به گزارش خبرنگار استان تهران ایسکانیوز؛ ارکستر موسیقی ملی ایران در نخستین اجرای پاییزی خود، روز ۷ مهرماه، اثری با عنوان «رستمزاد» را به صحنه برد. این اثر با آهنگسازی و رهبری مهمان امیر پورخلجی اجرا شد. قطعهی یادشده برای ارکستر و راوی در ۱۷ پرده تنظیم شده و داستانی برگرفته از شاهنامه را روایت میکند؛ از تولد زال تا عشق او به رودابه و در نهایت تولد رستم. این اجرا برای روز ۸ مهر نیز تمدید شد.
در مردادماه سال جاری، ارکستر سمفونیک تهران با اجرای اوراتوریوی «نامیرا» اثر بهنام عبدی، برگ دیگری از حماسهی کربلا را بر صحنهی تالار نقش زد. اینبار اما نوبت به ارکستر ملی رسید تا در هیأت روایتی داستانمحور، اثری دیگر را پیش چشم مخاطبان بیاورد. چنان مینماید که بنیاد رودکی عزم خویش را بر چنین رویکردی استوار ساخته است؛ رویکردی که در آن ترویج و اشاعهی اسطورههای ملی، مذهبی و ادبی این سرزمین جایگاهی محوری دارد. اکنون باید دید «رستمزاد» در این مسیر تا چه اندازه توانسته است رسالت خویش را به انجام رساند و در طنین نغمهها، پژواک تاریخ و فرهنگ ایران را زنده کند.
اجرا رأس ساعت ۲۱:۳۰ در تالار وحدت آغاز شد. صندلیها اغلب پر بودند. امیر پورخلجی بر سکوی رهبری قدم نهاد و با اشارهی او مقدمهی اثر آغاز شد؛ مقدمهای با ریتمی نسبتا تند و همراه با استکاتوهای زهی. اما از همان نخستین جملههای ارکستر، نکتهای آشکار به گوش میرسید: برای تشخیص کیفیت صدا نیازی به گوشِ تعلیمیافتهی موسیقیدان نبود؛ هر شنوندهای میتوانست دریافت که صدادهی ارکستر از شفافیت و وضوح تهی است و در مجموع طنین خوشآهنگی به گوش نمیرسید. مشکلات ریتمی نیز ـ که سالهاست گریبان ارکستر ملی را گرفته ـ بار دیگر خود را نمایان ساخت و نشان داد که همچنان در بر همان پاشنه همیشگی میچرخید.
پس از مقدمه، باران نیکراه بهعنوان راوی بر صحنه آمد و روایت داستان آغاز شد. در زیر صدای روایت، گروه زهی تلاش داشت فضاسازی کند و گاه نیز با سکوت کامل ارکستر، تنها صدای روایت به گوش میرسید؛ سکوتی که برای شنوندگان فرصتی بود تا گوش خود را از طنین کدر و آزارندهی زهیها اندکی بیاسایند. اما ایرادهای این بخش نهتنها با گذر زمان کاهش نیافت، بلکه هرچه اجرا پیشتر رفت، کیفیت صدادهی بهطرزی تصاعدی رو به افول نهاد. در طول یک ساعت و نیم اجرا، وضعیت از ناکوک و ناهماهنگ آغاز شد و تا پایان به مرزی رسید که نمیتوانست قابل قبول شمرده شود. شاید کمبود تمرین پاسخی برای این کاستیها باشد، اما آنچه مسلم است، آنکه کیفیت صدای زهیها در هیچ لحظهای از این اجرا رضایتبخش نبود.
پس از مرور کیفیت اجرای ارکستر، این پرسش مطرح میشود که آیا آهنگسازی و روایت قطعه توانستند کمی از ضعفهای کیفی اجرا را بپوشانند یا خیر. در رابطه با آهنگسازی باید گفت که اثر ویژگی خاص و منحصر به فردی نداشت؛ نه ارکستراسیونِ چشمگیر و نه ریتمهای متنوع و نه هارمونی با طبع و سلیقهی بارز. آهنگسازی اثر بسیار ساده و قابل پیشبینی بود و تنها حداقل انتظاری را که برای چنین اجرایی میرود، برآورده میکرد. هیچ عنصری در موسیقی نبود که بتواند ضعفهای ارکستر را جبران کند یا بر جذابیت روایت بیفزاید.
در طول اجرا، وقفههای طولانی بین پردهها و بخشهای روایی داستان بهقدری بود که گاه خط داستانی از یاد میرفت. برای نمونه، چند خط از داستان روایت میشد، سپس راوی مینشست و موسیقی برای چند دقیقه اجرا میگردید؛ مجدداً راوی بلند میشد و چند خط دیگر از داستان پیش میرفت و ارکستر دوباره اجرای طولانی موسیقی را آغاز میکرد. این چرخه به انسجام و ریتم داستانگویی لطمه میزد و تا پایان یک ساعت و نیم اجرا ادامه داشت. همانند اصطلاحی در سینما و فیلمسازی که از آن به «آببستن به کار» یاد میکنند؛ برای مثال شاید همان متن روایت بدون موسیقی به صورت یکسره حدود ۱۵ دقیقه زمان بگیرد، اما اجرا بیش از یک ساعت و نیم ادامه داشت تا زمان پر شود. در این میان، موسیقی کمکی به پیشبرد روند داستانی یا تقویت حس حماسی و عاشقانه روایت نمیکرد. پیشتر نیز اشاره شد که آهنگسازی تنها حداقل انتظارات را برآورده میکرد و فاقد ارکستراسیون سلیقهمند یا هارمونیهای غنی بود که بتواند تأثیری ملموس بر مخاطب داشته باشد.
همین ضعفها باعث شد که اجرا به غایت حوصلهسربر شود؛ بهگونهای که از بالکن تالار وحدت، میتوانستید جمعیتی چشمگیر را ببینید که مشغول استفاده از تلفن همراه، گشتوگذار در اینستاگرام یا بازی با موبایل بودند.
تمام این مسائل و جو حوصلهسربر سالن، گویا به نوازندگان نیز سرایت کرده بود. در سکوتهای ارکستر و حین روایت، برخی نوازندگان با یکدیگر حرف میزدند و با چهرههایی بشاش، مشغول خوشوبش بودند تا شاید حوصله خود را رفع کنند. این رفتار بسیار غیرحرفهای بود؛ تصور کنید راوی در حال روایت بخشی حماسی است و چشمتان به دو نوازنده میافتد که در حال خوشوبش هستند. چنین صحنهای از نظر بصری به شدت بار احساسی اثر را تضعیف میکند و انسجام هنری اجرا را به مخاطره میاندازد.
شاید بگویم: خب، باشد، اجرا بد بود. حضور نوازندگان بر روی صحنه غیرحرفهای، صدادهی غیرقابل قبول، آهنگسازی ساده و معمولی، کلیت اجرا حوصلهسربر. اما حداقل در روایت راوی، بیعیب و خوب بود و دلمان را به آن خوش کنیم. ولی نه! در بخش روایت نیز شاهد تپقهای متعدد راوی بودیم؛ گاه به حدی که برخی کلمات به عقب بازمیگشت و مجدداً تکرار میشد، که بر جریان طبیعی روایت اثر منفی گذاشت.
در نگاه نخست، از پوستر و تبلیغات این اجرا ممکن است چنین برداشت شود که شاهد اقدامی ارزشمند هستیم: تلاشی برای پاسداشت فرهنگ، ادبیات و اسطورههای حماسی ایران، بهویژه در زمانی که گویی بیش از پیش از تاریخ و میراث فرهنگی خود فاصله گرفتهایم و یادآوری این گنجینهها بیش از هر زمان دیگری ضروری است. پرداختن به شاهنامه میتوانست ایران و ادبیات حماسیاش را در سطح جهانی برجسته کند و مخاطب را با عمق این میراث سترگ آشنا سازد.
اما در عمل، آنچه دیدیم اجرای ضعیف، و آهنگسازی ساده و معمولی همراه بود. طبیعی است که مخاطبی که برای دیدن این اثر و آشنایی با شاهنامه هزینه کرده است، با چنین تجربهای مواجه شود و تأثیر واقعی اثر کمرنگ گردد. خیلی نگذشته از حاشیههای اخیر پیرامون خانم کمدین فعال در فضای مجازی که نسبت به فردوسی بیاحترامی کرد، پرسش جدی مطرح میشود: متصدیان فرهنگی چه کردهاند تا شناخت درست و عشق به این آثار، بهویژه در میان نسل جوان، ایجاد کنند؟ نسلی که حتی در سالن کنسرت، به جای همراهی با اجرا، مشغول گشتوگذار در اینستاگرام بود و شاید همانند همان ویدیوهای پوچ و بیاحترامی به فردوسی را نیز درست در همان لحظه میدید.
آیا پاسخ این اجرا یا امثال آن است؟ اگر مسابقهای برای حوصلهسربرترین اثر با اقتباس از شاهنامه برگزار میشد، این اجرا قطعاً در صدر قرار میگرفت.
نقد دیگری که باید به آن پرداخت، کیفیت ارکستر ملی و نحوه انتخاب آثار است. کیفیت اجرایی ارکستر ملی، به هیچ وجه قابل قبول نیست. برای سالها، اعضای شورای ارکسترهای بنیاد بارها اعلام کردهاند که هدف ارکستر ملی این است که قطعات آهنگسازان داخل کشور را اجرا کند و محلی باشد برای معرفی و اجرای آثار آهنگسازان جوان ایران با بهترین نوازندگان کشور.
اما در اینجا دو پرسش جدی مطرح میشود:
اول: این نوازندگان جوان چگونه میتوانند آثار خود را به گوش شورای ارکستر برسانند؟ اگر آهنگسازی با استعداد در شهرستانی خارج از تهران قطعهای ساخته باشد که استانداردهای لازم برای اجرای ارکستر را داشته باشد، چگونه از وجود او مطلع میشوند؟ آیا فراخوانهای مرتب و گستردهای برای انتخاب رپرتوار وجود دارد و معیار انتخاب آثار چیست؟
دوم: آیا اصلاً آهنگسازان مایلند آثارشان با این سطح کیفی اجرا شود؟ وقتی صدادهی ارکستر ملی، با بودجه سالانه و حمایتهای دولتی، در حد ارکسترهای هنرجویی است، چه مزیت یا برتریای برای یک آهنگساز جوان وجود دارد که اثرش توسط این ارکستر اجرا شود؟
به بیان دیگر، اگر هدف ارکستر ملی حمایت از موسیقی ایرانی و معرفی استعدادهای جوان است، کیفیت اجرایی و نحوه انتخاب رپرتوارها باید بازنگری جدی شود؛ وگرنه این هدف تنها روی کاغذ باقی میماند و فرصتها به هدر میرود.
در نهایت، اجرای اخیر ارکستر ملی ایران نمونهای است از تلاشی ناموفق برای تلفیق میراث حماسی و موسیقی مدرن. ضعفهای جدی در کیفیت اجرایی، آهنگسازی ساده و معمولی، وقفههای طولانی در روایت و رفتار غیرحرفهای نوازندگان، همه دست به دست هم دادهاند تا تجربهای که میتوانست الهامبخش و شورانگیز باشد، به اجرایی حوصلهسربر و کماثر تبدیل شود.
این رخداد، فراتر از یک نقد صرفاً هنری است؛ پرسشی جدی درباره مسئولیت متصدیان فرهنگی، نحوه انتخاب آثار و حمایت واقعی از استعدادهای جوان موسیقی ایران مطرح میکند. اگر ارکستر ملی قرار است محل معرفی و رشد آهنگسازان جوان و نمایش شکوه موسیقی ایرانی باشد، بازنگری بنیادین در کیفیت اجرا، انتخاب رپرتوار و مدیریت هنری ضروری است. در غیر این صورت، اینگونه تلاشها نه تنها نمیتوانند مخاطب را با شاهنامه و اسطورههای حماسی ایران همراه کنند، بلکه باعث میشوند نسل جوان فاصله بیشتری با این گنجینههای فرهنگی پیدا کند و تجربهای که میبایست الهامبخش باشد، به یادآوری ضعفها بدل شود.
خبرنگار: فرید پریش
انتهای پیام/