر عمیق و حل مسئله در کودکان تضعیف شود. وی می‌گوید: «با آموزش درست خانواده، مدرسه و سیاستگذاران، می‌توان فناوری را از دشمن تمرکز به یار یادگیری تبدیل کرد و نسلی سازنده و اندیشمند پرورش داد.» در ادامه گفت‌و‌گو با این کارشناس را پیش رو دارید. 
 
 امروزه بسیاری از والدین و معلمان نگرانند استفاده گسترده کودکان از فضای مجازی، به ویژه شبکه‌های اجتماعی و بازی‌های دیجیتال، بر رشد ذهنی و تحصیلی آنان اثر منفی بگذارد. از منظر علوم شناختی، این نگرانی تا چه حد جدی است؟
از نگاه علوم شناختی، این نگرانی نه‌تنها قابل‌دفاع که به لحاظ زیستی و رفتاری بسیار جدی است. مغز کودک، به ویژه در سال‌های طلایی رشد، از انعطاف‌پذیری بالایی برخوردار است، همان نوروپلاستیسیتی (توانایی مغز در خصوص شکل‌گیری اتصالات، مسیر‌های جدید و تغییر نحوه سیم‌کشی مدار‌های آن) که امکان می‌دهد تجربه‌های روزمره به ساختار‌های پایدار عصبی تبدیل شوند. معنای ساده‌اش این است، هرآنچه کودکان به طور مکرر تجربه می‌کنند اعم از محتوا‌های پرهیجان کوتاه، بازی‌های با پاداش فوری، ویدئو‌های با ریتم تند یا تعامل‌های سطحی به احتمال زیاد به مسیر‌های غالب در مغز بدل می‌شود. وقتی کودک روزانه ساعت‌های طولانی در معرض محتوای سریع و پاداش محور قرار می‌گیرد، سیستم پاداش دوپامینی به‌طور مکرر فعال می‌شود و مغز به دریافت پاداش فوری شرطی می‌شود. تداوم این الگو، به مرور دشواری ماندن در فعالیت‌های طولانی، عمیق و کم پاداش آنی مثل خواندن کتاب جدی، نوشتن تحلیلی یا حل مسئله گام به‌گام را افزایش می‌دهد. پیامد آشکار چنین تغییراتی، نوعی سطحی‌نگری شناختی است که در آن توجه، حافظه کاری و پردازش عمیق تضعیف می‌شود. از منظر علمی، سه فرایند کلیدی در این دگرگونی نقش‌آفرین هستند. فعال سازی مکرر سیستم پاداش دوپامینی باعث می‌شود فرد به پاداش‌های متناوب و فوری عادت کند و رفتار‌های جست‌وجوی محرک تقویت شوند. همزمان توجه پایین به بالا که به محرک‌های جدید و پرزرق و برق واکنش نشان می‌دهد، غالب و تمرکز هدفمند و طولانی‌مدت به حاشیه رانده می‌شود. علاوه بر این، پردازش سریع و پراکنده اطلاعات مانع تثبیت مطالب در حافظه بلند مدت و درک مفهومی ژرف و به رمزگذاری سطحی اطلاعات منجر می‌شود، با این حال فضای مجازی به خودی خود نه شرّ است و نه نجات‌بخش. همین محیط، اگر با هدایت و طراحی درست استفاده شود، ظرفیت‌های بسیار برای یادگیری تعاملی، خلاقیت، تفکر بصری و تمرین مهارت‌های شناختی دارد. برعکس، اگر بی‌ضابطه و بی‌هدایت رها شود، پیامد‌هایی مانند کاهش تمرکز پایدار، تضعیف حافظه کاری، ترجیح پاداش‌های فوری بر اهداف بلند مدت و افت توانایی حل مسئله را رقم می‌زند، بنابراین مسئله نه در وجود فناوری، بلکه در نحوه مصرف و معماری تجربه کودک در مواجهه با رسانه‌های دیجیتال است. 
 
 برخی معتقدند این یک تغییر طبیعی در سبک زندگی است و نباید آن را تهدید دانست. آیا از نظر شناختی این موضوع را می‌توان صرفاً یک تحول بی‌خطر تلقی کرد؟
این تغییرات در مغز کودکان و نوجوانان بی‌خطر نیست. عادت‌های روزانه آنها، ساختار‌های عصبی آینده‌شان را شکل می‌دهد و اگر این عادت‌ها حول مصرف سریع و هیجانی باشد، مهارت‌های مهم مغز مثل حافظه کاری، کنترل هیجان، تمرکز و مدیریت فکر ضعیف می‌شوند. این مهارت‌ها به کودک کمک می‌کنند هدفمند فکر کند، هیجاناتش را کنترل کند و یادگیری عمیق‌تری داشته باشد. وقتی این مهارت‌ها ضعیف شوند، کودک در دنبال کردن دستورها، صبر کردن، تمرکز طولانی روی کار و حل مسائل دچار مشکل می‌شود. اثرات این ضعف‌ها فقط محدود به کلاس درس نیست. روابط اجتماعی، توانایی صبر و تصمیم‌گیری و حتی حل مسائل پیچیده در زندگی روزمره هم تحت تأثیر قرار می‌گیرد. دانشمندان این وضعیت را سطحی‌سازی ذهن می‌نامند، یعنی مغز به واکنش‌های سریع و کم‌عمق عادت می‌کند. راه درست مواجهه با این موضوع، پذیرش محدودیت‌ها، طراحی قوانین برای مصرف رسانه و برنامه‌ریزی آموزشی همسو با دنیای دیجیتال است نه اینکه کودک را بی‌چون و چرا رها یا کاملاً محرومش کنیم. 
 
 به نظر شما مشکل اصلی کجاست؟ در خود فناوری یا در شیوه استفاده از آن؟
فناوری ذاتاً تهدید نیست، اما منطق اقتصاد توجه و الگو‌های مصرف بی‌ضابطه، آن را به تهدید بدل می‌کند. بسیاری از پلتفرم‌ها و بازی‌ها بر پایه چرخه‌های پاداش متناوب، اعلان‌های مکرر، اسکرول بی نهایت و محتوای کوتاه و پرهیجان طراحی شده‌اند؛ ابزار‌هایی که توجه را به صورت پایین به بالا می‌ربایند و ماندن در فعالیت‌های بلند مدت را سخت‌تر می‌سازند. اگر در خانه، مدرسه و سطح سیاستگذاری، مدیریت رسانه‌ای جدی گرفته نشود از زمانبندی تا سواد رسانه‌ای، از گزینش محتوا تا ایجاد بدیل‌های جذاب آفلاین فناوری به راحتی مسیر سطحی‌نگری را تقویت می‌کند، در نتیجه شیوه مصرف و معماری تجربه است؛ همان جایی که می‌توان با مداخله‌های هوشمندانه، تراز جدی میان فرصت و تهدید برقرار کرد. 
 
 بسیاری از مدارس صرفاً به دیجیتال سازی آموزش روی آورده‌اند. آیا این کافی است یا حتی خودش می‌تواند آسیب‌زا باشد؟
دیجیتال‌سازی اگر صرفاً به تعویض حامل تقلیل یابد، کتاب با تبلت، تخته با پاورپوینت و تمرین با ویدئو، نه‌تنها کافی نیست، بلکه می‌تواند بی‌تعادلی شناختی ایجاد کند. مغز کودک برای رشد متوازن به تجربه‌های چند حسی و چند وجهی نیاز دارد. لمس کردن و ساختن، بازی فیزیکی و تعامل رو‌در‌رو، آزمایش‌کردن و تجربه خطا، مشاهده و تأمل. پژوهش‌های شناختی نشان می‌دهد یادگیری عمیق زمانی رخ می‌دهد که چندین حس و چندین مدار شناختی توجه، حافظه کاری، استدلال، هیجان و انگیزش به طور همزمان درگیر شوند. اگر آموزش صرفاً روی صفحه‌نمایش و با ریتمی سریع و دیداری پیش برود، کودک به دریافت‌های یک سویه، گذرا و کم هزینه عادت می‌کند. نتیجه محتمل آن است عملکرد در آزمون‌های چندگزینه‌ای شاید بالا بماند، اما توانمندی در حل مسئله واقعی، کار تیمی، تاب‌آوری در چالش‌های فرایندی و خلاقیت عملی افت می‌کند. به بیان روشن‌تر، دیجیتال سازی سطحی، تنها یک بُعد از مغز را پر رنگ و ابعاد دیگر را خاموش می‌کند. راه معقول، آموزش ترکیبی و هوشمندانه است. فناوری در جای خود برای شبیه‌سازی، بازخورد سریع، شخصی‌سازی مسیر یادگیری و تجربه‌های عینی در کنار آن پروژه‌های دست‌ورزی، آزمایشگاه، بازی‌های گروهی، نمایش، نوشتن تحلیلی، گفت‌وگوی عمیق. در این مدل، صفحه نمایش همکار یادگیری است، نه محور آن و مدار‌های عصبی مرتبط با تمرکز پایدار، تعامل اجتماعی و تفکر عمیق همزمان با مهارت‌های دیجیتال رشد می‌کنند. 
 
 با توجه به این تهدیدات، شما چه راهکار‌هایی را پیشنهاد می‌کنید؟
باید به چالش مصرف بازی‌ها و رسانه‌های دیجیتال چندسطحی و هماهنگ پاسخ درست داد و این موضوع از خانه شروع می‌شود، به مدرسه و دانشگاه می‌رسد و در سطح سیاستگذاری دنبال می‌شود. در خانه، والدین باید زمان و مکان مشخصی برای استفاده از صفحه نمایش تعیین کنند و جا‌هایی مثل اتاق خواب و میز غذا را منطقه‌های بدون صفحه قرار دهند. داشتن روتین‌های پیش‌بینی‌پذیر، مثل اجازه دادن به کودک برای استفاده هدایت‌شده از بازی‌ها پس از انجام تکالیف، به مغز کمک می‌کند الگو‌های باثبات بسازد. والدین نباید فقط ناظر دور باشند. همراه فرزند وارد محیط دیجیتال شوند، درباره محتوا گفت‌و‌گو کنند و مهارت تحلیل انتقادی را آموزش دهند. پرسیدن سؤال‌هایی مثل چرا این ویدئو جذاب بود؟ یا چطور الگوریتم پیشنهاد داد؟ به رشد سواد رسانه‌ای کمک می‌کند. همچنین بخشی از اوقات فراغت باید به فعالیت‌های واقعی مثل ورزش، موسیقی، کار‌های دستی و طبیعت‌گردی اختصاص یابد تا مدار‌هایی فعال شوند که صفحه‌نمایش قادر به تحریک آنها نیست. الگوی والدین نیز بسیار مهم است. اگر والدین هنگام گفت‌و‌گو با کودک موبایل را کنار بگذارند کودک یاد می‌گیرد حضور واقعی و توجه را تجربه کند. انتخاب بازی‌ها و برنامه‌هایی که چالش شناختی دارند، مثل پازل‌های چند مرحله‌ای، بازی‌های ساختنی یا راهبردی و محدود کردن محتوای صرفاً هیجانی، از دیگر اقدامات مفید است. 
 
 و، اما در مدرسه؟
در مدرسه فناوری باید در خدمت یادگیری فعال باشد. کلاس‌های معکوس، پروژه‌محوری، شبیه‌سازی و بازخورد فوری باید با مؤلفه‌های عینی و اجتماعی ترکیب شود. مهارت‌های شناختی پایه مانند حافظه کاری، توجه پایدار، مهار تکانه و حل مسئله باید در برنامه اصلی آموزشی گنجانده شوند. سواد رسانه‌ای نیز باید به‌عنوان مهارت پایه آموزش داده شود تا کودک بفهمد چرا توجهش مدیریت می‌شود، الگوریتم‌ها چگونه کار می‌کنند و حریم خصوصی چگونه حفظ می‌شود. ارزیابی دانش‌آموزان باید فراتر از آزمون‌های صرف حافظه‌محور باشد و سنجش‌های عملکردی مثل پروژه، ارائه و کار تیمی جایگزین شود تا فرصت تمرین تفکر عمیق و کاربردی فراهم شود. بازطراحی فضا و زمان نیز مهم است. زنگ‌های بدون صفحه، کلاس‌های بیرون از ساختمان، کارگاه‌های ساخت، بازی‌های میدانی و رویداد‌های گفت‌و‌گو محور باید به برنامه رسمی مدارس اضافه شود. در سطح سیاستگذاری، برای محتوای دیجیتال کودک باید استاندارد‌های روشن سن‌محور، شفافیت الگوریتمی و محدودیت‌های تبلیغاتی تدوین شود. چارچوب‌های سنی و زمانی برای استفاده از بازی‌ها و رسانه‌ها باید مبتنی بر شواهد علمی اعلام و ترویج و سازوکار‌های تشویقی برای خانواده‌ها و مدارس طراحی شود. برنامه درسی نیز باید با زیست‌جهان دیجیتال همسو باشد و مهارت‌های قرن بیست‌و یکم مثل تفکر انتقادی، ارتباط، خلاقیت و همکاری در آن گنجانده شود. سرمایه‌گذاری در پژوهش‌های بومی رسانه و شناخت، پایش اثرات بلندمدت و طراحی مداخلات مبتنی بر داده، تصمیم‌گیری را از موج‌های مقطعی دور نگه می‌دارد. همکاری بین‌بخشی میان آموزش و پرورش، بهداشت، فرهنگ و ارتباطات و نهاد‌های مدنی نیز ضروری است. مسئله 
شناختی- رسانه‌ای با اقدامات جزیره‌ای حل نمی‌شود. در یک کلام، راه‌حل مؤثر همزمان تقویت جایگزین‌های باکیفیت و مهار مصرف بی‌ضابطه است؛ با تکیه بر آموزش، تجربه و طراحی هوشمند، نه صرفاً با منع یا تسلیم. 
 
 اگر این تغییرات اتفاق نیفتد، چه آینده‌ای در انتظار جامعه خواهد بود؟
جامعه‌ای شکل می‌گیرد پر از کاربران ماهر، اما کم رمق در تفکر عمیق؛ سرعت جایگزین عمق می‌شود، هیجان آنی جایگزین صبر و نشان‌های مجازی جایگزین روابط انسانی. از منظر شناختی، نسلی خواهیم داشت که مدارهایش بیشتر برای پاداش‌های فوری و محرک‌های سطحی تنظیم شده تا برای تمرکز، استدلال و تصمیم‌گیری مسئولانه. چنین نسلی شاید ابزار‌ها را خوب به‌کار گیرد، اما در ساختن آینده‌ای پایدار کم می‌آورد، چون نوآوری، اخلاق حرفه‌ای، حل مسئله پیچیده و کنش جمعی همه نیازمند همان مهارت‌های اجرایی و عاطفی است که زیر فشار مصرف بی‌قاعده تحلیل می‌روند. پیامد این وضعیت تنها افت فردی نیست، کاهش سرمایه شناختی یک جامعه است. تمدنی که مغز‌های جوانش را به مصرف سریع و سطحی خو می‌دهد، به تدریج در رقابت علمی، فرهنگی و اقتصادی عقب می‌ماند. اما سوی دیگر این واقعیت نیز صادق است. با مداخلات درست، همین فناوری می‌تواند به سکوی پرتاب تبدیل شود برای پرورش نسلی که در جهان دیجیتال چابک است و در جهان واقعی، عمیق و مسئول؛ و حرف آخر؟
زمان اندک است، اما امید بسیار. مغز کودک انعطاف پذیر است و می‌تواند با محرک‌های درست بازآرایی شود. اگر خانواده ها، مدارس و سیاستگذاران همزمان دست به کار شوند، می‌توان فناوری را از رقیب تمرکز به یار یادگیری بدل کرد. انتخاب با ماست؛ نسلی تربیت کنیم که صرفاً کاربر باشد یا نسلی که سازنده، اندیشمند و آینده‌ساز است. این انتخاب، با هر دقیقه‌ای که امروز در خانه و کلاس و رسانه بهتر طراحی می‌کنیم، به سود آینده رقم خواهد خورد.